معرفی و دانلود کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم

معرفی کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم

کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم، ادامه‌ی داستان زندگی پرتلاطم و بی‌‌سروسامان رستا را روایت می‌کند. سارا رجب پور در جلد قبلی مجموعه خوانندگان را با رستا، گذشته‌ی پرآشوب و کودکی سختش آشنا کرد. دیدیم که رستا پس از مرگ مادرش تصمیم به ترک خانه و کاشانه گرفت و با مرواریدی که یادگار مادرش بود و قدرت‌های عجیبی که داشت به شهری در دوردست‌ها سفر کرد. در جریان این سفر با پریان و اجنه‌ی مختلفی روبه‌رو شد و از موانع و مشکلات بسیاری عبور کرد. حالا در جلد دوم مجموعه، تلاش رستا برای پس گرفتن مروارید و فرار از این مصائب و مشکلات به امید پیدا کردن آرامش و سعادت را دنبال می‌کنیم.

درباره‌ی کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم

اگر جلد قبلی مجموعه‌ی سرگذشت یک فرشته را خوانده باشید، رستا را به یاد دارید. رستا دختربچه‌ی یتیم رهاشده‌ای بود که توسط سدنا، پری دریایی مهربان و بخشنده‌ای به سرپرستی پذیرفته شد و کودکی زیبا و بی‌دردسری را در کنار او گذراند. رستا در آستانه‌ی نوجوانی بود که مادرش به ناگاه از دست رفت و رستا را دوباره در تنهایی و ناامیدی رها کرد. در همین حال رستا با هدیه گرفتن مرواریدی جادویی از الهه‌ی آب قدرت بی‌پایانی به دست آورد. آناهیتا، الهه‌ی آب به رستا اخطار داد که در صورتی که شروط و قوانین استفاده از مروارید را زیر پا بگذارد یا آن را گم کند، عواقب سختی در انتظارش خواهد بود.

رستا با علم به این موضوعات از خانه‌ی خود دور شد و به تعقیب سرنوشت خود پرداخت. این‌ها همه آغاز ماجرا بود. به محض اینکه رستا به شهری دورافتاده قدم گذاشت با موجودات و انسان‌های خطرناکی روبه‌رو شد که هر کدام دلیلی برای آسیب رساندن یا سواستفاده کردن از او را داشتند. رستا پس از مبارزه‌ها و تعقیب و گریزهای بی‌پایان در نهایت در روستایی آرام گرفت. در همین روستا بود که ناگهان انگشتری جادویی پیدا کرد و ناخواسته خود را در دردسرهای جدیدی انداخت. این بار نیوان، شاهزاده‌ی مارها در تعقیب رستا و به قصد کشتنش همه جا را برای پیدا کردن او زیر پا گذاشت؛ اما بعد از پیدا کردن رستا شیفته‌ی او شد و نتوانست ماموریتش را به اتمام برساند. پس فقط مرواریدش را دزدید و فرار کرد.

حالا در کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم، رستا در آرزوی انتقام گرفتن از نیوان و پس گرفتن مرواریدش او را تعقیب می‌کند و در عین حال باید از گذشته و موجودات خبیثی که پشت سر گذاشته و روبه‌رو شدن با مجازات گم کردن مروارید هم بر حذر باشد. برای دنبال کردن عاقبت رستا و سرنوشت گردنبند مروارید جادویی‌اش شما را به مطالعه‌ی کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم دعوت می‌کنیم.

کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم توسط سارا رجب پور به نگارش درآمده و به همت انتشارات نارون دانش در اختیار مخاطبان فارسی زبان قرار گرفته است.

درباره‌ی مجموعه‌ی سرگذشت یک فرشته

رستا، شخصیت اصلی مجموعه‌ی سرگذشت یک فرشته، دختر ساده و بیچاره‌ای است که در نوزادی توسط پدر خود در دل بیابان رها شد. در حالی که هیچ امیدی به زنده ماندن رها نبود، زنی به‌نام سدنا سرپرستی او را قبول کرده و او را به دریاچه‌ای در جنگل برد. رستا سال‌ها دور از دسترس تمام انسان‌ها و دیگر موجودات همراه با مادر مهربانش در جنگل روزگار گذراند. اما چیزی نگذشت که مادر رستا جان خود را از دست داد و او دوباره تنها ماند. رستا تازه بعد از مرگ مادرش متوجه شد او نه یک انسان، که پری دریایی بوده است. در همین حال آناهیتا، الهه‌ی آب در مقابل رستا ظاهر شده و مرواریدی جادویی را در دستش می‌گذارد. حالا رستا با کمک قدرت جادو و جسارت خود، می‌تواند در پی کشف گذشته و هویت ناشناخته‌ی خود برود و برای ساختن زندگی‌اش تلاش کند. غافل از اینکه این جهان سرشار از موجودات خبیثی است که نقشه‌های شومی برای این دختر بی‌پناه در سر دارند.

کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم برای چه کسانی مناسب است؟

مطالعه‌ی کتاب سرگذشت یک فرشته را به نوجوانان علاقه‌مند به ادبیات داستانی، به‌خصوص طرفداران داستان‌های فانتزی و تخیلی پیشنهاد می‌کنیم.

در بخشی از کتاب سرگذشت یک فرشته - جلد دوم می‌خوانیم

سینی کوچک قهوه، در دست دیگرش می‌لرزید. سعی کرد با نیوان چشم در چشم نشود. تعظیم کوتاهی کرد، و با صدایی که برای خودش هم، ناآشنا به نظر می‌رسید، زیر لب گفت:
- سلام شاهزاده.
نیوان نگاهی به سرتاپای او انداخت، و با کنجکاوی گفت:
- بیا جلوتر.
رستا نزدیک‌تر شد...
- می‌خوای سینی قهوه رو، همون جوری توی دستات نگه داری؟!
رستا سریع سینی را روی میز کنار تخت گذاشت و گفت:
- شرمنده که قهوه رو اینجا براتون آوردم. چون گفتن امروز کلا از اتاقتون خارج نشدید.
نیوان با کلافگی، از جا بلند شد و گفت:
- همیشه همین قدر سر به زیری؟!
رستا با خشمی که سعی بر پنهان کردنش داشت، سرش را بالا آورد، و مستقیم در چشم‌های نیوان خیره گشت.
لحظه‌ای زمان برای نیوان، از حرکت ایستاد.
آن چشم‌ها، آن نگاه، آن هاله‌ی درخشان و زیبا...
او را تنها یاد یک شخص می‌انداختند.
او که همچنان مات و مبهوت بر جای مانده بود، لحظه‌ای با صدای رستا به خودش آمد:
- قهوه‌تون سرد نشه!