معرفی و دانلود کتاب عشق و انتقام: ادامه عشق و سلطنت، سرنوشت پسران کوروش، بردیا و کمبوجیه

معرفی کتاب عشق و انتقام: ادامه عشق و سلطنت، سرنوشت پسران کوروش، بردیا و کمبوجیه

حبیبه نیک سیرتی در کتاب عشق و انتقام تاریخ را در قالب رمان و به‌شکل داستانی روایت کرده است. او داستان پسران کوروش، یعنی کمبوجیه و بردیا و حسادت میان آن‌ها را تعریف می‌کند که به یک حسدورزی ریشه‌دار در تاریخ ختم می‌شود.

درباره‌ی کتاب عشق و انتقام

کتاب عشق و انتقام که در ادامه‌ی عشق و سلطنت نوشته شده، روایتی مربوط به پس از شاهنشاهی کوروش کبیر است و دوره‌ای را به تصویر می‌کشد که قرار است هر یک از پسران کوروش بزرگ در بخشی از ایران حاکمیت کنند. کمبوجیه و بردیا دو پسر کوروش با خلق‌وخوهای متفاوت از هم بودند. کمبوجیه، پسر بزرگ کوروش، مردی جنگاور به شمار می‌رفت، اما مانند پدرش مهربان و مردم‌دوست نبود. حبیبه نیک سیرتی در کتاب عشق و انتقام رفتارهای عجیب‌وغریب او را در قالب داستان روایت می‌کند و دوران سلطنت و شاهزادگی او را به شکلی جذاب و دلنشین پیش روی شما می‌گذارد.

کتاب عشق و انتقام در ادامه‌ی کتاب عشق و سلطنت نوشته شده. در کتاب عشق و سلطنت روایتی داستانی و تاریخی را از زندگی کوروش کبیر می‌خوانید و حالا در کتاب عشق و انتقام به ماجرایی تاریخی برمی‌خوریم که روایتی از اختلافات میان پسران کوروش، بردیا و کمبوجیه است. آنچه در این کتاب در قالب داستان روایت می‌شود نگاهی نو و جدید به وارثان کوروش بزرگ است و اینگونه تعریف می‌شود که مهر و محبت میان دو برادر پس از مرگ پدر از بین رفته و این نزاع و درگیری بیشتر از جانب کمبوجیه پسر بزرگ کوروش است. پس از مرگ کوروش، ایران بسیار وسیع و گسترده شده بود و حکمرانی بخش‌های مختلف آن برعهده‌ی وارثان کوروش بود. اداره‌ی قسمت‌های مختلف از خاک ایران به کمبوجیه و بردیا سپرده شده بود و می‌توان این نقطه را سرآغاز حسادت کمبوجیه به بردیا باشد. زیرا آنچه در این کتاب روایت می‌شود رضایت مردمان تحت حکمرانی بردیاست و در مقابل مردمانی که تحت حکومت کمبوجیه قرار دارند از شیوه‌ی حکمرانی او و شرایط زندگی‌شان ناراضی‌اند.

اما آنچه منجر به درگیری و نزاع میان این دو برادر می‌شود رابطه‌ی عاشقانه‌ی بردیا با شاهزاده‌ای ایرانی و زیباست. البته در بخش‌هایی از کتاب اشاراتی به بیماری کمبوجیه شده‌ که از لحاظ ثبات اخلاقی دچار تزلزل بوده اما داستان اصلی این کتاب حول محور مثلثی عاشقانه می‌گردد که از دایره‌ی خانوادگی فراتر رفته و منجر به درگیری‌های متعدد میان حکومت کمبوجیه و بردیا می‌شود.

