معرفی و دانلود رایگان کتاب پروانه می‌شویم

عکس جلد کتاب پروانه می‌شویم
قیمت:
رایگان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب پروانه می‌شویم و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب پروانه می‌شویم و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب پروانه می‌شویم

رزانا شهریاری در کتاب پروانه می‌شویم، داستان عاشقانه‌ی مردی را به تصویر می‌کشد که پس از یافتن عشق درون خود زندگی‌اش متحول می‌شود.

قصه از ماهان شروع می‌شود. مردی سرخورده که به خاطر سختی‌های زندگی تمام باورها و اعتقاداتش را از دست داده و به پوچی رسیده است و روزی سرنوشت دختری به نام روشنا را سر راهش قرار می‌دهد که تمام باورها، اندیشه‌ها و اعتقادات خفته او را بیدار می‌کند. ماهان با عشق آن دختر به اعتقادات خود باز می‌گردد امّا زندگی بازی پیچیده‌ای‌ست و اتفاقی عجیب زندگی هر دو آن‌ها را دگرگون کرده و به چالش‌های جدیدی می‌کشد.

در این کتاب اشتباهاتی که ناخواسته در زندگی هر انسانی رخ می‌دهد و مسیر زندگی او را دستخوش تغییراتی باور نکردنی می‌کند، به تصویر کشیده است. امّا هدف از نوشتن این جزر و مدها تفهیم این مسئله است که همه چیز و هر اشتباهی با عشق به جاده درست زندگی باز خواهد گشت.

این کتاب عاشقانه با نگرش فلسفی و عارفانه ماهان و روشنا به زندگی لحظه‌هایی تأمل برانگیز را خلق می‌کند که داستان را تبدیل به داستانی خواندنی همراه با صحنه‌هایی خاطره‌انگیز می‌نماید.

در بخشی از کتاب پروانه می‌شویم می‌خوانیم:

احساس عجیبی داشتم. اصلاً روی زمین بودم یا در آسمان؟ به سرعت به سمت خانه به راه افتادم. پشت یک چراغ قرمز ایستادم. ثانیه شمار، عدد 112 را نشان می‌داد. سریع کارت ماهان را برداشتم تا مشخصاتش را ببینم. کارت یک شرکت واردات مصالح ساختمانی بود. روی کارت نوشته بود، شرکت ساختمانی فرد. مهندس ماهان فرد! و یک شماره موبایل. احساسم این بود که آدم اصیلی است. کارت ساده و زیبایی بود. هنوز اتّفاقی که برایم افتاده بود، باور کردنی نبود. این چیزی جز یک معجزه نمی‌توانست باشد! سرم را به صندلی تکیه داده بودم و در فکر بودم که با بوق ماشین‌ها به خودم آمدم و حرکت کردم.

آرام وارد خانه شدم. رها خواب بود و همه چراغ‌ها خاموش بود، جز چراغ‌ خوابی که نورش روی مبلمان صورتی خانه افتاده بود و رنگ صورتی - نارنجی را در فضای خانه به نمایش می‌گذاشت. لباس‌هایم را درآوردم و آرام به گوشه‌ای خزیدم. از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجیدم امّا این خوشحالی همراه با اضطراب و نگرانی‌های زیادی بود. هزاران سوال در ذهنم بود. این که ماهان چه جور آدمی‌ است؟ چه هدفی دارد؟ اخلاقش چگونه است؟ می‌توانم به او اعتماد کنم یا او هم مثل بقیه است؟

مغزم پر از سوالات گوناگون بود. نمی‌دانستم چه زمانی باید با او تماس بگیرم؟ چگونه باید شروع کنم؟ چه بگویم؟ می‌توانم به او اعتماد کنم؟ سرم پر بود از این سوال‌های بیجواب! از زنگ زدن به او پشیمان شدم. روی تختم دراز کشیدم و چند نفس عمیق کشیدم و سعی کردم بخوابم. نیم ساعتی با خودم کلنجار رفتم امّا خوابم نمی‌برد! بلند شدم و نشستم. موبایلم را دستم گرفتم و کارت را برداشتم و شروع کردم به گرفتن شماره موبایلی که روی کارت بود. زنگ اوّل، زنگ دوّم، زنگ سوّم و...

