نقد، بررسی و نظرات کتاب بیتا: داستان واقعی سرقت از بانک کشاورزی همدان - حمید مقیمی

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
مهرداد زنده دار
۱۳۹۸/۰۸/۰۷
با تشکر از نویسنده کتاب که البته رسالت سنگینی هم در کنار بیتا خانم و به عنوان همسر ایشان بر عهده داشته و دارند.

بنده ساکن همدان هستم و در زمان وقوع این جنایت دردناک فقط 9 سال داشتم خواهرم با خانم بیتا نفیسی در دبیرستان اندیشه همدان هم مدرسه‌ای بودند و جلسات درس حرفه و فن را هم در خدمت خانم طاهریان تجربه کرده بودند.
من هنوز بعد از سی سال اون روز شوم رو به یاد دارم! خواهرم سراسیمه از مدرسه به منزل برگشت و برای مادرم داشت تعریف می‌کرد که چه اتفاق دردناکی رخ داده. من که مشغول تماشای تلویزیون بودم خیلی سریع جلو رفتم تا در جریان این اتفاق قرار بگیرم. در آن سنین کودکی تصور اینکه اینچنین جنایتی رخ داده باشد و به کودکان هم ترحمی نداشته‌اند مرا دچار هراس و وحشت کرد که هنوز خاطره آن روز را در ذهنم دارم! بارها با خود میگویم که من فقط از شنیدن این اتفاق 30 سال است که عمق فاجعه را از یاد نبرده‌ام وای به حال تنها بازمانده آن خانواده که چگونه میتوان انتظار داشت با چنین فاجعه بزرگی کنار بیاید؟!

پدرم در روز اعدام جنایتکاران حضور داشت و از انزجار و خشم مردم از این تبهکاران برایم صحبت می‌کرد اینکه وقتی سر آن‌ها را قطع کردند مردم خشمگین به سمت سرها هجوم بردند و مثل توپ فوتبال آن‌ها را از میدان آرامگاه بوعلی تا میدان امام لگد زدند. اما همه اینها هم نمیتوانست آب رفته را به جوی بازگرداند! حماقت قاتل اصلی (حسین گلزار) که کارمند اخراجی بانک کشاورزی بود به قدری بود که تصور میکرد می‌تواند از دست قانون فرار کند!

افسوس که اتفاقی که نباید می‌افتاد افتاد اما در رخداد این جنایت آنهایی که در انجام کارشان قصور کردند هم مسئولند!
آژیر بانک مدتها بود که از کار افتاده بود و‌ای کاش آن را جدی گرفته بودند!
احسان حسین زاده
۱۳۹۹/۰۶/۱۶
خیلی تکان دهنده و تأثیر گذار بود، این بهترین کتابی بود که تا به حال خونده بودم و درد ناک‌ترین اونا، به خوانواده‌ی شهدا و به کشته شدگان ادای احترام می‌گذارم و باشد که راه پر از شرافتشون ادامه داشته باشه، از نویسنده‌ی محترم برای جاودانه کردن و ثبت این وقایع در این کتاب ارزشمند بسیار سپاس گذارم، این کتاب خیلی برای من تأثیر گذار بود طوری که هر از چند گاهی که بخشی از اون رو مطالعه می‌کردم چشمانم تر می‌شد و گریه می‌کردم یا بغض سنگینی گلوم رو فشار میداد و همه‌ی اون غم و اندوه‌ها رو عملا تجربه کردم، البته من هرگز نمی‌تونم اون طور که باید و شاید خودم رو جای بیتا قرار بدم، ولی با عمق جانم درون وقایع فرو رفتم و واقعا سنگینی این واقعه رو حس کردم
در باره‌ی شیوه‌ی نوشتاری کتاب هم اول از این که جریان داستان و مطلبی که در حال شرح دادن بود قطع می‌شد و ماجرا از گوشه‌ای دیگر و زاویه‌ای دگر پیگیر می‌شد ناراحت بودم ولی کمی که دقت کردم متوجه زیرکی خواننده شدم و اون این بود که با این روش داستان رو گیرا کرده بود، عملا ما در حال دیدن یک فیلم بودیم و وقایع به مانند یک فیلم در ڋهن ساخته و پرداخته می‌شد و پیش می‌رفت
جاوید شمس
۱۴۰۳/۰۳/۱۴
با اشک و آه می‌نویسم من اون روزها یکی از اعضای تیم دانش آموزی اسدآباد بودم که برای مسابقات بین استانی هندبال به همدان آمده بودیم. اون روز سیاه رو هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. ما نوجوانانی بودیم حدودا هم سن و سال پیمان.. شنیدن این خبر، تمام وجودمون رو پر از درد و رنج کرده بود و قصاص اون جانی‌ها اندکی روح خراش خورده‌مون رو تسکین داد. درود بی پایان می‌فرستم به روان پاک پنج شهید مظلوم بانک کشاورزی همدان. به عنوان یک همدانی، هنوز هم شرم دارم از این که این اتفاق در استان محل تولد من افتاده. ما مردم مهمان نوازی هستیم. ما غریب کش نیستیم. ما مثل اون شیاطین بی‌وجدان نیستیم... امشب خیلی اتفاقی برای دخترانم ماجرای تکان‌دهنده این قتل عام وحشیانه رو شرح دادم و همین باعث شد کنجکاو بشم و تو اینترنت جستجو کنم و با این کتاب که تا حدود زیادی عمق فاجعه رو از زوایای مختلف روایت کرده آشنا بشم. یک لحظه هم از خواندن دست نکشیدم و الان که ساعت سه بعد از نیمه شبه با چشمانی اشکبار دارم می‌نویسم.
