معرفی و دانلود کتاب فاخته‌‌های ناصره

معرفی کتاب فاخته‌‌های ناصره

کتاب فاخته‌های ناصره مجموعه داستان‌های به‌هم‌پیوسته‌ای از ناهید رحیمی است که در زمان خلافت عباسیان می‌گذرد و به پرسش‌های نوجوانان امروزی درباره‌ی زندگی و دلیل رفتار و کردار آخرین امامان شیعه پاسخ می‌دهد.

درباره‌ی کتاب فاخته‌های ناصره:

آنچه داستان‌های کتاب فاخته‌های ناصره را به‌هم پیوند می‌دهد موضوع مهدویت و انتظار است. ماجراهای این کتاب از زمان حکومت عباسی روایت می‌شود و تا حدی به زندگی عیسی مسیح نیز مرتبط است.

ناهید رحیمی در هفت واگویه روایاتی را بازگو می‌کند که به‌هم پیوسته‌اند و بنا دارند به مخاطبان خود درباره‌ی سه امام آخر شیعیان اطلاعات بدهند.

محتوای این داستان‌ها برگرفته از روایات و اسناد واقعی است، اما شخصیت‌های خیالی نیز برای پیشبرد داستان به این کتاب اضافه شده‌اند.

کتاب فاخته‌های ناصره برای چه کسانی مناسب است؟

اگر نوجوان یا جوانی هستید که داستان‌های کوتاه مذهبی و تاریخی را دوست دارید، این کتاب مناسب شماست.

با ناهید رحیمی بیشتر آشنا شویم:

نویسنده‌ی کتاب حاضر از سال 1382 در زمینه‌ی ادبیات فعالیت می‌کند و تاکنون کتاب‌های بسیاری را برای کودکان منتشر کرده است، از جمله مجموعه‌ی پانزده‌جلدی کودک سالم، آشتی دایناسورها، دکتر عروسک‌ها و...

ناهید رحیمی به‌خاطر فعالیت‌هایش در حوزه‌ی ادبیات کودک موفق شده است افتخاراتی مانند برگزیده‌ی جشنواره‌ی داستان‌نویسی ملی خلیج فارس (1397)، رتبه‌ی دوم بخش داستان کوتاه جشنواره‌ ملی سردار دل‌ها (1399) و... را کسب کند.

در بخشی از کتاب فاخته‌های ناصره می‌خوانیم:

بغضم را فرو می‌دهم. لحظه‌ای نگاه مهربان مادرم را می‌بینم که مطمئن و آرام موهایم را نوازش می‌کند تا باز هم آرامم کند. با صدای فریاد وحشت‌زای کفتارهای حکومتیان که از درودیوار بالا می‌آیند، قلم را بر زمین می‌گذارم. سربازان با مشعل‌هایی در دست و شمشیرهایی کشیده به درون باغ می‌ریزند. یارانم، مضطرب و پریشان برمی‌خیزند. وحشت کرده‌اند. به‌جز یهودا که لبخند زهرآگینش آتشم می‌زند.

به گمانم سرکرده‌ی سیاه‌رویان حکومتی است که وحشیانه وارد کلبه می‌شود و چشم‌های خونینش از پشت نقاب آهنین یکایک یارانم را می‌کاود و ناگهان... انگشت‌های اشاره به‌سمت یهودا نشانه می‌روند!

سربازان بر سرش می‌ریزند و او را که فریاد می‌زند، من نیستم... من عیسی (ع) نیستم به زنجیر می‌کشند و بیرون می‌برند.

یهودا، نعره می‌زند و فریاد می‌کشد و مرا می‌خواند، بی‌آنکه بداند حکومتیان، همان‌ها که وعده‌ی سکه‌های بسیارشان او را مسخ کرده بود فرمان داده‌اند تا پیش از طلوع فجر، پیش از آنکه غائله‌ای از کشتنم به پا شود، مرا بر فراز تپه‌ی اعدام در «جلجتّا» به صلیب کشند.

یهودای نادان... چه کردی با خودت و عاقبتت؟ چه بد فروافتادی در چاهی که برای من کَنده بودی....

و شما یاران مؤمنم که سراسیمه به جست‌وجوی منید؛ آرام باشید که روزگار تباهی انسان به سرخواهد آمد و در روزگاری نه‌چندان دور، عطر خوش زیتون در سرتاسر سرزمینمان دوباره خواهد پیچید. روزی که اتفاقی باعظمت، همه‌ی ما را گرد هم خواهد آورد.

فهرست مطالب کتاب

واگویه‌ی اول: روشنا
واگویه‌ی دوم: دانه‌های شیرین
واگویه‌ی سوم: کوچه‌های شهر تنها _ 1
واگویه‌ی چهارم: کوچه‌های شهر تنها _ 2
واگویه‌ی پنجم: بهار در راه...
واگویه‌ی ششم: کوچک‌ترین تنها
واگویه‌ی هفتم: فاخته‌های ناصره
منابع