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب پروانه می‌شویم
نویسنده
سال انتشار۱۳۹۹
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات410
زبانفارسی
موضوع کتابکتاب‌های داستان و رمان عاشقانه ایرانی
قیمت نسخه الکترونیک

نقد، بررسی و نظرات کتاب پروانه می‌شویم

فرناز
۱۴۰۱/۰۳/۲۴
فقط یک ستاره!
نویسنده‌ی محترم، شما قلم باصفا و روانی دارید اما نتیجه برای من جالب نبود. فکر کنم رومان، عجولانه و بدون بازنویسی چاپ شده. چرا این نام را برای رومان انتخاب کردید؟ نامی که هیچ ارتباطی با موضوع ندارد! پروانه نماد رشد، بلوغ، عشق، از خود گذشتگی و ایثار است. این رومان تهی از تمام این در و
هاست. ضمن، به جای ۴۶۰ صفحه به راحتی می‌توانستید در ۱۰۰ صفحه جان کلام را بیان کنید. حاشیه روی‌های بسیار خسته کننده خواننده را زده می‌کند. که چی؟ هر شب رستوران کافی شاپ که چی؟؟؟؟
نکته‌ی بارز دیگه این که شما با اصول ثروت سازی کاملا بیگانه اید. یک انسان که از خود و دیگران و دنیا و مهم تر از همه از خدا متنفر است، هرگز هرگز، هرگز ثروتمند نخواهد شد! این مرگبارترین اشتباه شما در نگارش بود. اگر می‌گفتید که ثروت موروثی بوده و مال پدر، قابل قبول بود اما بدون ایمان به خدا ثروتمند شدن امکان ندارد! شما هم چندین بار تاکید کردید که ماهان به خدا اعتقاد ندارد. ضمنا کتاب از نظر شخصیت پردازی بسیار ضعیف است. چرا؟ چون تمام شخصیت‌ها بی ثبات‌ترین حالت ممکن را دارند‌. آن همه عشق، بعدش خیانت؟ بعد از یک عشق شکسپیری این تغییر غیر منطقی است! شما نام اشتباه را بر آن نهادید اما این اشتباه نیست، ضعف در شخصیت پردازی شماست. یک نفر با باید عاشق قاطع باشه یا هوسباز و دودل! هر دوش با هم امکان نداره! کتاب، پره از سست عنصری‌های غیر منطقی، تصمیماتی که در زندگی عادی وجود ندارد! شما با تغییر اساسی یک شخصیت و خرد کردن تمام اصول و باورهای او مخاطب را زده می‌کنید. مخاطب حس می‌کنه ازش دزدی شده و سر کار رفته. چرا باید کاراکترها ۱۸۰ درجه تغییر موضع دهند؟؟؟ قابل باور نیست! کاش روی شخصیت پردازی بیشتر کار می‌کردید.
نورا اسدی
۱۴۰۰/۰۹/۰۶
سلام بانو. بی نهایت عالی بود من به شدت رمان ایرانی و خارجی میخونم وبا وجود مشغله‌ای که دارم این کتاب برای اولین بار منو شیفته‌ی خودش کرد. حقیقت اینه که همه چیز تخیل نیست من توی این کتاب حقیقت امروز دورو برم و دیدم ‌. قرارای جذاب و.... همه عادی و دور از تخیل‌های مضحک. این کتاب منو به دنیایی برد که و سالها ازش فاصله گرفته بودم معتقدم که میشه بخشید اگه عاشق بود. بی نظیری با نو جان. بی نهایت زیبا بود من این کتابو کم تر از دوروز تموم کردم حتی در حال آشپزی و سر کار میخوندمش. و محترمانه میگم کج سلیقگیه اگه دوسش نداشت. من شما رو به شدت