معرفی و دانلود رایگان کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان

عکس جلد کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان
قیمت:
رایگان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان

کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان نوشته‌ی حمید مقیمی روایت است از زندگی تنها بازمانده خانواده رئیس شعبه مرکزی بانک کشاورزی همدان و چگونگی طراحی و سرقت از این بانک و مجازات جانیان آن.

این داستان حقایق مکتوب جنایت در جوار میدان آرامگاه همدان را آشکار می‌کند و قهرمانی را به شما می‌شناساند که وظیفه‌شناسی و امانت‌داری را تا درجه ممکن اعلا، به ظهور رساند. در این کتاب با شهید عبدالرحمان نفیسی و سه عضو شهید دیگر خانواده‌اش فاطمه طاهریان (همسر)، پیمان و ایمان نفیسی آشنا می‌شوید.

جنایت بانک کشاورزی همدان جنایتی بود که در بهمن 68 در بانک کشاورزی همدان رخ داد. در این حادثه رئیس بانک، همسر و دو فرزندش و نگهبان بانک به قتل رسیدند و سه سارق که یکی از آن‌ها کارمند اخراجی همان بانک بود به قتل اعتراف کردند بر اساس قوانین جزایی ایران مجازات شدند. بنا بر اظهارات دادستان پرونده، این جنایت از نظر عمق فاجعه، سرعت رسیدگی و مجازات از نمونه‌های کم‌نظیر یا بی‌نظیر در تاریخ قضایی ایران تا آن زمان به‌شمار می‌رفت.

در سحرگاه بهمن 68 سه نفر که به قصد سرقت وارد بانک کشاورزی همدان شدند پس از اینکه توسط رئیس بانک عبدالرحمان نفیسی شناسایی شدند او را به همراه همسرش، فاطمه طاهریان، و دو فرزندش به نام‌های پیمان 12 ساله و ایمان 4 ساله و نگهبان بانک حسین شکری به قتل رساندند.

در بخشی از کتاب بیتا می‌خوانیم:

گروه جنایت‌کاران آهسته از راه پله تاریک بالا رفتند تا به طبقه دوم رسیدند. حسین خودش بارها برای کارهایی مثل برق‌کشی به این خانه رفته بود و آقا رحمان و همسرش هم بارها به شکل‌های مختلف به او کمک کرده بودند، اما وجدان کلمه‌ای ناشناخته در قاموس این جانیان بود. گویی وجود مسخ شده آن‌ها را هیچ بانگی به جز مرگ نمی‌تواند زنده کند. حسین که از قبل با پیش‌بینی چنین وقتی و در خلوت و نبود خانواده رئیس بانک، بارها محور لولای در را درآورده و روان کرده بود، با فشار پیچ‌گوشتی به راحتی آن‌ها را درآورد. با اشاره او هر سه نفر در دوتکه‌ای را گرفته بالا و به عقب کشیدند ولی پایین در به زمین برخورد کرد و صدای نسبتا بلندی در آن سکوت شب برخواست. حسین فورا" گفت: زود برید تو

هر سه نفر وارد آشپزخانه شده و منتظر ماندند. در این حال رحمان که به تازگی به خواب رفته بود، از شنیدن صدا بیدار شد و به سمت در آمد. کلید راهرو را زد. با روشن شدن لامپ، پلک‌هایش را کمی جمع کرد، نگاهی به راهرو و آشپزخانه انداخت، ناگهان فردی را دید که جورابی به سر کشیده و اسلحه در دست با تحکم به او ‌گفت: وایسا

رحمان شبه دو نفر دیگر را هم پشت سر او دید و پرسید: چی می‌خواید؟

- کلید خزانه

رحمان که امانت‌داری و صداقت در ذات او شکل گرفته است، بدون آن که به فکر تعداد نفرات باشد، به سمت آن فرد حمله کرد و با مشت روی دست او کوبید طوری که اسلحه شکست. رحمان درگیر ‌شد، در این حال رضا از تاریکی درآمده و با چاقویی که به همراه داشت به پهلوی چپ رحمان زد، رحمان از درد به خود پیچید و خون از زخم پهلویش به اطراف سرازیر شد، در این گیر و دار مهین هم وارد راهرو شده و از دیدن این صحنه درگیری بهت زده می‌شود، اما لحظاتی نمی‌گذرد که با دیدن همسر و یاور و محبوب زندگی خود در چنگال جانیان به سمت آن‌ها یورش می‌برد.

