معرفی و دانلود کتاب دختر آب

معرفی کتاب دختر آب

کتاب دختر آب نوشته‌ی الهام سیدحسینی داستان دختر نوجوانی را روایت می‌کند که به‌دنبال پیدا کردن چشمه‌ی «زیبایی» است تا با نوشیدن آب آن زیبارو شود. این رمان کم‌حجم تا حدودی در ژانر داستانی آموزنده و محیطِ‌زیستی قرار می‌گیرد.

درباره‌ی کتاب دختر آب

کتاب پیش رو به قلم الهام سیدحسینی به رشته‌ی تحریر درآمده و برای اولین بار در سال 1401 به چاپ رسیده است. نویسنده در کتاب دختر آب داستان یک دختر حدوداً 11‌ساله‌ را روایت می‌کند که صورتش کک‌ومک دارد، موهایش زرد است و در کل خود را دختر زیبارویی نمی‌داند. داستان در دوران شیوع کرونا روایت می‌شود و پدر و مادر این دختر هر دو در بیمارستان کار می‌کنند؛ به همین خاطر او مجبور می‌شود به روستا برود و با مادربزرگ و دایی‌اش زندگی کند. در همان روستا باخبر می‌شود که در آن حوالی یک چشمه زیبایی قرار دارد و اگر دخترها از آب آن چشمه بخورند زیبارو می‌شوند؛ او هم تمام تلاش خود را می‌کند تا این چشمه را پیدا کند و از آب آن بخورد تا چهره‌ای دلنشین پیدا کند.

قهرمان اصلی کتاب دختر آب یک دختر نوجوان است؛ نویسنده باور دارد در آثار داستانی نوجوانان کمتر شاهد آن بوده‌ایم که قهرمان داستان دختران باشند و به همین دلیل این کتاب را نوشته است تا ادای دینی به دختران نوجوان باشد. حجم کتاب نسبتاً کم است و نوجوانان می‌توانند خیلی زود مطالعه کتاب را به اتمام برسانند.

کتاب دختر آب برای چه کسانی مناسب است؟

کتاب حاضر بیش از همه برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده است. اگر شما هم به خواندن آثار داستانی ماجواجویانه و آموزنده و رمان‌های کم‌حجم علاقه‌مند هستید، کتاب دختر آب را بخوانید.

با الهام سیدحسینی بیشتر آشنا شویم

الهام سیدحسینی نویسنده‌ی ایرانی است که در سال 1355 به دنیا آمد. از جمله آثار او می‌توان به کتاب‌های «دختر آب»، «جای خالی هیجان»، «داستان ضد»، «دوست داشتن»، «زندانبان»، «زبان گنجشک»، «من سلاخ نیستم» و «گیس بریده» اشاره کرد.

در بخشی از کتاب دختر آب می‌خوانیم

می‌رم طبقه بالا. قراره سه ماه آینده این اتاق مال من باشه. وقتی با مامان‌بابا می‌اومدیم، هر سه‌تا تو این اتاق می‌خوابیدیم؛ ولی الان کلّش مال خودمه. بدیش اینه که روبه‌روی اتاق خاله‌ایناست. در عوض خیلی بزرگه و می‌شه راحت توش پشتک‌معلق زد. از پنجره نگاه می‌کنم... دایی پای درختا رو بررسی می‌کنه یه‌وقت خشک نباشن. از بالای درختا فقط آسمون دیده می‌شه؛ ولی وقتی سرم رو از پنجره بیرون می‌برم و به‌سمت چپ نگاه می‌کنم که درختاش هنوز قد نکشیدن، توی دوردست چشمم به کوه دایی می‌افته. از این کوه صخره‌ای‌هاست. نباید بالارفتن ازش سخت باشه... پای کوه سایه‌هایی دیده می‌شن... دوربینم رو از چمدون درمی‌آرم و نگاه می‌کنم. چندتا درخت دیده می‌شه و یه چوپون که گلّه‌ش رو آورده برای چرا. از قرار خیلی از خونه‌ش دور شده... یا شاید پشت این کوه یه روستا هست؛ یه روستای کوچیک که دخترهاش هروقت دلشون خواست، از چشمه زیبایی آب می‌خورن و همیشه شاد و خوشگل‌اَن.... دایی بازرسی درختا رو تموم کرده و داره می‌ره سمت مرغدونی.

چمدون رو باز می‌کنم. چیدن این‌همه وسیله یه ساعت وقت می‌بره. ولش کن؛ بعداً انجامش می‌دم. کلاه حصیریم رو برمی‌دارم؛ جلوِ آینه به صورتم کرم ضدآفتاب می‌زنم و ماسک... نه لازم نیست ماسک بردارم. دایی گفت: «اینجا آزادیم». باید قمقمه رو پر آب کنم. وقتی می‌آم بیرون صدای گریه بچه رو از اتاق خاله می‌شنوم. عروسکش واقعیه؛ دو ماهه به دنیا اومده. من تا امروز ندیده بودمش؛ مامان هم ندیدتش. فقط عکسا و فیلماش رو که خاله می‌ذاره توی اینستاگرام، دیدیم. توی عکسا شبیه یه عروسکه که انگار بادِ لپش خالی شده و گردنش شکسته. مامان زیر یکی از عکساش نوشته بود «بذار از چشمه دخترا آب بخوره؛ اون‌وقت می‌بینی چه خانومی می‌شه برای خودش».

با دایی جلوِ دروازه پشتی ایستادیم. نمی‌دونم چرا راه نمی‌افتیم. خاله سعید رو به‌زور از در بیرون می‌کنه... یه‌چیزی هم دم گوشش می‌گه. سعید با شلوارک سفید، صندلای بندی و کلاه پارچه‌ای می‌آد طرف ما. انگار می‌خواد بره مهمونی.

فهرست مطالب کتاب

فصل اول: رفتن
فصل دوم: پنجره‌های خورشیدی
فصل سوم: سفیدبرفی
فصل چهارم: می‌خوام برم خونه
فصل پنجم: بابا دوست دارم
فصل ششم: صعود
فصل هفتم: خونه مادربزرگه
فصل هشتم: دختر آب