دنبال میکنم مرسی که هستین. و اینکه شخصیت ماهان همیشه ایده آل منم بوده و همین این قصه رو جذاب تر میکرد. فوق العاده بود ❤خیانت روشنا واقعا چیزی بود که به شدت ممکنه اتفاق بیفته اینو کسایی میفهمند که به عشق از دست رفته‌ی قدیمی هنوز وفادارو منتظرند. واون موقع دیگه هیچ چیز جز اون مهم نیس. و اما بخشش ماهان بسیار بسیار حقیقی و در دنیای امروز به وفور دیده میشه. حتی مردی با این شخصیت میبخشه و این به خاطر علاقست و هیچ. عالی بود من با اینکه از خوندنش دو روز گذشته ولی مدام توی ذهنم ملکست و مرورش میکنم💝
Ali Zamani
۱۴۰۰/۰۴/۱۸
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت شما نویسنده عزیز،
رمان تون عالی بود واقعاً از خوندنش لذت بردم با اینکه کمی طولانی بود و چالش زیادی هم نداشت ولی باز هم دوسش داشتم، موقعیت‌ها و احساسات هم به بسیار خوبی بیان شده بود و خواننده هم می‌تونه به آسانی با داستان ارتباط برقرار کنه، متاسفانه بعضی از قسمت‌های
داستان بیشتر شبیه رمان‌های غربی و غیر قابل باور بود مثلاً رفتن روشنا به خونه ماهان اونم توی اولین قرار ملاقات شون، یا آغوش گرفتن ماهان توی میدان هوایی.. و همچنین باید بگم که رمان تون خیلی آروم و بدون فراز و نشیب بود البته تا موقع خیانت روشنا که فکر کنم نقطه قوت رمان تون هم جریان خیانت بود که خوننده رو مجبور به خوندن داستان بدون وقفه می‌کرد. راستش خیانت روشنا هم خیلی احمقانه و غیر واقعی بود چونکه روشنای که اینقدر عاشق و وابسته ماهان بود و خیلی خیلی هم واسش تلاش کرد چطور تونست به این ساده گی ولش کنه و بره دنبال کسی که بعد خیلی وقت دوباره برگشته و فقط با یبار حرف زدن باهاش اونو انتخاب کنه بنظرم اگه روشنا همراه با پدرام به ماهان خیانت میکرد بیشتر قابل باور بود تا اینکه با علی، و البته جالبتر از این بخشش ماهان بود که به این ساده گی و زودی تونست روشنا رو ببخشه که خیلی منو متعجب کرد چون با شخصیتی که ماهان داشت فکر نمی‌کردم به این ساده گی اونو ببخشه راستش از این طرز فکرتون هم اصلا خوشم نیومد که به قول شما خیانت یع مسئله و اشتباه کوچیکی هستش که از هر کسی سر میزنه و باید بخشیده بشه که کاملاً مخالفم و خیانت مهمترین بخش یه رابطه که اعتماد هستش رو از بین میبره. و نکته آخر هم اینکه نفهمیدم روشنا واسه چی اینقدر از پدرام تعریف میکرد واقعاً روشنا چی حسی به پدرام داشت.
در کل عالی بود موفق باشید.
فرشته .
۱۳۹۹/۰۷/۰۲
سلااااامممممممم نویسنده عزیزم
بااینکه وقتی کتاب رو میخوندم و معتقد بودم هرچیزی ک سر راه انسان قرار میگیره حتی یک کتاب ب خواست خداست پس باید ازش الگو بگیریم و اینکه حتی به این فکر کردم اگه یه روزی برای من این اتفاق بیوفته واقعا چیکار میکنم؟؟ ب تک تک اینا فک‌کردم واقعا کتاب حال و هوای خوبی داشت بهم
