معرفی و دانلود کتاب عروسی خونین

معرفی کتاب عروسی خونین

شب عروسی معمولاً یکی از خاطرات خوش و به‌یادماندنی زندگی هر فردی است؛ اما در کتاب عروسی خونین نوشته‌ی مونیکا هگدرون و کاسترو پلانس شب عروسی اتفاقات هولناکی می‌افتد که این شب را به کام همه تلخ و تبدیل به شبی ترسناک می‌کند. این کتاب که در گروه داستان‌های جنایی و معمایی قرار دارد، یک داستان اسپانیایی است.

درباره‌ی کتاب عروسی خونین

کتاب عروسی خونین (Boda sangrienta) نوشته‌ی مونیکا هگدرون (Mónica Hagedorn) و کاسترو پلانس (Castro-Peláez) داستان جنایی و غیرمنتظره‌ای است که با صحنه‌ی قتل در مراسم عروسی آغاز می‌شود. داستان با عروسی نوریا و دیئگو آغاز می‌شود. نوریا دختری ثروتمند و وارث یک مشروب‌خانه‌ی مشهور است و دیئگو برای مجله‌ی اکتوئال کار می‌کند. این دو در یک مصاحبه با هم آشنا می‌شوند و همه انتظار دارند که این دو به زوج مهم و مشهوری تبدیل شوند. در جشن عروسی درحالی‌که همه خوشحال هستند و به رقص و پایکوبی مشغول‌اند، عروس و داماد ناپدید می‌شوند. در همین حین یکی از میهمانان سگش را می‌بیند که پارس می‌کند و دنبال چیزی می‌دود. وقتی او به دنبال سگش می‌رود با جسد غرق در خون نوریا روبه‌رو می‌شود که مردی جوان بالای سر او ایستاده و خبر مرگ او را می‌دهد. همه‎‌ی مهمانان احتمال می‌دهند که نوریا به قتل رسیده باشد و مرد جوانی را که با دست‌های خونین بالای سر نوریا ایستاده و سابقاً دوست پسر او بوده، متهم به قتل می‌کنند.

این داستان در اصل ترجمه‌ی یک داستان اسپانیایی است که از همان ابتدا خواننده را درگیر یک ماجرای مهیج می‌کند. ازآنجاکه این داستان کوتاه و کم‌حجم است و تاحدی به نمایشنامه شباهت دارد، می‌توان ان را در یک یا دو نشست خواند. کتاب عروسی خونین را انتشارات کتاب دانیال با ترجمه‌ی دنیل قربانی منتشر کرده است.

کتاب عروسی خونین برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای تمام کسانی که به داستان‌های جنایی، معمایی و هیجان‌انگیز علاقه‌مند هستند، مناسب است.

در بخشی از کتاب عروسی خونین می‌خوانیم

ساعت‌های زیادی سپری شد. همه خسته هستند و منتظر نتایج انگشت نگاری دیجیتال.

بیشتر مهمان‌ها بعد از پاسخ به سوالات به خانه-هاشان رفته بودند.

پشت در کتابخانه سرهنگ لوپز و کارلس کوئروو حضور داشتند.

- شما چه فکر می‌کنید؟ _ کارلوس از همکارش سوال کرد.

- تمام نشانه‌ها در پیش رویش ظاهر شد، اما آن پسر طوری خودش را نشان داد که انگار او مرتکب جرم نشده است.

- من ناپدید شدن دیئگو را خیلی عجیب می‌دانم. هیچکس رفتن او را ندیده است. اما چطور رفته است؟ در حالی که ماشین‌اش در گاراج خانه‌اش قرار دارد. این مسئله هم می‌تواند دلیل دیگری برای مظنون شدن ما باشد.

- هر دو سرهنگ در سکوتی سیگار می‌کشیدند و فکر می‌کردند.

- ببخشید، نمی‌خواهم اذیتتان کنم، اما... - یه خانم کوچک اندام، با موهای خاکستری و چشمان تیره در نزدیکیشان ایستاده بود.

- بله!

- معمولاً ما یک کلید از مشروبخانه را در آشپزخانه داریم و در زمان ضرورت برای رفتن به آن جا و برداشتن بطری‌ها از آن کلید استفاده می‌کنیم. کلید نیست.

- چطور نیست؟ _ سرهنگ لوپز با بی صبری هر چه تمام تر این سؤال را پرسید.

- واقعاً نیست. ماریا، دختری که به من کمک می-کند، و من هر دو همه جا را گشتیم و.... هیچ.

- چه کسی برای آخرین بار از آن کلید استفاده کرده است؟

- حقیقتاً، آقای سرهنگ، حقیقتاً.... نمی‌دانم.