معرفی و دانلود کتاب صوتی بخت و بختک

معرفی کتاب صوتی بخت و بختک

کتاب صوتی بخت و بختک روایت داستانیِ سرگرم‌کننده‌ای از فیروزه کاویان است. کاویان با زبان گرم و صمیمانه‌ی خود، ضمن روایت داستانی شنیدنی، مخاطبانش را به یاد نوستالژی‌های دهه‌های شصت و هفتاد می‌اندازد و از سادگی و صفای دوران کودکی در آن دوران می‌گوید.

درباره‌ی کتاب صوتی بخت و بختک

فیروزه کاویان در کتاب صوتی بخت و بختک راوی ماجراهای یک تعطیلات تابستانی از زبان دختری است که در دهه‌ی شصت زندگی می‌کند. او که برای گذراندن تابستان و تعطیلات همراه خانواده به روستای پدری‌اش سفر کرده است، با کشمکش‌هایی که در روستا جریان دارد و فراز و نشیب‌های آن مواجه می‌شود.

کتاب صوتی بخت و بختک روایتی از دنیای بی‌دغدغه، پرجنب‌وجوش و سرخوش کودکانه را در بر دارد. فیروزه کاویان نویسنده‌ی این کتاب دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی است. او در پس روایت اصلی داستانش به مسائل زنان، چالش‌هایی که آنان از کودکی و نوجوانی تا بزرگ‌سالی با آن‌ها مواجه هستند، دشواری زندگی در شهرهای کوچک و روستاها و معضلاتی که از فرهنگ، آداب و رسوم، سنت و تقابل و تضادهای آن با مدرنیته ناشی شده‌اند، سخن گفته است.

کتاب صوتی بخت و بختک را به همت خانه داستان چوک با خوانش نگارنده‌ی اثر، فیروزه کاویان می‌شنویم.

کتاب صوتی بخت و بختک برای چه کسانی مناسب است؟

شنیدنِ کتاب صوتی بخت و بختک را به تمامی علاقه‌مندان و دوست‌داران داستان‌های کوتاه معاصر ادبیات فارسی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب صوتی بخت و بختک می‌شنویم

دو روزی می‌شد که ما برای کمک به بابا حبیب به باغ رفته بودیم. در اطرافه کهنه‌ده، کلاته‌هایی بود که هر کدام با آب قنات نزدیک خود آبیاری می‌شد. بیشتر کلاته‌ها در زمین هموار بین کوه‌ها شکل گرفته بودند و مثل نگینی سبز، در دل دره‌ها می‌درخشیدند. با وانت بابا حبیب ده دقیقه‌ای طول می‌کشید تا به کلاته‌ای که باغ‌های ما در آن‌جا بود برسیم. شب را همان‌جا می‌خوابیدیم. هیچ اتاق و سرپناهی نبود. روی زمین ابتدای باغ پای درختان چنار و توت، رخت‌خواب پهن می‌کردیم و بعد ولو می‌شدیم روی رخت‌خواب‌های خنک و به آسمونِ پر از ستاره خیره می‌شدیم. هوا خنک بود و آسمان سیاه و ستاره‌ها مثل پولک‌های لباس پلوخوری ننه‌جان می‌درخشیدند و باغ در نور وهم‌انگیز شب، جور دیگری به نظر می‌آمد. شب‌های کهنه‌ده، سرد و پر ستاره بود و ما تا خرخره زیر لحاف سنگینِ پنبه‌ای فرو می‌رفتیم و به آسمان نگاه می‌کردیم. عادت داشتیم همان‌طور که مامان یادمان داده بود، صورت‌های فلکی را در آسمان پیدا کنیم.

- مامان ببین، خوشه‌ی پروین امشب هم اومده.

مژگان هر شب این حرف را می‌زد.

فهرست مطالب کتاب صوتی