خیلی چیزا رو فهموند و حتی اون قسمتی ک روشنا خونه ماهان رفت بنظرم ما انسانها اینقد کوتاه فکر نباید باشیم ما حتی میتونیم بهترین دوست برای یه جنس مخالف باشیم قرار نیست حتما بخواییم کاری انجام بدیم یا مرتکب گناهی بشیم ما میتونیم حتی با آروم کردن و دردل کردن برای هم بهم عشق بدیم مثل عشق یه خواهر ب برادر یا ب مادر و پدر اگه یه روزی یاد بگیریم اینقدر برای هرچیزی دنبال حاشیه نریم و سعی کنیم از اون چیزی ک میخونیم لذت ببریم بنظرم همه چی عالی میشه من کتابتون خیلی دوست دارم حتی اون قسمتی ک روشنا بر میگرده ب سمت علی از شدت عصبانیت نمیدونستم چیکار کنم و اینکه میخاستم یه ستاره کم بدم بخاطر این ک باورم نمیشد اینقدر زود تموم بشه و فکر میکردم یکم زمان ببره تا ماهان روشنا رو ببخشه ولی وقتی فکر کردم ک قدرت عشق اونقدر قویه ک ب گفته امام علی انسان کر. کور و لال میشه و همه خطاهارو نادیده میگیره فهمیدم اگه منم جاش بودم حتما اینکارو میکردم چون دوسش دارم اون شخص رو درکل بابت اینکه اینقد وقت گذاشتید ممنونم
F_1362
۱۴۰۳/۰۸/۲۵
تو دنیای نوجوان ها میشه همچین داستان هایی رو تصور کرد اما اینکه یه دختر 30 ساله ی تحصیل کرده ی شاغل تو اولین دیدار با یه پسر بدون هیچ شناختی از اون آدم و فقط بر اساس احساس اعتماد بره خونه اش و ساعت ها کنارش بمونه واقعا غیرقابل تصور بود. کلا اتفاقات کتاب بسیار دور از واقعیت بودن. هیچ موضع گیری خاصی در قبال کسانی که دنبال اینطور روابط خارج از چارچوب دین و عرف هستن ندارم، اما اینکه فقط یکروز بعد دیدن پسری باهاش قرار بذاری بری خونه اش و بدون حجاب ساعتها تنها باهاش گپ بزنی و از اینکه یه دختر رو از رو این مساله قضاوت نکرده خوشحال بشی، اما در عین حال همه ی این کارهارو با توکل به خدا انجام بدی و دنبال خیر و صلاح باشی واقعا مضحک بود. اگر قراره چیزی رو به خدا بسپاری باید طبق نظر و اراده ی الهی پیش بری، و اگر قراره طبق هوا و هوس و امیال خودت عمل کنی، نباید پای اعتقادات دینی رو وسط بکشی و راه شروع به گناه و اشتباه رو با توکل بر خدا استارت بزنی.
Maryam yuosefi
۱۴۰۲/۰۲/۲۳
سلام داستان خوبی بود ماهان به خدا اعتقاد نداشت ولی اعمالش لنسانی تراز روشنا بود یعنی انگار خدارو قبول داره ولی باهاش لج افتاده دوم اینکه خانم روشنا با ان باور قوی به خدا وعشقی که به ماهان داشت چرا باید اینقدر نسبت به یک عشق قدیمی که بقول خودشون هزار بار امتحانش کرده بود وضربه خورده بود بخواد به این عشق پاکی که به ماهان داره خیانت کنه با اینکه میدونسته از زندگیش بره ضربه بزرگی بهش میزنه چراباید ادم به این راحتی دل کسی که اذعان کرده عاشقشه طوریکه طرف مقابل رو اونقدر تحت تاثیر قرار داده که حتی با خدا اشتی کرده بشکنه وراحت بره نمیتونم درک کنم فقط یادمون باشه دلی که شکست مثل چینیه بند زده است هرگز مثل روز اول نمیشه میدونم این مسائل پیش اومده در جامعه ولی چرا اینقدر راحت همدیگر رو له می‌کنیم چرا اینقدر راحت همدیگر رو میشکنیم کاش بیشتر بهم احترام بذاریم حتی برای شخصیت خودمون از کتابراه سپاسگزارم وهمچنین از خانم نویسنده محترم