برای بیتا خانم صبر و آرامش آرزومندم. و به همسر محترمشون که با تلاش و پیگیری بی‌وقفه، کمک زیادی کردند به زنده نگه داشتن یاد اون عزیزان، بخصوص آقا رحمان نفیسی، که الحق نماد درستکاری و جانفشانی برای وطن بودند درود می‌فرستم. خداوندا ما را از شر شیاطین در امان بدار. آمین
زری بانو
۱۴۰۳/۰۸/۱۹
در سال ۶۸زمانیکه این واقعه ی هولناک اتفاق افتاد من دختر ۹ساله ای بودم که در یکی از شهرهای همدان زندگی می کردیم. سایه تب و تاب و دلهره ی جنگ تحمیلی هنوز از دلهای مردم ستمدیده خارج نشده بود که آن جانیان سفاک آن شب خونبار را بوجود آوردند. این حس جگر سوز که آن دو کودک معصوم چطور آخرین شب زندگی شان را سپری کرده بودندآرامش را از همه ی مردم ایران ربوده بود. بیاد دارم وقتی جلاد یزید صفت گردن کودک را بریده بود چاقو ی خونین را به لباس آن مظلوم ساییده بود که همین امر موجب شد تا کارآگاه از سابقه ی قصابی یکی از جانیان شک را به یقین تبدیل کند که سارقان براستی بدام افتاده اند. با مهارت نیروهای مخلص و دعاها و حس انتقام جویی مردم، دزدان جانی، بلافاصله شناسایی و به اشد مجازات محکوم شدند و بعد اعدام با وجودی که سر قطع شده ی قاصبان سفاک زیر پای مردم همدان تلو تلو می خورد فقط اندکی از آتش شعله ور، در دل مردم، که خودشان را صاحب خون می دیدند کاسته شده بود. تا مدتها همه ی مردم عزادار خانواده ای بودند که تا لحظات آخر عمرشان به فکر حق و حقوق مردم بودند، بیشتر از جان شیرینشان. جناب حمید مقیمی دست توانایی در خلق نگارش این واقعه ی هولناک نداشته ولی با تمام توان سعی کرده تا این حادثه تلخ را نگارش وثبت کند، برای ایشان و بانو بیتای دردمندآرزوی سعادت و طول عمر خوشبختی می نمایم.
