معرفی و دانلود کتاب هیچ وقت
برای دانلود قانونی کتاب هیچ وقت و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب هیچ وقت
کتاب هیچ وقت اولین رمان لیلا قاسمی، دربارهی تأثیر احساساتی مانند ترس، احساس گناه و عدم امنیت در زندگی انسانهایی است که کودکیشان را در بحبوحه جنگ سپری کردهاند و اسیر جنگ و حاشیههایش میشوند.
داستان در تهران سپری میشود، در حقیقت محور پراهمیت رویارویی دو زن با یکدیگر پس از بیست سال است و به زودی پای نفر سومی هم وسط کشیده میشود و از دل رویارویی و گفتوگوهای این سه، رمان جان میگیرد و ادامه پیدا میکند.
بیتا و مهشید بعد از بیست سال با هم روبرو میشوند. مهشید در سالهای جنگ مدیر مدرسه و همسایه بیتا بوده است. این رویارویی برای بیتا ملاقاتی ناآشنا است. خانم مدیر او را بوسیده و بغل میکند. آنها به مراتب با هم بیشتر خو میگیرند و یکدیگر را به خاطرات گذشته میبرند. به گذشتههایی که مهشید مدیر بود و بیتا دختربچه شیطانی که دایماً تنبیه و بازخواست میشد. به گذشتههایی که امید، پسر مهشید رفیق و همبازی بیتا بود. این آمد و شدها به گذشته و بازنگری خاطرات مانند توهمات سربازان رسته از جنگ است و زمان اکنون این داستان مانند یک اتاق روانکاوی است.
لیلا قاسمی در سال 1353 در تهران چشم به جهان گشود. سال 72 وارد دانشکده تئاتر شد که این رشته را نیمه رها کرد و پس از آن گرافیک خواند. او از سال 80 داستاننویسی را به طور جدی آغاز کرد. داستان «موج» او منتخب جایزه اول جشنواره داستان شهر کتاب در سال 86 شده است. او با همین داستان جایزه قلم طلایی عباس معروفی را به دست آورد. قاسمی از سال 88 در کارگاه رمان شهر کتاب شرکت کرد که حاصلش رمان «هیچ وقت» است.
در بخشی از کتاب هیچ وقت میخوانید:
مامان مرده بود. یک روز که داشت از کوچه رد میشد رفته بود زیر ماشین. صدای ترمز که آمده بود و پشتش داد و بیداد، دویده بودم دم در. گوشهی مانتوِ کرمش که آنقدر ازش بدم میآمد از زیر چرخ ماشین پیدا بود و باریکهی خون راه افتاده بود تا بریزد توی جوی کنار پیادهرو. جیغ کشیدم و خودم را انداختم رویش. صداش میکردم و به چشمهاش نگاه میکردم که مات یک جایی را نگاه میکرد. میزدم توی صورتش و التماس میکردم که به من نگاه کند. که نباید من را، تینا را تنها بگذارد. نه مامان، من را تنها نگذار، نه، نه، تو نباید بمیری... همسایهها بلندم کردند.
هر چه فحش بلد بودم جیغ میزدم سمت راننده که چمباتمه زده بود کنار مامان و میزد توی سرش. آمبولانس آمد. پلیس آمد. بابا آمد و مامان را بردند. مندلی شلنگ را از توی حیاط کشیده بود و خون مامان را میشست و هی گریه میکرد و به ترکی یک چیزهایی میگفت. فامیلها دست میکشیدند روی سر من و تینا. تا صبح نخوابیدیم و گریه کردیم. هر کار کردند چیزی نخوردیم. فرداش رفتیم بهشتزهرا. تینا را تمام راه بغل کرده بودم و دوتایی گریه میکردیم. به تینا میگفتم همه کار برایش میکنم و هیچوقت تنهایش نمیگذارم. مامان را شستند. من و تینا را بردند که مامان را برای آخرینبار ببینیم. مامان مثل فرشتهها خوابیده بود توی لباس سفید و توردارش. موهای سیاهش دور صورتش بود و دستهاش را گذاشته بودند روی سینه.
مامان را بوسیدیم، من پیشانیاش و تینا لپش را. صورت مامان مثل یخ سرد بود. حواسم بود که این آخرینبار است که میبوسمش. بعد مامان را بردند و گذاشتند توی قبر و رویش خاک ریختند. صورت قشنگش یواشیواش رفت زیر خاک. من خم شدم و جیغ کشیدم. دیگر مامان را نمیدیدم. تینا لبهی لباسم را گرفته بود و گریه میکرد و با آن زبان الکنش ازم قول میگرفت که هیچوقت نمیرم. مامانبزرگ غش کرده بود توی بغل بابا و بابا بادش میزد. دراز کشیدم روی خاک قبر مامان. زار زدم و قول دادم که دختر خوبی باشم، که درس بخوانم و بروم دانشگاه، که مواظب تینا باشم و هزارتا قول دیگر. فامیلها بلندم کردند و یکی یک مشت خاک ریختند روی سر ما. مامان را همان جا گذاشتیم و برگشتیم خانه. شب رفتم روی تخت مامان و بالشش را بو کردم. بعد لباسخوابش را پوشیدم و تینا را بغل کردم و باهم گریه کردیم.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب هیچ وقت |
نویسنده | لیلا قاسمی |
ناشر چاپی | نشر چشمه |
سال انتشار | ۱۳۹۳ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 132 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-362-058-5 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان دفاع مقدس، کتابهای داستان و رمان ایرانی |