*Cyan rose@*
۱۴۰۲/۰۱/۰۴
سلام به نویسنده محترم! بیشتر از هر چیزی ازتون ممنونم که زحمت کشیدید ولی برای نقد کتاب یکسری نکات هست که میخوام بهتون بگم.
اول اینکه به عنوان نویسنده باید غلط املایی کتاب رو قبل از چاپ چک می‌کردید چون هر فصل تقریبا چند غلط املایی داشت و اینکه وقتی بیش از حد به یک اتفاق پر و بال میدید کم کم خسته و
کننده میشه آرایه‌ها هم از دید خواننده مسخره و زیاد از حد بنظر میاد. یک چیز دیگه هم این هست که داستان شما نه نقطه اوج داشت و نه نقطه نزول یک خط راست رو پیش می‌گرفت و جذابیت داستان رو کم میکرد... من برای خوندن داستانتون وقت زیادی گذاشتم و حقیقتا از پایان داستان هیچ لذتی نبردم.. بنظرم رابطه‌ای که شما آن را توصیف کردید، رابطه‌ای ناسالم بود از چندین جهت. به طور مثال وقتی یکی به شما خیانت می‌کنه دیگه باهاش برنمی‌گردین تو رابطه! به هر حال امیدوارم ناراحت نشید من به عنوان یه دوست میخواستم اینارو بهتون بگم. شما استعداد خوبی دارید کاش ازش بهتر استفاده کنید و کتاب‌های قشنگتری رو بنویسید. با سپاس
. سر خط 🌌🇦🇿
۱۴۰۱/۱۱/۰۸
با سلام
درسی که از این نوشته آموختم نه تنها برای جسمم بلکه برای روحم هم لازم و موثر بود.
به شما خانم رزانا شهریاری تبریک میگم..
تبریک میگم که نوشته‌ای بی عیب و نقص خلق کردید که نه تنها بی عیب و نقص بود بلکه برتری‌اش به این بود که حتی اضافه هم داشت، برای یادگیری و عبرت درس‌های اضافی داشت برای
زندگی، برای روح و از همه مهتر برای بشریت و انسانیت!
هر چقدر سخن بگویم نمیتوانم تاثییرات نوشته شما را بر روحم توصیف کنم پس الکی خودم و شما را مشغول نمیکنم.
ماهان و روشنا که شما خلق کردید خیلی خوب با جوهر قلم شما می‌رقصیدند..
استعداد یک توانایی روحی هست؛ توانایی روحی که از خدا به ما انسان‌ها بخشیده شده است و شما هم دوست عزیز، به طرز شگفت انگیزی از این توانایی روحی استفاده کردید و از همه مهمتر به من آموختید که خدا چون عاشق هست بخشنده هست، عاشق ما مخلوقات...!
پس باید توکل داشته باشیم و خودمان را به دریاچه‌ی چرخ فلک وی بسپاریم.
امیدوارم که در این زمینه نویسندگی و در تمام مراحل و مقاطع زندگی همیشه در اوج‌های خوشبختی و موفقیت جاودان باشید.
Armita Guitarist
۱۴۰۰/۱۰/۱۸
