معرفی و دانلود رایگان کتاب صوتی خاک و نفس

معرفی کتاب صوتی خاک و نفس

مهناز رضایی لاچین در کتاب صوتی خاک و نفس ماجرای زن و شوهری را روایت می‌کند که به آخرین سفر زندگی مشترک خود رفته‌اند اما وقایع آنگونه که آن‌ها گمان می‌کنند اتفاق نمی‌افتد...

درباره‌ی کتاب صوتی خاک و نفس

داستانی کوتاه که مهناز رضایی لاچین در آن ماجرای زن و شوهری را روایت می‌کند که در یک سفر پژوهشی با یکدیگر همراه شده‌اند. اما این مسافرت با تمام سفرهای عمرشان فرق دارد: آن‌ها در آخرین سفر زندگی مشترکشان به سر می‌برند و اتفاقات عجیب و غریبی در طول این مسیر، خود آن‌ها و نیز مخاطبشان را غافلگیر می‌کند. کتاب صوتی خاک و نفس را با صدای مهدی رضایی، علی فخاری و بهاره سرمدی می‌شنوید.

داستان کوتاه ژانری پرطرفدار در ادبیات جهان است که روز به روز مخاطبان بیشتری را به خود جذب می‌کند. بسیاری از مخاطبان ترجیح می‌دهند به‌جای کتاب‌های قطور رمان‌های پرکاراکتر نویسندگان روسیه، در بحبوحه‌ی سرشلوغی‌ها و مشغله‌ها داستانی کوتاه با گره‌افکنی و شخصیت‌هایی نه‌چندان پیچیده بخواند که کمتر از نیم ساعت از آن‌ها وقت بگیرد. داستان‌ها و نمایش‌های صوتی کانون فرهنگی چوک عمدتاً در همین سبک و سیاق نوشته شده‌اند. این ناشر با آموزش و اعتماد به نویسندگان جوان و تازه‌کار، توانسته است مجموعه‌ای از داستان‌های کوتاه شنیدنی را در سبک‌ها و موضوعات گوناگون تهیه و منتشر کند.

کتاب صوتی خاک و نفس نوشته‌ی مهناز رضایی لاچین نیز یکی از این آثار است که با شنیدن آن به درون رابطه‌ی سرد زن و مردی که در آستانه‌ی جدایی هستند، پی می‌برید. آیا آن‌ها تا پایان داستان از یکدیگر جدا می‌شوند؟

کتاب صوتی خاک و نفس برای چه کسانی مناسب است؟

اگر به داستان کوتاه علاقه دارید، این کتاب صوتی را به شما توصیه می‌کنیم.

با مهناز رضایی لاچین آشنا شوید

این شاعر و نویسنده و پژوهشگر ادبی در هیئت تحریریه‌ی کانون فرهنگی چوک مشغول فعالیت است. کتاب «در حاشیه‌ی نقد» شامل 12 مقاله، مجموعه داستان «پرواز سوئیس»، مجموعه‎ شعر «پچپچه» و مجموعه شعر «زنی بی چتر» عناوینی از دیگر آثار مهناز رضایی لاچین هستند. کتاب‌های مهناز رضایی، توانسته‌اند در جشنواره‌ی متیل، جشنواره‌ی ادبی تبریز، جشنواره‌ی بین‌المللی لیراو و دوازدهمین سالگرد تأسیس کانون فرهنگی چوک افتخارات بسیاری را از آن خود کنند.

در بخشی از کتاب صوتی خاک و نفس می‌شنویم

زیر حلقه‌ام عرق کرده بود. چرخاندمش. مثل طول این مسیر باد دوباره خاک بلند کرد. سرفه می‌کردیم. سرفه می‌کردم و سر می‌چرخاندم که یکهو در آن مه خاک برای بستن چشم‌ها دیر شده بود. باد که آرام گرفت بلند شدم. خورشید افتاده بود پایین آسمان. با سر انگشت مژه‌هایت را تکاندم. دستم را پس زدی. او کلاه آفتابگیرش را تکاند. موهایش را تکاند. ریش چندروزه‌اش را هم. صورت اصلاح‌نشده‌ی او عجیب بود. عجیب است. تازگی دارد. گفت: «خیله خب. اینجا هم بد نیست یکی دو تا کلنگ بزنم.» رویش به تنها تخته سنگی بود که این دوروبر می‌شد دید. من خاک توی گوش‌هایم را تمیز کردم. خاک ته حلقم را عق زدم. گفتم: «هوم آره. اونم این خاکی که هیچی ازش نمی‌دونیم.» اینجا به سرزمین‌های فراموش‌شده می‌ماند. یا از چشم دور مانده. چه می‌دانم. تو تکیه داده بودی به ماشین و شیشه‌ای آب را تنهایی سر می‌کشیدی. گفتی: «من خسته‌م. همین‌جا می‌مونیم. گور بابای...»

فهرست مطالب کتاب صوتی