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان
نویسنده
سال انتشار۱۳۸۸
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات176
زبانفارسی
شابک978-964-6502-95-4
موضوع کتابکتاب‌های داستان و رمان واقعی ایرانی
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان

مهرداد زنده دار
۱۳۹۸/۰۸/۰۷
با تشکر از نویسنده کتاب که البته رسالت سنگینی هم در کنار بیتا خانم و به عنوان همسر ایشان بر عهده داشته و دارند.

بنده ساکن همدان هستم و در زمان وقوع این جنایت دردناک فقط 9 سال داشتم خواهرم با خانم بیتا نفیسی در دبیرستان اندیشه همدان هم مدرسه‌ای بودند و جلسات درس حرفه و فن را هم در خدمت خانم تجربه
طاهریان کرده بودند.
من هنوز بعد از سی سال اون روز شوم رو به یاد دارم! خواهرم سراسیمه از مدرسه به منزل برگشت و برای مادرم داشت تعریف می‌کرد که چه اتفاق دردناکی رخ داده. من که مشغول تماشای تلویزیون بودم خیلی سریع جلو رفتم تا در جریان این اتفاق قرار بگیرم. در آن سنین کودکی تصور اینکه اینچنین جنایتی رخ داده باشد و به کودکان هم ترحمی نداشته‌اند مرا دچار هراس و وحشت کرد که هنوز خاطره آن روز را در ذهنم دارم! بارها با خود میگویم که من فقط از شنیدن این اتفاق 30 سال است که عمق فاجعه را از یاد نبرده‌ام وای به حال تنها بازمانده آن خانواده که چگونه میتوان انتظار داشت با چنین فاجعه بزرگی کنار بیاید؟!

پدرم در روز اعدام جنایتکاران حضور داشت و از انزجار و خشم مردم از این تبهکاران برایم صحبت می‌کرد اینکه وقتی سر آن‌ها را قطع کردند مردم خشمگین به سمت سرها هجوم بردند و مثل توپ فوتبال آن‌ها را از میدان آرامگاه بوعلی تا میدان امام لگد زدند. اما همه اینها هم نمیتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند! حماقت قاتل اصلی (حسین گلزار) که کارمند اخراجی بانک کشاورزی بود به قدری بود که تصور میکرد می‌تواند از دست قانون فرار کند!

