معرفی و دانلود کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم

معرفی کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم

«گم کردن» کلاً تجربه‌ی بدی است و کسی دوست ندارد هیچ‌چیز و هیچ‌کس را گم کند؛ به‌خصوص اگر آن کس «مامانش» باشد؛ اما این اتفاق بد برای دری افتاد و او را خیلی ترساند. کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم اثر ابی هنلن درباره‌ی احساسات دری بعد از پیدا شدن است. او حالا برای هرچیزی زود گریه‌اش می‌گیرد و نگران است که مبادا یک روز مادرش را از دست بدهد. او به «اضطراب جدایی» دچار شده است و می‌ترسد که تنها بماند. این کتاب هم برای کودکان جذاب است و هم بزرگ‌ترها را در جریان احساسات بدی که کودکان ممکن است به آن دچار شوند، آشنا می‌کند.

درباره‌ی کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم

دری در فروشگاه تنهاست. سرش را به هر سمتی که می‌چرخاند، ناامید و غمگین می‌شود. یعنی مامانش کجاست؟ نکند مادر دری او را تنها گذاشته و سوار یک کشتی شده است تا دور دنیا را بگردد و کیک بخورد؟ نکند مامان دری دیگر قرار نیست پیش او برگردد؟ دری تا همین چند ساعت پیش فکر می‌کرد که دیگر بزرگ شده و از هیچ‌چیز نمی‌ترسد، اما حالا بزرگ‌ترین وحشت زندگی‌اش به سراغش آمده: نکند مامان دیگر پیدا نشود؟ به سمت چپ، به سمت راست! نه. این‌طور که به نظر می‌رسد مامان در هیچ جای فروشگاه قایم نشده و دری باید تا ابد بدون مادر بزرگ شود. او احساس می‌کند که تنهاترین موجود دنیاست و دیگر هیچ‌کس او را دوست نخواهد داشت؟ آیا دری درست فکر می‌کند؟ معلوم است که نه. کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم، درباره‌ی احساسات این دخترک بازیگوش و کنجکاو است. او که تخیلات عجیب‌وغریبی دارد و مثل بسیاری از کودکان همیشه تصمیم‌های باورنکردنی می‌گیرد. ابی هنلن (Abby Hanlon) به‌خوبی احساسات و افکار کودکان را می‌شناسد و به بزرگ‌ترها نیز کمک می‌کند تا بهتر بتوانند بچه‌ها را درک کنند.

روزی که دری و مادرش از فروشگاه به خانه برمی‌گردند، در قلب دری اتفاق عجیبی می‌افتد. او مطمئن است که نمی‌تواند دوری مادرش را تحمل کند و بدون او زنده نمی‌ماند! اما این مشکل فقط به «عشق به مادر» خلاصه نمی‌شود. او به اضطراب جدایی دچار شده و دیگر حتی نمی‌تواند از ساندویچ خراب شده و نیم‌خورده‌اش هم دل بکند! دری می‌تواند برای هر چیزی گریه کند: از دلتنگی چند ساعته برای مامان گرفته تا مرگ موتسارت و دایناسورها که میلیون‌ها سال پیش منقرض شده‌اند! کتاب دری و بدون تو زنده نمی‌مانم (Dory Fantasmagory: can't live without you) احساسات کودکانه‌ی دری را به ما نشان می‌دهد؛ احساساتی که وقتی بچه بودیم اغلب ما آن را تجربه کرده‌ایم و هنوز به‌خاطر داریم: ترس از دست دادن. دری از اینکه مادرش به سرماخوردگی ساده و بی‌خطر دچار شود نیز می‌ترسد. او برای همه‌چیز غصه می‌خورد و دلش برای هر کسی که مُرده و ممکن است یک روزی بمیرد خیلی می‌سوزد. در این وضعیت مادر دری تصمیم عجیبی می‌گیرد. او تصمیم می‌گیرد دری و خواهر و برادرش را برای چند روز با پرستار بچه تنها بگذارد. به‌نظر شما دری می‌تواند نبود مادرش را تحمل کند یا آ‌ن‌قدر گریه می‌کند که سیل در خانه راه بیفتد؟

کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم با ترجمه‌ی شبنم حیدری پور در نشر پرتقال چاپ شده است.

درباره‌ی مجموعه دری

به دنیای جادویی و باورنکردنی دُری خوش آمدید! مجموعه داستان پیش‌رو که توسط ابی هنلن به تالیف درآمده شما را با دختر بچه‌ی خلاق و خیال‌پردازی آشنا می‌کند که نگاه متفاوتی به اطرافش دارد. او از هم‌صحبتی با دوست‌های خیالی‌اش لذت می‌برد،‌ با دشمنان خیالی می‌جنگد و ماجراهای غیرواقعی اما مهیجی برای خود خلق می‌کند. تخیل دُری گاهی او را به دردسر می‌اندازد به همین دلیل بعضی وقت‌ها احساسات بدی تجربه می‌کند اما شخصیت اول مجموعه دری (Dory) همیشه راهی برای حل مشکلات می‌یابد و موفق می‌شود ضمن احترام گذاشتن به تفاوت‌های دیگران، به ماجراجویی در دنیای خیالی‌اش ادامه دهد.

نکوداشت‌های کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم

• مجموعه کتاب «دوری فانتاسماگوری» از بهترین‌های ادبیات کودک در سال‌های اخیر است. (مجله‌ی نیویورک)
• دری بهترین قهرمانی است که در ده سال اخیر دیده‌ام. (بوستون گلوب)

کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب دری به کودکان یاد می‌دهد تا احساسات خود را بهتر بشناسند و بدانند که هیچ‌گاه تنها نیستند. شاید این کتاب بتواند اندکی از حس ترس و اضطراب جدایی که در اغلب کودکان وجود دارد را کم کند و شادی و آرامش را به آن‌ها هدیه دهد.

در بخشی از کتاب دری بدون تو زنده نمی‌مانم می‌خوانیم

می‌گوید: «وروجک! حرفت خیلی عجیب است!» پنکیک‌ها را این رو و آن رو می‌کند و ادامه می‌دهد: «ولی ازت ممنونم.»
بهش می‌گویم: «خواهش می‌کنم.»
«گوش کن، بعد از صبحانه باید برای کلاس ژیمناستیک حاضر شوی.»
وحشت می‌کنم. «تو من را می‌بری، مگر نه؟»
«نه، بابا می‌رساندت.»
«ولی من تو را می‌خواهم!» می‌زنم زیر گریه.
«می‌دانم، ولی من باید... بروم خرید.»
«ولی ما که یک‌عالمه خوردنی داریم!»
مامانم می‌گوید: «راستش من باید چند تا. لباس نو بخرم.»
می‌پرسم: «مگر لباس‌های خودت چه مشکلی دارند؟»