عالییی بود اصلا قابل توصیف نیست، تنها ایرادش این بود که خیلیی به توضیح‌های اضافه و حاشیه رفته بود که ادم خسته میشد، من خودم وقتی به نیمه‌های داستان رسیدم دعا میکردم کاش اخر کتاب بودم و میفهمیدم تهش چی میشد😒اگه بخوام بگم حدود ۵۰ صفحه حرف‌های اضافه بود و خواننده از خواندن رمان دیگر منصرف میشه ولی من چون بیکار بودم😂ادامه دادم🙂ولی از حق نگذریم داستان خیلی جالبی داشت و اصلا قابل پیشبینی نبود و اهان راستی یکی از موضوعات ادامه داده نشد و نکته ضعف نویسنده بود، برای پدرام و خانواده‌اش چه اتفاقی افتاده؟ به جای زیاده گویی نویسنده میتونست به این موضوع بپردازه😄و اصلا خواستگاری پدرام از بهار برایم منطقی نبود، در رمان‌ها میخوانیم کسی که عاشق بشه سرخ میشه و خیلی رفتار‌های دیگه که میدونید اما در بهار اینگونه رفتاری دیده نمیشد پس کاملا این قسمت اشتباه بود. بازم از نویسنده ممنونم که وقتشون رو گذاشتن و کتابی رایگان تحویل ما دادن😊❤
مریم بیاتی
۱۴۰۱/۰۱/۲۱
با سلام و احترام حضور کتابراه عزیز و نویسنده متفکر. رمان مذکور را خواندم، در بخشهایی بشدت دچار شعارزدگی و خالی از هرگونه ترغیبی برای خواندن بود و برخلاف این مورد، سیر انتهایی داستان تا حدود زیادی، خواننده را درگیر میکرد. قلم نویسنده را دوست داشتم زیرا روان و ادیبانه و مودبانه بود، بدور از لوس از در نویسی‌های بسیاری رمانهای آدامسی موجود فضای مجازی و بازار کتاب. آنچه مرا بشدت عصبی و متعجب ساخت گردش ۱۸۰درجه روشنا بود که واقعا تمام معادلات ذهنی خواننده را بهم می‌ریخت و او را شدیدا متنفر می‌ساخت به نظرم پرش شخصیتی روشنا را اگر نویسنده محترم محتاطانه و با آماده سازی بستره قبلی رمان به پیش می‌برد بسیار بهتر بود. در کل، رمانی لطیف و خوب بود، از کتابراه خردمند و نویسنده ارجمند، بسیار سپاسگزارم.
VICTORLyNCH
۱۴۰۱/۰۳/۳۱
دوستان جوری تعریف کرده بودند که کل ۴۰۰ خورده‌ای صفحه رو امیدوار بودم که الان دیگه به جاهای خوب کتاب می‌رسم ولی...
اضافه‌گویی‌های غیرضرروی، شخصیت‌پردازی غیرقابل‌باور، تصمیم‌هایی که هیچ سنخیتی با شخصیت‌ها نداشتن، حضور کاراکترهای بی‌نیاز و صفحه‌پرکن و پیچش‌های داستانی ناملموس.
مشکلاتِ تیتروار مثل
خود کتاب طولانیه ولی اگه بخوام اشاره کنم بخش زیادی از داستان لو می‌ره.
متن صریح و ساده کتاب جزو نکات مثبت بود ولی کاش یک داستان چندخطی رو اینطوری کش نمی‌دادین.
امیدوارم در تجربه‌های بهدی، بیشتر به اهمیت شخصیت‌پردازی و طی کردن روال منطقی داستان براساس جهانی که خلق یا الهام برداری کرده‌اید، توجه کنید.
Mohamad Bandekhoda
۱۴۰۳/۰۷/۱۵