افسوس که اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد اما در رخداد این جنایت آنهایی که در انجام کارشان قصور کردند هم مسئولند!
آژیر بانک مدتها بود که از کار افتاده بود و‌ای کاش آن را جدی گرفته بودند!
احسان حسین زاده
۱۳۹۹/۰۶/۱۶
خیلی تکان دهنده و تأثیر گذار بود، این بهترین کتابی بود که تا به حال خونده بودم و درد ناک‌ترین اونا، به خوانواده‌ی شهدا و به کشته شدگان ادای احترام می‌گذارم و باشد که راه پر از شرافتشون ادامه داشته باشه، از نویسنده‌ی محترم برای جاودانه کردن و ثبت این وقایع در این کتاب ارزشمند بسیار سپاس گذارم، این و کتاب خیلی برای من تأثیر گذار بود طوری که هر از چند گاهی که بخشی از اون رو مطالعه می‌کردم چشمانم تر می‌شد گریه می‌کردم یا بغض سنگینی گلوم رو فشار میداد و همه‌ی اون غم و اندوه‌ها رو عملا تجربه کردم، البته من هرگز نمی‌تونم اون طور که باید و شاید خودم رو جای بیتا قرار بدم، ولی با عمق جانم درون وقایع فرو رفتم و واقعا سنگینی این واقعه رو حس کردم
در باره‌ی شیوه‌ی نوشتاری کتاب هم اول از این که جریان داستان و مطلبی که در حال شرح دادن بود قطع می‌شد و ماجرا از گوشه‌ای دیگر و زاویه‌ای دگر پیگیر می‌شد ناراحت بودم ولی کمی که دقت کردم متوجه زیرکی خواننده شدم و اون این بود که با این روش داستان رو گیرا کرده بود، عملا ما در حال دیدن یک فیلم بودیم و وقایع به مانند یک فیلم در ڋهن ساخته و پرداخته می‌شد و پیش می‌رفت
جاوید شمس
۱۴۰۳/۰۳/۱۴
با اشک و آه می‌نویسم من اون روزها یکی از اعضای تیم دانش آموزی اسدآباد بودم که برای مسابقات بین استانی هندبال به همدان آمده بودیم. اون روز سیاه رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. ما نوجوانانی بودیم حدودا هم سن و سال پیمان.. شنیدن این خبر، تمام وجودمون رو پر از درد و رنج کرده بود و قصاص اون جانی‌ها اندکی روح خراش خورده‌مون رو تسکین داد. درود بی پایان می‌فرستم به روان پاک پنج شهید مظلوم بانک کشاورزی همدان. به عنوان یک همدانی، هنوز هم شرم دارم از این که این اتفاق در استان محل تولد من افتاده. ما مردم مهمان نوازی هستیم. ما غریب کش نیستیم. ما مثل اون شیاطین بی‌وجدان نیستیم... امشب خیلی اتفاقی برای دخترانم ماجرای تکان‌دهنده این قتل عام وحشیانه رو شرح دادم و همین باعث شد کنجکاو بشم و تو اینترنت جستجو کنم و با این کتاب که تا حدود زیادی عمق فاجعه رو از زوایای مختلف روایت کرده آشنا بشم. یک لحظه هم از خواندن دست نکشیدم و الان که ساعت سه بعد از نیمه شبه با چشمانی اشکبار دارم می‌نویسم.
برای بیتا خانم صبر و آرامش آرزومندم. و به همسر محترمشون که با تلاش و پیگیری بی‌وقفه، کمک زیادی کردند به زنده نگه داشتن یاد اون عزیزان، بخصوص آقا رحمان نفیسی، که الحق نماد درستکاری و جانفشانی برای وطن بودند درود می‌فرستم. خداوندا ما را از شر شیاطین در امان بدار. آمین
زری بانو
۱۴۰۳/۰۸/۱۹