ماتریکس بی نهایت
۱۴۰۲/۱۱/۲۲
نویسنده حرفه‌ای نیست و از بیان گیرا و جذاب مطالب عاجز بوده است در تمام مدت از توصیف شخصیت اصلی داستان و دغدغه هایش پرهیز کرده است حتی در ماجرای خواستگاری و ازدواج از انگیزه‌ها و نگرانیهای احتمالی ازدواج با دختری که خانواده‌اش را در یک ترومای وحشتناک از دست داده سخنی به میان نیامده است اگر قرار بود با ملاحظه و پنهانکاری زندگی خود پیش برود بهتر بود از زندگی خود و همسرش هیچ نگوید و فقط واقعه را روایت کند گذشته از تکان دهندگی ماجرا تنها جایی که واقعا داستان به لحاظ روایی گیرایی داشت نامه بیتا به برادر کوچکش بود چنین حادثه عظیم و تلخی بهتر بود به قلم نویسنده‌ای خبره به تقریر در می‌آمد تا بهتر بتواند احساسات و شخصیت افراد درگیر در این ماجرا و چگونگی کنار آمدنشانذبا آن را بدون مصلحت اندیشی بیان کند حتی در مورد وضعیت خانوادگی و شخصیت قاتلان نیز بهتر بود تحقیقات بیشتری صورت بگیرد تا معلوم شود چگونه در این حضیض شقاوت سقوط کرده اند
روح اله رحمتی
۱۴۰۱/۱۱/۱۹
باسلام من متولد ۶۰ هستم از شهرستان کنگاور یادمه سال ۶۸ مرحوم پدرم یک روز با یه روزنامه وارد خانه شد من هم که ۲ کلاس بیشتر نداشتم دست و پا شکسته این داستان رو خوندم از عکس اون سه تا قاتل کثیف هم میترسیدم حالا شما ببینید اون دوتا طفل معصوم چی کشیدن زمانی که مرحوم پدرشون رو زدن عمق فا جعه خیلی بالاتر از اون چیزیه که ما تصور می‌کنیم لعنت خدا برغلامحسین و غلامحسن گلزار و خواهر زاده شون رضا خانیان و امثالهم وامیدوارم که روح پاک آن ۵ شهید بیگناه در کنار پرندگان بهشتی جاودانه و ابدی باشد. تنهاکلمه شکری از ۳۳ سال پیش در ذهنم مانده بود که امشب زدم گوگل سرچ کردم همان شهید حسین شکری میباشد که در روستای اکبر آباد بهار به خاک سپرده شد کتاب بیتا را خواندم حالم خیلی خراب شد، ولی چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر مشیت الهی نیست از آقای مقیمی هم بسیار سپاسگذارم.
poorya zarei
۱۳۹۸/۰۲/۳۱
من همدانی هستم و جریان رو جسته گریخته شنیده بودم اما سنم قد نمیده، مادرم اتفاقی که از آرامگاه بوعلی رهگذری رد میشده صحنه اعدام اون سه قاتل کثیف رو دیده و واسه ما تعریف کرده که واقعا تجربه‌ی بدی بوده تماشای صحنه اعدامشون و دیدن جدا شدن سر قاتل‌ها تجربه‌ای بوده که حتی تا چند روز نتونسته غذا بخوره وقتی دیدن قصاص یک انسان که مجازات اعدام کمترین مجازات در حقشه انقدر سخته پس تنها بازمانده‌ی این خانواده چی کشیده که دختری نوجوان بوده و غم از دست دادن قهرمانان و عزیزان زندگیش، نتونسته ایشان رو از رسیدن به موفقیت ناامید کنه در ادامه من خاطرات خوبی از همدان دارم ولی این لکه‌ی ننگ قسمتی از دیدگاهم نسبت به همدان رو تیره و تار کرد لعنت به شیطان صفتانی که چندین خانواده را اینگونه داغدار کردند.
میترا .
۱۴۰۰/۰۹/۲۶
ضمن احترام به امانتداری و شخصیت والای شهید عبدالرحمان نفیسی، ولی‌ای کاش اینقدر در برابر اون جانی‌ها مقاومت نمیکردن. هیچ چیزی ارزشش بالاتر از حفظ جان انسان نیست.
چیزی که خیلی ناراحتم می‌کنه اینه که شهید نفیسی بخاطر حفظ امانت و پول مردم جان خودش و خانواده‌اش رو فدا کرد. اما امروز با گذشت سی و دو سال از اون حادثه تلخ، بقدری فساد و اختلاس در سطح جامعه زیاد شده که عملا می‌بینیم تفکر و منش حسین گلزاری در جامعه غالب شده! و حسین گلزار صفتها امروز دیگه خودشون مدیر بانک شدن!! مثلاً تفاوتی بین حسین گلزار و خ. ا. و. ر. ی. نمی‌بینم! واین یعنی پایمال شدن خون شهید.
ممنون از آقای مقیمی که با نگارش این کتاب یاد شهید بزرگوار رو زنده نگه داشتن و آرزوی سلامت و سعادت برای بیتا خانوم
مریم اعلامی
۱۴۰۲/۰۹/۲۸
من تازه متوجه چنین جنایتی شدم وواقعا سرگذشت دردناکی بوده واینکه ممنون ازخانواده پدری ومادری بیتا.... وچقدردردناک بوده وچه گذشته به خانواده بیتا و اون نگهبان... واقعا سالها باید بگذره تا بازمانده این خانواده خانم بیتا بتونه خودشو پیدا کنه ودردی ک تاابد براش هست رو چطور مرحم بسازه.... مرحمی نیست اما این تقدیر الهیست که تک تک بنده هاش باید دراین دنیا سرنوشتی رو رقم بزنن.....
