معرفی و دانلود کتاب موفرفری زشت

معرفی کتاب موفرفری زشت

کتاب موفرفری زشت نوشته‌ی استر فروید، نواده‌ی زیگموند فروید، سفری است جذاب به دهه 60 میلادی، جایی که ماجراهای یک مادر انگلیسی آزاداندیش و دو دخترش، در کوچه‌های پرعطر و رنگ مراکش همراه با لحظات ناب کودکی، روایت می‌شود. این رمان که برگرفته از خاطرات کودکی نویسنده بوده، ترکیبی است از طنز لطیف، جست‌وجوی هویت و تضادهای فرهنگی میان شرق و غرب که در قالب متنی صمیمی و خواندنی ارائه شده است.

درباره‌ی کتاب موفرفری زشت

کتاب موفرفری زشت (Hideous Kinky) داستانی است که با صداقت و ظرافت از کودکی استر فروید الهام گرفته شده و در دل دهه 60 میلادی رخ می‌دهد. این رمان، روایت سفر جسورانه‌ی یک مادر انگلیسی به همراه دو دختر خردسالش از لندن به مراکش است. داستان از نگاه استر، دختری پنج‌ساله با دیدگاه معصومانه و گاه طنزآمیزش، روایت می‌شود و همین زاویه‌ی دید کودکانه، عمق و جذابیت ویژه‌ای به روایت می‌بخشد.

مادر استر، زنی آزاداندیش و متفاوت از هنجارهای اجتماعی آن دوران، تصمیم می‌گیرد زندگی خسته‌کننده و سخت‌گیرانه لندن را پشت سر بگذارد و به دنبال زندگی‌ای ساده‌تر و معنادارتر، راهی مراکش شود. در این مسیر، آن‌ها با فرهنگ‌های گوناگون، آدم‌های متفاوت و ماجراهای جذاب روبه‌رو می‌شوند. هر لحظه از این سفر، از بازارهای شلوغ و رنگارنگ مراکش و خانه‌های ساده و گاه خراب‌شده، تا شب‌هایی که زیر آسمان پرستاره سپری می‌شود، تجربه‌ای تازه برای این خانواده است.

استر که پدرش را هرگز ندیده، در طول داستان در جست‌وجوی جای خالی اوست. هر مردی که وارد زندگی مادرش می‌شود، در نگاه استر امیدی برای پر کردن این خلأ شکل می‌گیرد. اما این جست‌وجوی کودکانه اغلب با ناکامی همراه است و تنهایی او را بیشتر نمایان می‌کند.

در طول سفر، مادر با روحیه‌ای ماجراجو و علاقه‌مند به معنویت، با افراد مختلفی از جمله صوفیان، هنرمندان خیابانی و حتی شخصیت‌های محلی وارد ارتباط می‌شود. این تجربیات گاه او را به تغییرات درونی وامی‌دارد که برای دخترانش عجیب و گاهی مایه خجالت است. در همین حال، تفاوت‌های عمیق فرهنگی میان شرق و غرب، چالش‌هایی برای خانواده ایجاد می‌کند، اما این چالش‌ها در نهایت آن‌ها را باتجربه‌تر می‌کند و دید آن‌ها نسبت به زندگی را متفاوت‌تر خواهد کرد.

طنز ملیح و دیدگاه کودکانه استر، لایه‌های پیچیده زندگی مادرش را ساده و قابل‌درک می‌کند. نویسنده، استر فروید (Esther Freud)، جهان پیش‌رو را به مخاطب، از دید کودکانه‌ی استر نشان می‌دهد. او از طریق گفت‌وگوهای روزمره، ماجراهای طنزآمیز و گاه تلخ، جهان را به شکلی متفاوت می‌بیند و همین نگاه، مخاطب را به دنیای خاص خود می‌کشاند.