در سال ۶۸زمانیکه این واقعه ی هولناک اتفاق افتاد من دختر ۹ساله ای بودم که در یکی از شهرهای همدان زندگی می کردیم. سایه تب و تاب و دلهره ی جنگ تحمیلی هنوز از دلهای مردم ستمدیده خارج نشده بود که آن جانیان سفاک آن شب خونبار را بوجود آوردند. این حس جگر سوز که آن دو کودک معصوم چطور آخرین شب زندگی شان را ی سپری کرده بودندآرامش را از همه مردم ایران ربوده بود. بیاد دارم وقتی جلاد یزید صفت گردن کودک را بریده بود چاقو ی خونین را به لباس آن مظلوم ساییده بود که همین امر موجب شد تا کارآگاه از سابقه ی قصابی یکی از جانیان شک را به یقین تبدیل کند که سارقان براستی بدام افتاده اند. با مهارت نیروهای مخلص و دعاها و حس انتقام جویی مردم، دزدان جانی، بلافاصله شناسایی و به اشد مجازات محکوم شدند و بعد اعدام با وجودی که سر قطع شده ی قاصبان سفاک زیر پای مردم همدان تلو تلو می خورد فقط اندکی از آتش شعله ور، در دل مردم، که خودشان را صاحب خون می دیدند کاسته شده بود. تا مدتها همه ی مردم عزادار خانواده ای بودند که تا لحظات آخر عمرشان به فکر حق و حقوق مردم بودند، بیشتر از جان شیرینشان. جناب حمید مقیمی دست توانایی در خلق نگارش این واقعه ی هولناک نداشته ولی با تمام توان سعی کرده تا این حادثه تلخ را نگارش وثبت کند، برای ایشان و بانو بیتای دردمندآرزوی سعادت و طول عمر خوشبختی می نمایم.
ماتریکس بی نهایت
۱۴۰۲/۱۱/۲۲
نویسنده حرفه‌ای نیست و از بیان گیرا و جذاب مطالب عاجز بوده است در تمام مدت از توصیف شخصیت اصلی داستان و دغدغه هایش پرهیز کرده است حتی در ماجرای خواستگاری و ازدواج از انگیزه‌ها و نگرانیهای احتمالی ازدواج با دختری که خانواده‌اش را در یک ترومای وحشتناک از دست داده سخنی به میان نیامده است اگر قرار بود با ملاحظه و پنهانکاری زندگی خود پیش برود بهتر بود از زندگی خود و همسرش هیچ نگوید و فقط واقعه را روایت کند گذشته از تکان دهندگی ماجرا تنها جایی که واقعا داستان به لحاظ روایی گیرایی داشت نامه بیتا به برادر کوچکش بود چنین حادثه عظیم و تلخی بهتر بود به قلم نویسنده‌ای خبره به تقریر در می‌آمد تا بهتر بتواند احساسات و شخصیت افراد درگیر در این ماجرا و چگونگی کنار آمدنشانذبا آن را بدون مصلحت اندیشی بیان کند حتی در مورد وضعیت خانوادگی و شخصیت قاتلان نیز بهتر بود تحقیقات بیشتری صورت بگیرد تا معلوم شود چگونه در این حضیض شقاوت سقوط کرده اند
روح اله رحمتی
۱۴۰۱/۱۱/۱۹
باسلام من متولد ۶۰ هستم از شهرستان کنگاور یادمه سال ۶۸ مرحوم پدرم یک روز با یه روزنامه وارد خانه شد من هم که ۲ کلاس بیشتر نداشتم دست و پا شکسته این داستان رو خوندم از عکس اون سه تا قاتل کثیف هم میترسیدم حالا شما ببینید اون دوتا طفل معصوم چی کشیدن زمانی که مرحوم پدرشون رو زدن عمق فا جعه خیلی بالاتر از اون چیزیه که ما تصور می‌کنیم لعنت خدا برغلامحسین و غلامحسن گلزار و خواهر زاده شون رضا خانیان و امثالهم وامیدوارم که روح پاک آن ۵ شهید بیگناه در کنار پرندگان بهشتی جاودانه و ابدی باشد. تنهاکلمه شکری از ۳۳ سال پیش در ذهنم مانده بود که امشب زدم گوگل سرچ کردم همان شهید حسین شکری میباشد که در روستای اکبر آباد بهار به خاک سپرده شد کتاب بیتا را خواندم حالم خیلی خراب شد، ولی چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر مشیت الهی نیست از آقای مقیمی هم بسیار سپاسگذارم.
poorya zarei
۱۳۹۸/۰۲/۳۱
