معرفی و دانلود کتاب نقاب زمستان - جلد دوم: هلیا

معرفی کتاب نقاب زمستان - جلد دوم: هلیا

رمان دو جلدی نقاب زمستان، داستان پر فراز و نشیب زندگی دو دختر هنرمند است؛ فریبا چراغی در کتاب نقاب زمستان - جلد دوم: هلیا ماجراهای جلد قبل (حمراء) را پی می‌گیرد و شخصیت دیگری به نام هلیا را وارد داستان می‌کند که مسیر کلی رمان را تغییر می‌دهد. ردپای حسام توکل همچنان در متن روایت باقی‌ست اما با حضور هلیا راد، این کتاب رنگ و بوی دیگری می‌یابد.

درباره‌ی کتاب نقاب زمستان: جلد دوم - هلیا

فریبا چراغی در جلد دوم رمان نقاب زمستان از سرنوشت یک دختر شیرازی می‌گوید که برای ساختن یک زندگی تازه به تهران می‌آید اما به شکلی ناخواسته سرنوشتش با یک مجری مشهور و محبوب تلوزیونی گره می‌خورد. حسام توکل که در جلد اول چالش‌های زیادی را با حمراء صادقی تجربه کرده بود حالا با دختری به نام هلیا راد مواجه می‌شود که هیچ شناختی از او ندارد اما دست سرنوشت آن‌ها را با هم آشنا می‌کند.

هلیا دختری آرام و معصوم از یک خانواده معمولی است که در حوزه طراحی و تبلیغات کار می‌کند. او تصمیم گرفته تا در این مسیر موفق شود اما در طی یک ماجرای عجیب وارد زندگی فردی می‌شود که سرنوشتش را متحول می‌کند.

زندگی او بعد از یک ماه زندگی در تهران وارد چالش‌هایی می‌شود که خانواده سنتی او طاقت شنیدن آن را ندارند. در این راه تمنا، بهترین دوستش به او کمک می‌کند تا بتواند سختی‌های راهش را پشت سر بگذارد.

فریبا چراغی در این کتاب دو جلدی ماجراهای چالش‌برانگیز زیادی را با عشق و احساسات آمیخته کرده و خواننده را به همراهی و دنبال کردن داستان مشتاق می‌گرداند.

او این رمان را در دو جلد با عنوان‌های نقاب زمستان - جلد اول: حمراء و نقاب نقاب زمستان - جلد دوم: هلیا به نگارش در آورده و برای ایجاد فضاسازی بهتر از دو مجری توانمند کمک گرفته است. این مساله نمای واقعی‌تری به داستان بخشیده که جذابیت زیادی به اثر می‌بخشد.

کتاب نقاب زمستان: جلد دوم - هلیا مناسب چه کسانی است؟

کسانی که به خواندن رمان‌های عاشقانه‌ی فارسی علاقمندند، از خواندن این کتاب لذت خواهند برد.

در بخشی از کتاب نقاب زمستان: جلد دوم - هلیا می‌‌خوانیم

با کمک تمنا و خانم دکتر روی ویلچر نشستم و به سمت مطب رفتم، سریع به اتاق معاینه برده شدم، خانم دکتر موهام را کنار زد و حتی اسمم را نپرسید، هنوز گیج بودم و باورم نمی‌شد این بلا سرم اومده، تمنا همش با گوشیش حرف می‌زد، دادوفریاد می‌کرد، تهدید می‌کرد، ولی من از حرفاش چیزی نمی‌فهمیدم، دنیا روی سرم سنگینی می‌کرد، می‌دونستم که پایان خوبی ندارم، چون نگاه غمگین تمنا به هم اینا می‌گفت که اوضاع جسمی و روحی خودم و بچم خوب نیست و تا حالا خیلیه که زنده موندم.

دختر منفور و مادر قاتلی که از جون بچش مایه گذاشته تا بتونه، از حسام توکل اخاذی کنه، من روی تخت مطب داشتم با مرگ دسته پنجه نرم می‌کردم، ولی عکسام، همراه عکس توکل تو کُل صفحات مجازی دست‌به‌دست می‌شد، من مورد لعن بودم و توکل، انسان شریفی که براش دلسوزی زیادی می‌شد که بیگناه، مورد تهمت قرارگرفته و در آخر هم از روی انسانیت خطای منا بخشیده بود.

حس انسانیت و مردونگی که باعث شده زن گناهکار و سابقه‌دار از زندان رها بشه، کاش درس عبرتی بگیره از این‌همه گذشت و انسانیت. ربط خودم را به توکل نمی‌دونستم، اما دکتر منصوری هیچ سراغی ازم نگرفت، گویا من براش مهم نبودم، شغلش را بیشتر از من دوست داشت، بهش خورده نمی‌گرفتم، چون قبلش به هم اخطار داده بود وحالا داشت هم از خودش و هم تمنا دفاع می‌کرد، بابا توی کلانتری داشت تلاش می‌کرد که بتونه برای خروج من از تهران به شیراز مجوز بگیره.