کتاب موفرفری زشت که توسط انتشارات کتابسرای تندیس چاپ شده و رقیه اسدیان آن را به فارسی ترجمه کرده، سفری است به دنیای خاطرات، فرهنگ و احساسات. کتابی که تضاد میان دنیای کودکی و بزرگسالی، شرق و غرب و جست‌وجوی معنا را با ظرافت و هنری بی‌نظیر به تصویر می‌کشد. این داستان نه‌تنها مخاطب را به مراکش دهه 60 می‌برد، بلکه او را به تأمل درباره خانواده، هویت و آزادی دعوت می‌کند.

نکوداشت‌های کتاب موفرفری زشت

• یک شاهکار تمام‌عیار. (London Review of Books)
• خاطره‌انگیز، تأثیرگذار و عمیقاً احساسی... موفرفری زشت مانند ترانه‌ای از دوران کودکی است که زیبایی دردسرساز زندگی در حرکت را به تصویر می‌کشد. (نیویورک تایمز)
• بامزه و دلنشین... کتابی که سبکی دلپذیر و روح‌بخش دارد. (Times Literary Supplement)
• کافی است کتاب را باز کنید و شروع به خواندن کنید؛ فوراً مسحور، سپس کنجکاو و در نهایت تحت‌تأثیر این داستان جذاب قرار خواهید گرفت. (Spectator)
• صمیمی و دوست‌داشتنی... استر فروید با مهارت فوق‌العاده‌ای، دیدگاه کودکانه به اشتباهات بزرگسالان را به تصویر می‌کشد و درعین‌حال حس طنز پنهانی را به‌خوبی منتقل می‌کند... او همچون بلعندگان شمشیر در بازار، همه چیز را آسان و روان جلوه می‌دهد. (لس‌آنجلس تایمز)

اقتباس سینمایی از کتاب موفرفری زشت

از کتاب موفرفری زشت یک اثر سینمایی اقتباسی هم در سال 1998 ساخته شده است. این اثر با هنرمندی کیت وینسلت و کارگردانی گیلیز مک‌کینون روی پرده سینماها رفت و توانست اقبال خوبی را کسب کند.

کتاب موفرفری زشت برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب موفرفری زشت برای کسانی مناسب است که به داستان‌های شخصیت‌محور با روایت صمیمی و پرجزئیات علاقه دارند. اگر از خواندن ماجراهای انسانی با دستمایه‌ی طنز لطیف، کشف فرهنگ‌های دیگر و خواندن روایت‌ از نگاه کودک لذت می‌برید، این کتاب انتخابی ایده‌آل برای شماست.

در بخشی از کتاب موفرفری زشت می‌خوانیم

من و بئا روی زمین چهارزانو نشسته بودیم و از باقلاها دو کپه درست کرده بودیم. کپۀ من از کپۀ بئا بزرگ‌تر بود، ولی تصمیم گرفتم صدایش را درنیاورم. مامان که مشغول خرد کردن پیاز بود، اشکش درآمده بود.

پرسیدم: «الان یعنی جان برگشته انگلستان؟» مامان با پشت دست بینی‌اش را پاک کرد و گفت: «آره گمونم.»
«رفته دنبال ماریتا؟»

مامان فین‌فین کرد: «آره حتماً دیگه!»

فراموش کرده بودم باقلا بخورم؛ پرسیدم: «ماریتا چرا برگشت؟»

قبلاً جواب این سؤال را شنیده بودم، اما می‌خواستم دوباره بشنوم. گفت: «از طرف بیمارستان فرستادنش.»
«با هواپیما فرستادنش؟»

مامان پیاز خردشده را داخل روغن داغ ریخت و گفت: «آره»
«جان رو هم با هواپیما فرستادن؟»
«نه، جان رو اون‌ها نفرستادن؛ خودش رفت.»
«چرا؟»
«چون خودش می‌خواست.»
«ما نمی‌خواستیم؟»

از کار بازایستاد و بهم زل زد: «نمی‌خواستیم چی؟»

گفتم: «که بریم خونه.»
«نه. ما نمی‌خوایم. لطفاً باقلاها رو نخورید.»