سلاممن طبق نظرات مثبتی که دیدم شروع کردم به خوندن کتاب ۳ ستاره میدم چون از بعضی قسمت های کتاب خوشم اومد اما هرچی جلوتر میرفتم تعجبم بیشتر می شد اخه چطور وقتی از اول کتاب از عشق بین ماهان و روشنا نوشتین انقدر راحت دوباره روشنا برمیگرده به عشق قدیمیش بدون اینکه حتی ذره ای فکر کنه و بعد دوباره خیلی در راحت پشیمون میشه؟؟؟ ضمن بیش از حد به بعضی اتفاقات پر و بال دادین و آدم بعضی جاهاش واقعا خسته میشه: (من معمولا کتابی که شروع میکنم زود تمومش میکنم ولی این کتاب ۴۰۰صفحه ای رو توی یک ماه خوندم در کل خوب میشد اگه بیشتر روی کتابتون کار میکردین امیدوارم در کتاب های بعدی که چاپ می کنید این مشکلات برطرف بشه، با آرزوی موفقیت
سیده فاطمه حجازی نیاکی
۱۴۰۳/۰۳/۰۶
داستانی عاشقانه که نویسنده توانست احساسات آدمای قصه رابخوبی بتصویربکشد البته بعضی جاهاخیلی کشداربود ولی لازمه داستان همین توضیح دادنهاست. امارفتارهای روشناجوری بود که انگاراینجاایران نیست مثل رفتن روشنا به خانه ماهان درهمان برخورداول یااینکه رابطه آن‌ها باهم هیچ قیدوبندی نداشت و..... درآخر عشقی گه باوجودآنهمه، بینشون بود چطورروشنا تونست دست ازماهان بکشدوبه دوست پسرسابق که اینهمه ازش زخم خورده بود اعتمادکند?!!! بنظرمن نویسنده خواست بااینکار هیجانی به داستانش بدهد!!! ودرآخرهمه چیزختم، به خیرشد نویسنده قلم خوبی دارد ولی هنوزابتدای راه هست ونیازبه کارزیاددارد باآرزوی موفقیت برای نویسنده عزیر وبا تشکراز کتابراه
شکوفه عزیزی
۱۴۰۰/۰۵/۲۶
سلام خدمت نویسنده عزیز، بنظر من ماجرای داستان بسیار ضعیف بود، مگه میشه کسی و ک اینقد عاشقش هستیو ب راحتی ول کنی بری سراغ کسی ک ازش ضربه خوردی، خیلیییی با چیزی ک توی واقعیت هست فرق داره، تو مخیله من یکی ک واقعا جا نمیشد، بعدشم در «خر ماهان چقد راحت تونست ببخشدش، و در آخر این شخصیت روشنا ک اینقد راحت بود تو اولین ملاقات با ماهان ب خونش رفت یا اینک شب باهاش روی‌ی تخت می‌خوابید بنظر دختر غیر قابل اطمینانی بود بعد چطور همه توی داستان میگفتن آی مثل تو وجود نداره، البته چون کار اول نویسنده بود نباید زیاد خرده گرفت، انشاالله کارای بعدی بهتر ازین باشه ممنونم
sima salarvand
۱۴۰۰/۱۲/۱۹
ضمن عرض سلام خدمت نویسنده‌ی عزیز
داستانی روان ومجذوب کننده نوشتید که ذهن خواننده را به دنبال خود میکشد وبا شخصیتهای
داستان همراه میکند مجموعا قلم جذابی دارید عزیزم امیدوارم همیشه درخشان باشید با این حال نمیتوان از فرهنگ غربی که اول تا آخر کتاب بااندک چاشنی که از فرهنگ ایران عزیز
آمیخته بودید
صرف نظر کرد هر چند نزدیک به واقعیت تلخ امروز است که گویا این روزها ملاک پیشرفت وبه قولی‌های کلاس بودن همین فرهنگ بی قید وبند غربی است
ونقد دیگه‌ای که میشه کرد اینکه مگر روشنا خودش زخم خورده‌ی خیانت پدر به مادرش نبود پس چرا همچین خبطی کرد کمی دور از عقل وانتظار بود
مشاهده همه نظرات 184

راهنمای مطالعه کتاب پروانه می‌شویم

برای دریافت کتاب پروانه می‌شویم و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.