حبیبه نیک سیرتی کتاب عشق و انتقام را که داستانی تاریخی به شمار می‌رود، با زبانی شیوه و خواندنی به رشته تحریر درآورده و ماجرایی را خلق کرده است که از دل واقعیت بیرون آمده. برای آنکه بدانید پایان ماجرای اختلاف این دو برادر چه خواهد شد و چه سرنوشتی برای آنان و نوادگانشان رقم می‌‍خورد،‌کتاب عشق و انتقام را بخوانید. این اثر به همت انتشارات پر چاپ و منتشر شده است.

کتاب عشق و انتقام برای چه‌کسانی مناسب است؟

این کتاب برای افرادی که به تاریخ و داستان در کنار هم و در قالب رمان تاریخی علاقمند هستند، مناسب است. همچنین افرادی که به تاریخ هخامنشی، به‌ویژه دوران کوروش بزرگ علافقه دارند می‌توانند ازاین کتاب بهره‌مند شوند.

در بخشی از کتاب عشق و انتقام: ادامه عشق و سلطنت، سرنوشت پسران کوروش، بردیا و کمبوجیه می‌خوانیم

زمانی که پارمیس برای خواب به اتاقش رفت، حالی غریب داشت. دختر جوان هر آنچه را که پدرش گفته بود، به خاطر سپرده بود و فکرش به شدت به مرور تمام حوادث، به ویژه حوادثی که برای عمه‌اش رقم خورده مشغول شده بود. در این میان، لحظه‌ای از یاد ارشام غافل نبود. ارشامی که او را نجات داده بود، نه آرشامی که می‌توانست پسر عمه‌اش باشد. به پروشات می‌اندیشید، به عشق بی‌پایان بالتازار به عمه‌اش می‌اندیشید و از این‌که چنان عاشق صادقی در جوانی از دست رفته بود، غصه‌دار می‌شد.

با خود فکر می‌کرد کاش بالتازار زنده می‌ماند و بزرگ شدن فرزندش را می‌دید؛ کاش پروشات، که پس از سختی‌های اولیه جوانی در سایه‌ی عشق بزرگ بالتازار به رفاه و آرامش رسیده بود، با پدرش گبریاس روبه‌رو می‌شد و اکنون با آنان زندگی می‌کرد. به یاد پسر عمه‌اش که خیلی زود یتیم شده بود افتاد. اکنون باید جوانی برومند شده باشد. با احتساب سن ارشام هنگام مرگ پدر و گذشت زمان، اگر ارشام زنده باشد، باید بیست یا بیست‌ویک‌ساله باشد.

وقتی به سن پسرعمه‌اش رسید، دوباره به یاد منجی خود افتاد. این ارشام هم تقریباً بیست یا بیست و یک ساله می‌نمود. آیا ممکن است آرشامِ عمه‌اش و ارشام منجی یک نفر باشند؟... نه دیگر! این مسأله از آن غیرممکن‌های حتمی است. سپیده سر زد و پارمیس هنوز بیدار بود و به ارشام می‌اندیشید. به خود گفت: «پارمیس! آیا عاشق شده‌ای؟ آیا بی‌قراری‌ات برای ارشام است؟... بله عاشق شده‌ام، اما آیا عشق حقیقی همین است؟ آیا او هم به من می‌اندیشد؟»

سپس به یاد آسپاسیا افتاد و با خود گفت: «آسپاسیا را دوست دارم، دختری عجیب است... شاید شنیدن ماجرای عشقی او مرا به توهّم وا داشته است و خیال می‌کنم عاشق شده‌ام!... اما نه! نظر من پیش از شنیدن داستان آسپاسیا به ارشام جلب شده بود. بی‌گمان عاشق این جوان خوش چهره و رشید و دلاور شده‌ام؛ بی‌گمان با عشقی واقعی روبه‌رو هستم. ای اهورامزدای بزرگ! چه می‌شود که این جوان، پسرعمه‌ام باشد؟ در آن صورت، دیدار همیشگی او میسر می‌شود و من بدون دلهره و نگرانی می‌توانم او را ببینم و با او صحبت کنم.»