من همدانی هستم و جریان رو جسته گریخته شنیده بودم اما سنم قد نمیده، مادرم اتفاقی که از آرامگاه بوعلی رهگذری رد میشده صحنه اعدام اون سه قاتل کثیف رو دیده و واسه ما تعریف کرده که واقعا تجربه‌ی بدی بوده تماشای صحنه اعدامشون و دیدن جدا شدن سر قاتل‌ها تجربه‌ای بوده که حتی تا چند روز نتونسته غذا بخوره یک وقتی دیدن قصاص انسان که مجازات اعدام کمترین مجازات در حقشه انقدر سخته پس تنها بازمانده‌ی این خانواده چی کشیده که دختری نوجوان بوده و غم از دست دادن قهرمانان و عزیزان زندگیش، نتونسته ایشان رو از رسیدن به موفقیت ناامید کنه در ادامه من خاطرات خوبی از همدان دارم ولی این لکه‌ی ننگ قسمتی از دیدگاهم نسبت به همدان رو تیره و تار کرد لعنت به شیطان صفتانی که چندین خانواده را اینگونه داغدار کردند.
میترا .
۱۴۰۰/۰۹/۲۶
ضمن احترام به امانتداری و شخصیت والای شهید عبدالرحمان نفیسی، ولی‌ای کاش اینقدر در برابر اون جانی‌ها مقاومت نمیکردن. هیچ چیزی ارزشش بالاتر از حفظ جان انسان نیست.
چیزی که خیلی ناراحتم می‌کنه اینه که شهید نفیسی بخاطر حفظ امانت و پول مردم جان خودش و خانواده‌اش رو فدا کرد. اما امروز با گذشت سی و دو از
سال اون حادثه تلخ، بقدری فساد و اختلاس در سطح جامعه زیاد شده که عملا می‌بینیم تفکر و منش حسین گلزاری در جامعه غالب شده! و حسین گلزار صفتها امروز دیگه خودشون مدیر بانک شدن!! مثلاً تفاوتی بین حسین گلزار و خ. ا. و. ر. ی. نمی‌بینم! واین یعنی پایمال شدن خون شهید.
ممنون از آقای مقیمی که با نگارش این کتاب یاد شهید بزرگوار رو زنده نگه داشتن و آرزوی سلامت و سعادت برای بیتا خانوم
مریم اعلامی
۱۴۰۲/۰۹/۲۸
من تازه متوجه چنین جنایتی شدم وواقعا سرگذشت دردناکی بوده واینکه ممنون ازخانواده پدری ومادری بیتا.... وچقدردردناک بوده وچه گذشته به خانواده بیتا و اون نگهبان... واقعا سالها باید بگذره تا بازمانده این خانواده خانم بیتا بتونه خودشو پیدا کنه ودردی ک تاابد براش هست رو چطور مرحم بسازه.... مرحمی نیست اما این تقدیر الهیست که تک تک بنده هاش باید دراین دنیا سرنوشتی رو رقم بزنن.....
ممنونم از داماد این خانواده وامیدوارم روزهای قشنگی رو به همسرش ببخشه....
خانم بیتا با خواندن کتاب سرنوشت خانوادت بااینکه سالها گذشته اما به عنوان یک هم وطن ویک خواهرمیگویم بیتای عزیز.... درغمت شریک هستیم... وامیدوارم خداوند روزهای خوشی رو بهت بخشیده وببخشه برات باداشتن همسروفرزندانی عالی...... تشکر از کتاب بیتا
نگین
۱۴۰۲/۰۵/۲۸
داستان خیلی غم انگیزی بود بعضی آدم‌ها حتی آدم نیستند که به بچه‌ی کوچک هم رحم نمی‌کنند این موضوع که واقعا در حقیقت اتفاق افتاده قلبم رو به درد می‌یاره چنبن انسان شریفی که به خاطر محافظت از بیت المال جونش رو از دست واقعا قابل ستایشه موقعه‌ای که این کتاب رو میخوندم واقعا خیلی ناراحت شدم که چنین اتفاقی افتاده باشه تو اون زمان من هنوز به دنیا نیمده بودم و وقتی از ماردم هم پرسیدم بی خبر بود نوشتن این کتاب برای نشون دادن شجاعتشون واقعا لازم بود برای اینکه بفهمیم هنوز آدم‌هایی هم وجود دارن که از حقوق مردم دفاع میکنند اما چنین حادثه‌ی تلخی دور از انتظار بود ولی خوشبختانه اینکه قاتلین مجازات شدن خوشحال کننده بود.