ممنونم از داماد این خانواده وامیدوارم روزهای قشنگی رو به همسرش ببخشه....
خانم بیتا با خواندن کتاب سرنوشت خانوادت بااینکه سالها گذشته اما به عنوان یک هم وطن ویک خواهرمیگویم بیتای عزیز.... درغمت شریک هستیم... وامیدوارم خداوند روزهای خوشی رو بهت بخشیده وببخشه برات باداشتن همسروفرزندانی عالی...... تشکر از کتاب بیتا
نگین
۱۴۰۲/۰۵/۲۸
داستان خیلی غم انگیزی بود بعضی آدم‌ها حتی آدم نیستند که به بچه‌ی کوچک هم رحم نمی‌کنند این موضوع که واقعا در حقیقت اتفاق افتاده قلبم رو به درد می‌یاره چنبن انسان شریفی که به خاطر محافظت از بیت المال جونش رو از دست واقعا قابل ستایشه موقعه‌ای که این کتاب رو میخوندم واقعا خیلی ناراحت شدم که چنین اتفاقی افتاده باشه تو اون زمان من هنوز به دنیا نیمده بودم و وقتی از ماردم هم پرسیدم بی خبر بود نوشتن این کتاب برای نشون دادن شجاعتشون واقعا لازم بود برای اینکه بفهمیم هنوز آدم‌هایی هم وجود دارن که از حقوق مردم دفاع میکنند اما چنین حادثه‌ی تلخی دور از انتظار بود ولی خوشبختانه اینکه قاتلین مجازات شدن خوشحال کننده بود.
وحید رضا فتحی
۱۴۰۱/۱۱/۲۶
توسط خبری که در یکی از کانالهای خبری شبکه‌های اجتماعی آورده شده بود و خبرنگار این کتاب رو معرفی کرده بود با این کتاب آشنا شدم. شبها که فراغتی پیدا می‌شد صفحات کتاب را با چشمانی گریان می‌خواندم.
سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
امیدوارم وزارت آموزش و پرورش نگاهی به این کتاب بیاندازد و درس امانتداری تا پای جان را وارد کتب درسی کند شاید مسئولینی تحویل جامعه دهد که در بزرگسالی به بیت المال دست درازی نکنند.
با تشکر فراوان از نویسنده در جاودان کردن واقعه و آرزوی موفقیت و صبر برای بازماندگان
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۹/۰۶
این کتاب واقعا تلخ، سیاه و فوق‌العاده ناراحت‌کننده بود. خصوصا که این ماجرای شوم در واقعیت اتفاق افتاده.. اصلا برای من قابل باور نیست که یک نفر بتواند این چنین پست و وحشی باشد و حتی به کودک چهار ساله‌ای هم رحم نکند. عجیب این که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن هم قتلها را به انجام رسانده بودند. از خواندن این رمان قلبم به درد آمد و هرگز این داستان از خاطرم نخواهد رفت.. خدا میداند که چه بر سر تنها بازمانده‌ی این خانواده آمده، اما از خداوند منان برای ایشان آرامش و صبر را خواستارم. عجیب بود.. عجیب و سیاه و دردناک..
Maryam yuosefi
۱۴۰۱/۱۰/۱۲
سلام چه واقعیت تلخی که باخواندن لحظات غمگینش تمام مدت بغض داشتم و برای ان شهیدان از خداوند شادی روح طلب کردم در بهترین جایگاه بهشت باشند چنین انسانهای شریفی انگشت شمارند در دنیای مادی ما انسانها که این چنین متعهد برای بار مسئولیتی که بر شانه دارند از جان خود و عزیزانشان هم میگذرند خدا به باز ماندگانشان صبر عطا کند و بهترینها برایشان اتفاق بیافتد سپاسگزار از اقای حمید مقیمی نگارنده و پیگیرنده این اتفاق که باعث شدند یاد و نام این عزیزان جاودانه شود و ممنون از کتابراه
Ati Narenji
۱۳۹۸/۰۸/۲۹
سلام و عرض ارادت خدمت نویسنده داستان که با پشتکار و ایمانی که داشتن تلاش فراوان کردند تا این داستان رشادت که ۳۰ سال پیش اتفاق افتاده به گوش نسل‌های بعد از اون رخداد برسه و اینکه بسیار غم انگیز و همچین وحشت انگیزه که انسان‌های از نسل قاتلان کربلا هنوز تو جامعه هستن بعد از هزاران سال
تقریبا یک هفته هست که این داستان رو خوندم ولی به محض اینکه یادم میوفته باز اشکم جاری میشه خداقوت به نویسنده و اینکه جا داره کمی دیگه داستان رو ویرایش کنید باتشکر
Saye
۱۴۰۲/۱۰/۰۲
من تکه ایی از این کتاب رو خوندم، در گوگل سرچ زدم و عکسا و اتفاقات اون روز رو مرور اجمالی کردم، دلم سوخت واسه دو بچه اون روز، خوب طبیعتاً اگه این دزدی صورت می‌گرفت عاملان دستگیر میشدن، اون زمان این پولهارو نمیشد به این راحتی جابجا کرد، خیلی دلم سوخت کاش اینقدر مقاومت نمیکردن، بعضی دوستان نوشتن دست تقدیر منم نمیدونم چی بگم، درهرصورت اتفاقی هست که افتاده، ولی همیشه باید سبک سنگین کرد، امیدوارم که روحشون قرین آرامش باشه.
