معرفی و دانلود کتاب باغ وحش سری

معرفی کتاب باغ وحش سری

کتاب باغ وحش سری اثری زیبا و هنرمندانه است که برایان چیک آن را برای نوجوانان به نگارش در آورده. این اثر ماجرای خیال‌انگیز و احساسی پسری که در جست و جوی خواهر گمشده‌اش است را به تصویر می‌کشد. او باید از سرزمین‌های جادویی گذر کند، جنگل‌ها و کوه‌های بسیاری را در نوردد و با جانوران بدجنس بسیاری نبرد کند تا بتواند به وصال خواهر عزیزش برسد.

درباره کتاب باغ وحش سری:

درست است که مبارزه و پیروز شدن در آن از جنبه‌های اجتناب ناپذیر زندگی هستند اما جوانمردی و رفتار عادلانه مهم‌ترین آموزه‌ای است که در جای جای کتاب باغ وحش سری (The Secret Zoo) به چشم می‌خورد. قهرمان‌های این داستان همگی با همدلی و مهربانی برای جنگیدن با بدی‌ها و زشتی‌ها قدم بر می‌دارند و در نهایت آن‌ها هستند که سربلند و پیروز از میدان نبرد خارج می‌شوند.

درباره مجموعه باغ وحش سری:

برایان چیک (Bryan Chick) نویسنده خوش ذوق آمریکایی، مجموعه باغ وحش سری را در 6 جلد تالیف کرده است. در هر یک از جلدهای این مجموعه ماجراهایی متفاوت از قهرمان اصلی این کتاب را در باغ وحش شهر کلارکسویل می‌خوانید. مهم‌ترین ویژگی مجموعه حاضر این است که داستان‌های آن هم زمان که جذابیت و کشش فراوانی دارند، احساس خوش پیروزی بدون گرفتن جان موجودی را در نوجوانان نهادینه می‌کند.

نکوداشت‌های کتاب باغ وحش سری:

- ترکیبی جذاب از فانتزی و رمز و راز که نویدبخش یک مجموعه کتاب جذاب است. (School Library Journal)
- داستانی هیجان‌انگیز درباره کار گروهی و مجموعه‌ای جذاب برای دوست‌داران حیوانات. (ناشران هفتگی)

کتاب باغ وحش سری مناسب چه کسانی است؟

مطالعه این کتاب به نوجوانان علاقه‌مند به داستان‌های تخیلی درباره حیوانات پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب باغ وحش سری می‌خوانیم:

رعدی شکافت. آذرخشی غرید. باد سردی از سراشیبی پایین وزید. نواً راه می‌پیمود. همه‌ی چیزهای اطراف او، حیواناتی از باغ‌وحش سری بودند که برای خروج از آن بخش عجله داشتند و تلاش می‌کردند به سرعت خارج شوند، در نتیجه آقای داربی می‌توانست آن دیوار را دوباره مهروموم کند. بارها و بارها نواً چشمش به ساسکواچ‌ها افتاد.

هر بار به زیر بوته‌ها می‌رفت و آرام دراز می‌کشید تا آن‌ها عبور کنند.

نواً زیر لب گفت: «چطوری همه اینا اتفاق افتاد؟»

او به سراشیبی و غارها نزدیک شد و در نظر گرفت که چه تعداد ساسکواچ ممکن است در آن‌جا باشد. او ترسید که آن‌ها منتظرش باشند. «چی می‌شه اگر...»

چیزی سرد و پهن به پایش خورد. او به پهلو حرکت کرد و سرش به یک شاخه درخت خورد. وقتی خودش را جمع‌وجور کرد و به پایین نگاه انداخت، چیزی به جز خپل را ندید. طبق معمول آن پنگوئن عادی، یخ و بی‌تفاوت به نظر می‌رسید.

نواً زمزمه کرد: «فکر کردم با بقیه‌ای. چی شده؟»

خپل تاتی‌کنان به سمت نواً آمد و باله‌هایش را تکان داد. به طور قطع او نمی‌خواست نواً را در این سرزمین مرگبار تنها بگذارد.

نواً گفت: «تو باید برگردی» لحظه‌ای به این مسئله توجه کرد و اضافه کرد: «اما خوشحالم که این کارو کردی»

آن پسرک و پنگوئن با هم به سوی سراشیبی پیش رفتند، با این که ساسکواچ‌ها شتابان به سمت شهر گونه‌ها حرکت می‌کردند، چشمان مراقب آن دو، آن‌ها را می‌پایید. دقیقه‌ای آن‌جانوران همچون میمون‌ها بر روی چهار دست‌وپایشان تلوتلو خوران پیش می‌رفتند و لحظه‌ای بعد همچون انسان‌ها بر روی پاهای عقبی خود می‌دویدند. این موجودات در مورد بدن خودشان سردرگم به نظر می‌رسیدند، گویی مطمئن نبودند که چطور بهترین عملکرد را دارند.