وحید رضا فتحی
۱۴۰۱/۱۱/۲۶
توسط خبری که در یکی از کانالهای خبری شبکه‌های اجتماعی آورده شده بود و خبرنگار این کتاب رو معرفی کرده بود با این کتاب آشنا شدم. شبها که فراغتی پیدا می‌شد صفحات کتاب را با چشمانی گریان می‌خواندم.
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ
عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
امیدوارم وزارت آموزش و پرورش نگاهی به این کتاب بیاندازد و درس امانتداری تا پای جان را وارد کتب درسی کند شاید مسئولینی تحویل جامعه دهد که در بزرگسالی به بیت المال دست درازی نکنند.
با تشکر فراوان از نویسنده در جاودان کردن واقعه و آرزوی موفقیت و صبر برای بازماندگان
Maryam yuosefi
۱۴۰۱/۱۰/۱۲
سلام چه واقعیت تلخی که باخواندن لحظات غمگینش تمام مدت بغض داشتم و برای ان شهیدان از خداوند شادی روح طلب کردم در بهترین جایگاه بهشت باشند چنین انسانهای شریفی انگشت شمارند در دنیای مادی ما انسانها که این چنین متعهد برای بار مسئولیتی که بر شانه دارند از جان خود و عزیزانشان هم میگذرند خدا به باز صبر و ماندگانشان عطا کند بهترینها برایشان اتفاق بیافتد سپاسگزار از اقای حمید مقیمی نگارنده و پیگیرنده این اتفاق که باعث شدند یاد و نام این عزیزان جاودانه شود و ممنون از کتابراه
Ati Narenji
۱۳۹۸/۰۸/۲۹
سلام و عرض ارادت خدمت نویسنده داستان که با پشتکار و ایمانی که داشتن تلاش فراوان کردند تا این داستان رشادت که ۳۰ سال پیش اتفاق افتاده به گوش نسل‌های بعد از اون رخداد برسه و اینکه بسیار غم انگیز و همچین وحشت انگیزه که انسان‌های از نسل قاتلان کربلا هنوز تو جامعه هستن بعد از هزاران سال
تقریبا یک هفته و
هست که این داستان رو خوندم ولی به محض اینکه یادم میوفته باز اشکم جاری میشه خداقوت به نویسنده اینکه جا داره کمی دیگه داستان رو ویرایش کنید باتشکر
Saye
۱۴۰۲/۱۰/۰۲
من تکه ایی از این کتاب رو خوندم، در گوگل سرچ زدم و عکسا و اتفاقات اون روز رو مرور اجمالی کردم، دلم سوخت واسه دو بچه اون روز، خوب طبیعتاً اگه این دزدی صورت می‌گرفت عاملان دستگیر میشدن، اون زمان این پولهارو نمیشد به این راحتی جابجا کرد، خیلی دلم سوخت کاش اینقدر مقاومت نمیکردن، بعضی دوستان نوشتن دست تقدیر منم نمیدونم چی بگم، درهرصورت اتفاقی هست که افتاده، ولی همیشه باید سبک سنگین کرد، امیدوارم که روحشون قرین آرامش باشه.
amirhosein varmaziar
۱۳۹۹/۰۵/۱۶
من در آن زمان دوم راهنمایی بودم موقع مجازات مجرمان همه از مدرسه فرار کردیم وبه آرامگاه رفتیم، هیچوقت ماجرای کامل آن را نفهمیدم، با این کتاب بعدازسی سال جزئیات آن واقعه تلخ را فهمیدم، من ژاکت حسین را که از تنش درآورده شده بود وداخل یه بشکه انداختند با خودم به مدرسه بردم😑البته تو همدان میگفتند اون و پاسداری که سر جانیا رو بلند کرد چرخاند و میان جمعیت پرت کرد چندروزبعد توسط بستگان مجازات شده‌ها کشته شد دیگه نفهمیدیم چقدر حقیقت داره. به هرحال ممنون
مشاهده همه نظرات 137

راهنمای مطالعه کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان

برای دریافت کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.