amirhosein varmaziar
۱۳۹۹/۰۵/۱۶
من در آن زمان دوم راهنمایی بودم موقع مجازات مجرمان همه از مدرسه فرار کردیم وبه آرامگاه رفتیم، هیچوقت ماجرای کامل آن را نفهمیدم، با این کتاب بعدازسی سال جزئیات آن واقعه تلخ را فهمیدم، من ژاکت حسین را که از تنش درآورده شده بود وداخل یه بشکه انداختند با خودم به مدرسه بردم😑البته تو همدان میگفتند اون پاسداری که سر جانیا رو بلند کرد و چرخاند و میان جمعیت پرت کرد چندروزبعد توسط بستگان مجازات شده‌ها کشته شد دیگه نفهمیدیم چقدر حقیقت داره. به هرحال ممنون
عارفه خدابنده
۱۳۹۸/۰۸/۲۸
خیلییییی خیلی دردناک بود وتامل برانگیز🖤🖤 واقعا روحم به درد اومد برای این اتفاق بینهایت ناگوار توسط شیطان‌های انسان نما که حتی به کودک ۴ ساله هم رحم نکردن🖤💔از نویسنده کتاب تشکرفراوان دارم زحمت خییییلی زیادی کشیده بودن برای جمع اوری این کتاب و ازخداوند سربلندی و سعادت تنها بازمانده این خانواده شهیدوصالح روطلب میکنم.. بعضی کتاب‌ها واقعا تکان دهنده ان و انسانیت رو زنده نگه میدارن💖بازم ممنون
افسانه کاظمی
۱۴۰۰/۰۱/۲۶
واقعا نمیدونم چی بگم با خوندن این کتاب یه غم سنگینی به دلم نشست که فکر میکنم نتونم هیچ وقت فراموشش کنم خودم رو جای بیتا گذاشتم و اشک ریختم... و از این متحیرم که چطوری سه نفر که خودشون هم بچه داشتن تونستن به راحتی بدون ذره‌ای عذاب وجدان ایمان و پیمان رو بکشند یعنی اون لحظه به فکر بچه خودشون نمیوفتادن؟ تشکر میکنم از نویسنده کتاب که با زحمت فراوان مدارک رو جمع آوری کردن و به قلم کشیدن
Zahra
۱۴۰۱/۱۱/۱۵
اوایل انقلاب یه عده مثل ایشون تا این حد خالصانه و از جان گذشته قصد خدمت به مردم رو داشتند و یه عده دیگه دعوا سر قدرت داشتند و هر بار یکی اون یکی رو ترور میکرد یا اتهامی براش جور میکرد تا طرف و بیچاره کنند، کاش از این بزرگ مردان الان هم داشتیم و کشور رو نجات میدادند، ممنون از نویسنده محترم که با اضافه کردن مستندات انتهای کتاب رسالتشون رو تمام و کمال انجام دادند
زری کبوده
۱۴۰۰/۱۲/۰۳
با خوندن این کتاب واقعا متاسف و متاثر شدم. ‌ای کاش می‌شد زمان به عقب بر می‌گشت و جلوی این حادثه هولناک گرفته می‌شد...
