معرفی و دانلود کتاب دلم بهارنارنج میخواهد
برای دانلود قانونی کتاب دلم بهارنارنج میخواهد و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب دلم بهارنارنج میخواهد
سمیه ناظریان در کتاب دلم بهارنارنج میخواهد به شرح روایتی زیبا از سرنوشت دو دختر به نامهای الا و شادی میپردازد. نویسندهی کتاب حاضر، زاویهی دید اول شخص را برای کتاب انتخاب کرده تا بتواند درگیریهای ذهنی و کشمکشهای درونی شخصیتها را شرح دهد. توضیح این کشمکشها با توصیفاتی زیبا از طبیعت شمال ایران زمین همراه شده و کتاب دلم بهارنارنج میخواهد را تبدیل به اثری ملموس و عینی کرده که خواننده را با خود همراه میکند. مخاطبان همراه با شخصیتهای این کتاب، در کوچه و پسکوچههای شمال قدم میزنند تا عطر بهارنارنج را استشمام کنند. خانم سمیه ناظریان با قلم گیرا و روان خود روایتگر داستان دو دختر با نگاهی کاملاً متفاوت به دنیا است که در نهایت، شخصیتها و مخاطب را بر آن میدارد که آرزوهای درونی خود را جستوجو کنند.
کتاب دلم بهارنارنج میخواهد برای چه کسانی مناسب است؟
علاقهمندان به داستانهای کوتاه عاشقانه مخاطب اصلی این اثر هستند.
در بخشی از کتاب دلم بهارنارنج میخواهد میخوانیم
شب مهمانی مادر فرا رسید. هم خوشحالم هم نگران از برخورد امیر. مادر صبح زود بیدارم کرد و گفت «پاشو که خیلی کار داریم» خمیازه کشیدم و به خودم پیچ و تاب دادم و با یک حرکت سریع از جا بلند شدم گفتم «مادر مگه این مهمانی بخاطر من نیست؟» با لبخند گفت «چرا هست» با خنده گفتم خوب پس من هم باید مهمان باشم باید نیلو را صبح زود بیدار میکردید و من تاظهر استراحت میکردم. مادر با اخم و خنده گفت «زیاد حرف نزن زود باش بیا خیلی کار داریم» صبحانه خوردیم و دست به کار شدیم تا ظهر یکسره سرپا بودیم چند نوع غذا درست کردیم و بعد از نهار مشغول درست کردن دسر و سالاد شدیم. کارمان تا 6 عصر طول کشید هردو حسابی خسته بودیم. نیلو هم کمک کرد اما بیشتر کارها به عهده من و مادر بود. گفتم اگر با من کاری ندارید کمی استراحت کنم. مادر گفت «نه دیگه با تو کاری ندارم برو آزادی» آزادم؟ از حرفش خندهام گرفت. سری تکان دادم رفتم دوش گرفتم لباس عوض کردم نیلو موهایم را سشوار کشید و کتاب به دست رفتم روی تراس نشستم. نسیم ملایم پاییزی میوزید و موهایم را پخش میکرد و من احساس آرامش و رها شدن میکردم. چشمها را بستم و به صدای باد که لا به لای درختان میپیچید گوش کردم. عاشق این همهمهی زیبای برگها بودم. صدای نهر رو به روی خانه هم لذتم را کامل میکرد. با چشمانن بسته و مست از بوی پاییز شنیدم در حیاط باز شد و کسی وارد شد ترجیح دادم تا از پلهها بالا بیاید به همان صورت بمانم. صدای قدمهایش را خوب میشناختم کاش میشد اصلا چشمها را باز نکنم و فقط به صدای گامهایش گوش بسپارم که در حال نزدیک شدن به من است.
صدای پا نزدیکتر شد و به من رسید. چشمها را گشودم و امیر را دیدم که مقابلم ایستاده. صاف نشستم و نگران چشم دوختم و منتظر که حرفی بزند. آرام جلو آمد، صندلی را عقب کشید و کنارم نشست. با کتابی که در دستم بود بازی میکردم کتاب را از دستم گرفت، سریع ورق زد و روی میز گذاشت. دیگر از سکوت بینمان کلافه شده بودم دل به دریا زدم و گفتم «امیر، دیشب من اصلا........ من دیشب هیچ.....» حرفم را برید و گفت «آلا میدانم پاک و معصومی و از همین میترسم» آرامتر شدم و جرأت کردم نگاهش کنم.
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب دلم بهارنارنج میخواهد |
نویسنده | سمیه ناظریان |
ناشر چاپی | انتشارات جیسا |
سال انتشار | ۱۴۰۱ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 252 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-622-6290-42-5 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان عاشقانه ایرانی |