معرفی و دانلود کتاب صوتی داستان خرت و پرت‌ها

معرفی کتاب صوتی داستان خرت و پرت‌ها

کتاب صوتی داستان خرت و پرت‌ها نوشتهٔ نیکولاس دی درمورد دختری خلاق به نام «سیلویا سامانتا» است که یک وسیله عجیب و جالبی اختراع می‌کند و برای ساخت آن چیزهای زیادی را به کار می‌گیرد. اما هیچ‌کس نمی‌داند او می‌خواهد چه چیزی بسازد. این کتاب در سال 2019 جایزه Green Earth را دریافت کرد.

موضوع کتاب داستان خرت و پرت‌ها (Junk: A Spectacular Tale Of Trash) چیست؟

شخصیت اصلی این داستان نیکولاس دی (Nicolas Day)، سیلویا سامانتا رایت است که در پیداکردن چیزهای جدید و مختلف مهارت خاصی دارد. او همچنین می‌تواند چیزهایی را که پیدا کرده، طوری در گاراژ خانه‌شان قرار دهد که برای پارک کردن ماشین هم جای زیادی باقی بماند. روز دوشنبه سیلویا چند خرت و پرت جدید پیدا کرده بود؛ چند لاستیک پاره، طناب‌های گره‌خورده و چند تخته چوبی قدیمی.

وقتی پدر سیلویا از او پرسید برای چه این‌ها را جمع می‌کند او جواب داد وسیله جالبی دارد می‌سازد که همه باید منتظر باشند تا کاملاً آماده شود. او هر چیزی که روی زمین پیدا می‌کرد را برمی‌داشت و در جواب سؤال بقیه که از او می‌پرسیدند اینها را برای چه جمع می‌کند فقط یک جمله می‌گفت: «دارم روی یک چیزی کار می‌کنم.»

به نظر شما او در حال ساختن چه چیزی است؟!

کتاب صوتی داستان خرت و پرت‌ها مناسب چه کسانی است؟

کودکان 3 تا 7 سال از شنیدن این کتاب صوتی جذاب لذت خواهند برد. کودکان با این کتاب می‌آموزند که چطور از وسایل مختلف چیزهای مختلف و خلاقانه بسازند و مهارت‌های عملی و فنی خود را تقویت کنند.

در بخشی از کتاب صوتی داستان خرت و پرت‌ها می‌شنویم:

روز پنج‌شنبه، دخترک کلکسیونی از کلاه‌های تولد خال‌خالی پیدا کرد. اون‌ها توسط مغازه‌ای که دیگه کلاه تولد خال‌خالی نمی‌فروخت رها شده بودن. سیلویا توی راهِ خونه، اِزیکیل مِیتِ، پیرمردی که در همسایگی اون‌ها زندگی می‌کرد رو هم پیدا کرد. اون به‌راحتی قابل دیده‌شدن بود چون داشت به آرومی توی خیابون قدم می‌زد. تا جایی که سیلویا سامانتا رایت می‌دونست، اِزیکیل مِیتِر هشتاد سال از عمرش رو صرف قدم‌زدن توی خیابون‌ها کرده بود.

پیرمرد وقتی دخترک رو دید بهش گفت:

پیرمرد: «چشم‌های تیزی داری. روی چی کار می‌کنی؟»

سیلویا سامانتا رایت تابه‌حال نشنیده بود که اِزیکیا مِیتِر از کسی بپرسه که دارن روی چی کار می‌کنن. اون اصلاً تابه‌حال نشنیده بود که ازیکیل مِیتِر با کسی حرف بزنه.

اون آب دهانش رو قورت داد و چیزی که تابه‌حال به کسی نگفته بود رو به پیرمرد گفت:

سیلویا: «نمی دونم»

فهرست مطالب کتاب صوتی