من این کتاب رو با چشمانی اشکی خوندم ولی امیدوارم خانم بیتای عزیز همیشه ایام لبشون خندون باشه و خداوند بزرگ فرزندان سالم و زیبایی بهشون بده تا ان شاالله با عاقبت بخیر شدن بچه‌ها کامشون شیرین بشه... با آرزوی عشق، صلح و زیبایی درون برای همه انسانها ❤
Mahboobe Rahmanipor
۱۴۰۰/۰۴/۲۷
من اون موقع ۱۱سال داشتم، تو همدان همش حرف از جنایتی بود که ناجوانمردانه در حق رئیس بانک و خانواده‌اش و نگهبان بانک انجام شده بود، یادم برای بچه هاخیلی گریه کردم وسالیان سال بایادشون متاثر شدم، امشب دوباره با خوندن این داستان اشکم سرازیر شد، هرموقع همدان میرم وگذرم به سمت آرامگاه میخوره بادیدن ساختمون بانک یاد ایمان و پیمان میفتم، روح همگیشون شاد، ممنون ازنویسنده
محمدرضا مولاءی
۱۴۰۳/۰۵/۳۰
از نویسنده محترم نهایت قدردانی را دارم که با بیان حقایق شهادت مظلومانه یک خانواده را به دستان شخص پست که غیر از محبت، برخوردی از رئیس شهید بزرگوار بانک و پدر خوب خانواده ندیده بود یادآور اتفاقات ناگوار بعد انقلاب اسلامی می شوند. و یاد و خاطره شهدای معصوم را زنده می کنند. هیچ نقدی برای سرگذشت این عزیز شهید ندارم، انشاالله با شهدای صدر اسلام مشحور شوند. ممنون
Bita Alishahi
۱۳۹۸/۰۹/۰۷
من راهنمایی بودم که اون روزا خبر رو تو روزنامه خوندم اونقدر تکان دهنده بود خبر که برای همبشه تو ذهنم ثبت شده اون موقع درباره دختر خانواده چیزی ننوشته بود دو سال بعد دبیرستان سمیه‌ی اندیمشک رفتم دوستانم دختری رو بهم نشون دادن و گفتن اسمش مثل تو بیتاست و خانواده اشو در حادثه بانک همدان از دست داده تصویرش بعد از سالها هنوز جلوی چشمامه
لیلا میرجلیلی
۱۳۹۸/۰۹/۲۱
چه واقعه غم انگیزی اصلا چیزی نمی‌دونستم و ازینکه به نسل‌های ما چیزی از این ماجرای بزرگ نگفتند ناراحتم
روحشون شاد در خواندن کتاب لحظه‌ای اشکم قطع نشد چه دردی کشیه است اون کودک چهارساله و چه زجری کشیده است بیتا با این همه درد و غم خداوند خودش تسلی دلش باشد
روحشون قرین رحمت 😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
منصور جانقولی
۱۳۹۸/۰۹/۱۹
داستان بسیار غم انگیزی بود واقعا دردناک بود چنین انسان‌ها گرگ صفتی در جامعه وجود دارند این جانیا باید به این راحتی مجازات نمیشدند باید هر روز جلوی چشم مردم میگرداندند و شلاق میزدند حیف ک زود مجازاتشون کردند ولی واقعا دست همشون درد نکنه ک دستگیرشون کردند و به سزای عملشون رسیدند.
Amir H
۱۳۹۸/۰۶/۰۷
کتاب نفقط به خاطر قلم نوسنده بلکه به خاطر اتفاقی که در گذشته افتاده بود هم دردناک بود وهم جذاب و جذابیتش به خاطر وجود شخصیت شجاع و امانت دار اون بود من واقعا از ماجرای این اتفاق بی‌خبر بودم و حالا فهمیدم واقعا شوکه شدم. نمیدونستم ریئس بانک به این عالیی و بامعرفتی وجود داشته.
داود اصغرزاده
۱۳۹۸/۰۱/۲۳
سلام. من خودم کارمند بانکم و خیلی ناراحت شدم. دوست داشتم تصویر این شهید عزیز رو ببینم که خوشبختانه ته کتاب با دیدن تصاویر به خواسته‌ام رسیدم. کتاب عالی بود. مخصوصا اینکه به کلیه جزئیات اشاره شده بود و در خاتمه نیز نویسنده با گذاشتن تصاویر متعدد رسالت خودش رو به تمام و کمال رسوند.
علی احمدی
۱۴۰۰/۱۰/۰۴
خداوند رحمت کناد جان باختگان این فاجعه‌ی دردناک را، بینهایت ناراحت شدم، از خداوند منان صبر ایوب را برای بیتا، تنها بازمانده خواهانم، نگارش کتاب بسیار بد بود بطوریکه بعضی از قسمت هایش ارزش خوندن نداشت، انگار نویسنده عجله داشت که زودتر کار رو اتمام کنه، با تشکر از کتابراه و فرصتی که فراهم شد
م ن
۱۴۰۰/۰۹/۲۲
واقعا غم انگیز و دردناک بود ولی نقطه درخشان داستان شخصیت رئیس بانک بود که فوق العاده انسان خداترس و مسؤولیت پذیری بوده انشاءالله ایشون الگویی باشند برای بعضی مسؤولین کشورمون خداوند روح ایشون و خانواده محترم و اون آقای نگهبان رو قرین رحمت کند و بیتای عزیز هم در زندگیش موفق و شاد باشه همیشه.
Nasrin Mirzaee
۱۴۰۰/۰۴/۲۸
من از این جنایت هولناک بی خبر بودم و صرفا جهت اطلاع از ماجرا کتاب رو خوندم. قلم ضعیفی داشت ولی نکته‌ای که برام جالب بود اینکه تو این دوره و زمانه همچین دامادهایی کم پیدا میشه که اینقدر برای خانواده خانمشون احترام قائل باشند هر چند شاید شرایط این خانواده فرق می‌کرده
کاربر gh
۱۳۹۸/۰۲/۰۶
مقایسه کنید با وضعیت حال امروز ایران. به پشتوانه این شهدا هر روز فساد و اختلاسی بزرگتر اتفاق می‌افتد و مردمی که هر روز حق و حقوق و سرمایه شان را از کف خیابان فریاد میزنند. یادآور آن است که این عن قلاب به بیراهه رفته است. این رمان یا به عبارت بهتر گزارش روزنامه رمان نبوده و نیست.
علی سعادت
۱۴۰۱/۰۸/۰۱
اون روز هوا سرد بود من و پدرم که ارتشی بود و ساکن پایگاه هوایی نوژه، اتفاقی همدان بودیم اون روز و شاهد این اعدام خوفناک
ترسناکترین لحظه بازی مردم با سرهای جدا شده و بستن جنازه‌های بی سر، پشت جرثقیل و کشیدنشون تو سطح خیابونها بود
واقعا صحنه‌های داعشی بود
محی بانو
۱۴۰۱/۰۷/۲۴
آقای نفیسی بسیار انسان بزرگی بودن و صد البته همسرشون که در این راه حامی ایشون بودن. مرگ این ۵ عزیز بسیار دردناک بوده. از خدا میخوام به خانم بیتا صبر عنایت کنن و همیشه ایام به کامشون باشه. و همچنین آرزوی توفیق روزافزون برای شما نگارنده این کتاب.
ندا اسدی
۱۴۰۰/۰۲/۲۴
بسیار غم انگیز بود و من تا حالا این روایت رو‌نشنیده‌ بودم
قلم خوبی نداشت و داستان زندگی رو خوب نقل نکرده بود البته خوب ایشون نویسنده نبودن ولی میشد خیلی گیراتر نگارش بشه اگر رمان هست، اگر مستند بود که جزئیات الکلی از زندگی نویسنده بیان شده بود
شیدا عطایی
۱۳۹۹/۰۲/۲۳
ناهیدافکاری سلام. واقعه بسیاردردناکی بود. پدرمن کارمندبانک کشاورزی نهاوندبودوبعدازاین اتفاق برای شرکت درتشعیع جنازه به همدان رفت که ازشدت ناراحتی حالش بدشده بود. روح این عزیزان شهیدشادوبرای دخترنازنینشان ازخدای بزرگ طلب صبروآرامش می‌کنم.
خودم خودی ام
۱۳۹۸/۰۶/۱۴
روحشون شاد و قرین رحمت الهی.... . خداوند به بیتا صبر بده... میدونم که اینچنین داغی همیشه تا ابد تازه و جانسوزه... حتما به بهشت علی سر خواهم زد.... شهید نفیسی یک افتخار است... این افتخارها را باید اینچنین به همگان شناخت
sadaaat sad
۱۳۹۸/۱۱/۰۹
خیلی ناراحت کننده بود واقعا اعصابم خورد شد... فقط خدا توی اون دنیا به دادشون برسه واقعا حماقت بزرگی کردن.. روح خانواده نفیسی و نگبان اون بانک در آرامش باشه انشاالله...
خدا از سر تقصیرات هممون بگذره.. آمین🙏
اتنا سیف
۱۳۹۸/۰۲/۱۱
ده سالی میشه که همدان زندگی میکنم یکبار هم بانک کشاورزی ارامگاه رفتم ولی تا قبل این که با این کتاب آشنا شم نمیدونستم همچین اتفاقی در محل زندگیم افتاده خوشحالم این جنایتکاران خیلی زود به سزای اعمالشون رسیدند
اشرف جلاییان
۱۴۰۲/۰۵/۱۹
کتاب خوب و جالبی بود ولی اگر عکس های بیشتری از ان زمان ثبت میکردن به نظرمن بهتر بود و یا از زندگی الان بیتا و خانواده‌اش حداقل عکس میگذاشتن و یا میگفتن در حال حاضر کجا و چکار میکند ولی در کل ماجرا وا اتفاقات روقشنگ و کامل توضیح داده بودن
A.asgari
۱۴۰۱/۰۸/۱۴
خیلی جالب بود من این قضیه رو نمیدونسم تا با خوندن کتاب فهمیدم که واقعا چقدر پول ارزش داره که ۵ نفر و بکشی و اخرشم مرگ قسمت خودت بشه چقد ادم باید بی وجدان باشه و بیتا چه دختر قویی. بزرگ شد روحشون شاد و قرین ارامش🖤
بهرو بهشادفر
۱۳۹۸/۱۰/۰۳
خیلی ناراحت کننده بود و اینکه میدانیم اتفاق واقعا افتاده خیلی دردآور است. من چیزی در این باره نمیدانستم و حالا دلم میخواهد سر مزارشان بروم. ممنون از نویسنده و آرزوی شادی روح این شهدا و آرامش بیتا
حمید نادریان
۱۳۹۸/۰۸/۱۲
واقعه دردناکی بود. خدا رحمتشون کنه. ولی رییس بانک اگه اونقدر مقاومت نمیکرد خودش و خانواده ش احتمال داشت زنده بمونن. حالا دزدها یا دستگیر میشدن یا نمیشدن ولی کل پولهای بانک هم ارزش جون یک انسان رو نداره
Ali Bahadori
۱۳۹۷/۱۲/۰۸
با تشکر از نویسنده محترم که یاد این شهیدان عزیز را در قلب مردم زنده نگه میدارند. خیلی متاثر شدم. روحشان شاد و یادشان همواره گرامی باد.
عبدالرضا رضایی
۱۳۹۷/۱۲/۰۱
خوبه همچین داستانهایی خوبه که نشاندهنده امانتداری و ازجان گذشتگی بعضی از انسانها رو نشون میده که از همه چیزشون گذشتن و انصافا باید بیشتر از این افراد یاد میشد که فراموش نشن
ستاره
۱۴۰۲/۰۵/۱۱
همین الان تمومش کردم تو دو ساعت راستش من هیچوقت در مورد این اتفاق هولناک نشنیده بودم واقعا ناراحت شدم از نویسنده‌ی عزیز ممنون و برای بیتا خانم آرزوی موفقیت و خوشبختی دارم موفق باشید
Aisa Salek
۱۴۰۱/۱۰/۰۸
با تشکر از نویسنده محترم داستان
اینکه تصور کنیم این اتفاق تلخ واقعی بوده واقعا ترسناک و شوکه کننده ست
ولی متاسفانه واقعیت داشته
از خدا میخوام اتفاقی اینچنین تلخ و ناراحت کننده برای هیچ کس نیفته
فرزانه عموزاده
۱۳۹۹/۰۲/۱۴
انشاالله خدا جای اون قاتلای نمک به حروم رو ته جهنم قرار بده. امین. ممنون ازشما که به یادمون اوردید که مملکت مسلمون ما همچین انسان‌هایی پاکی روهم درخودش داره. جاشون بهشت باشه. امین
راضیه شمسی
۱۴۰۰/۰۸/۰۹
من تازه شروع کردم به خوندن ولی داستان خیلی بد نوشته شده طوریکه خیلی باید دقت کرد تا آدم بفهمه چی داره میگه داستان زیاد روان نیس،، حالا فعلا ادامه میدم شاید بهتر شد اوضاع
Hamid hi
۱۳۹۸/۰۱/۱۶
بزرگ مردی بود که جامه خاک را با شرافت از تن درآورد تا پرچم عزت نفس و امانت داری با سرود سرخ شهادت برپا بماند. یاد شهید نفیسی و همسر و دو فرزندش به خیر باد.
Raziyeh6811
۱۴۰۳/۰۴/۰۴
خیلی غم انگیز بود اصلا واسم قابل هضم نیست این حد از وحشی بود خداوند به روح آقا رحمان و خانواده‌اش آرامش بده و همچنین به بیتای عزیز صبر فراوان.
1 2 3 >>