معرفی و دانلود کتاب سال‌های بدون تو

معرفی کتاب سال‌های بدون تو

کتاب سال‌های بدون تو رمانی‌ست خواندنی که داستانی زیبا از عشقی آتشین را روایت می‌کند. این کتاب را شمسی جلفا، به رشته تحریر درآورده است. رمانی که پیش رو دارید، حس‌و‌حال عاشقی را در ذهن خواننده تداعی می‌کند و یادآور عشق‌های سوزان دوران جوانی است.

درباره‌ی کتاب سال‌های بدون تو

کتاب سال‌های بدون تو داستانی عاشقانه را پیش روی خواننده قرار می‌دهد. شمسی جلفا، نویسنده‌ی این داستان است. لحنِ روایت از ابتدای داستان سال‌های بدون تو، خواننده را مجذوب می‌‌کند. برای آشنایی بیشتر با سبک‌و‌سیاق نگارشِ داستان سال‌های بدون تو، کافی است نگاهی به چند خط آغازین این رمان بیندازید.

ماجرای این کتاب در تابستانی گرم آغاز می‌شود که رایحه گل‌های یاس، هوا را عطر‌آگین کرده است. نویسنده‌ی کتاب، صحنه‌های جالب‌توجهی پیش‌روی مخاطب قرار می‌دهد. این صحنه‌ها، جذابیت کتاب سال‌های بدون تو را دوچندان می‌کند.

شمسی جلفا، داستانِ خانواده‌ای را روایت می‌کند که زندگی خوبی دارند و توفیق رفیقشان است. پدر و مادر این خانواده در تکاپو برای استقبال از پسر ارشد خود، مهدی، هستند. آن‌ها حیاط را آب‌و‌جارو کرده‌اند و گوسفندی را برای قربانی‌ کردن، به درخت گیلاس بسته‌اند. دیگر اعضای فامیل نیز در این خانه دور هم جمع‌ شده‌اند تا پذیرای عزیز سفرکرده باشند. با رسیدن مهدی به این منزل، اتفاق‌های مختلفی رخ می‌دهد و چشم دخترهای فامیل به قدوبالای رعنای این پسر روشن می‌شود. خواننده متوجه می‌شود که مهدی، چندین سال را دور از خانواده سپری کرده است. در غیبت مهدی، اتفاق‌های زیادی رخ داده و روحیه اعضای خانواده تغییر است. دخترهای فامیل نیز بزرگ‌شده‌‌اند و در دانشگاه‌های معتبر بین‌المللی درس خوانده‌اند. در ادامه‌ی داستان سال‌های بدون تو، ماجراهای عاشقانه‌ای رخ می‌دهد. این ماجراها تا انتهای کتاب ادامه پیدا می‌کنند.

کتاب سال‌های بدون تو، شش فصل دارد. برخی از شخصیت‌های داستان عشق‌‌های نافرجامی را تجربه می‌کنند و برخی دیگر به وصال یار می‌رسند.

انتشارات نامه مهر، وظیفه‌ی چاپ و نشر کتاب سال‌های بدون تو را بر عهده داشته است.

کتاب سال‌های بدون تو برای چه کسانی مناسب است؟

تمام علاقه‌مندان داستان‌های عاشقانه مخاطب این اثر به شمار می‌روند.

در بخشی از کتاب سال‌های بدون تو می‌خوانیم

از شیرینی‌ای که در وجودش رخنه کرده بود، سرشار از شوق بود و احساسی لذت‌بخش وجودش را قلقلک داد. تصمیمش عوض شده بود. از دیدن آبشار صرف نظر کرد و برای اینکه مبادا دلش بنای ناسازگاری بگذارد، بدون نگاه دیگری به سمت آهوی وحشی که حالش را مشوش کرده بود، مسیر رفته را بازگشت. چشمان کهربایی دختری که حتی نامش را نمی‌دانست قرار را از دل مهدی گرفته و چنان از خود بی‌خودش کرده بود که نفهمید چطور به خانه آقای‌ نادری رسید. در حیاط با مهرداد، پسر کوچک خانواده روبه‌ رو شد و به اتفاق او به محلی که برای اقامت دوماه‌شان تدارک دیده شده بود، رفتند. محل مزبور خانه سرایداری مرکز بهداشت بود که چندین اتاق کوچک داشت و بیشتر شبیه مسافر خانه بود. همه‌ی اتاق‌ها سرویس بهداشتی مشترکی هم داشت. یکی از اتاق‌ها کمی از بقیه بزرگ بود و سرویس بهداشتی هم داشت برای همین در همانجا اتراق کردند. مهدی که در بین راه برگشت؛ حسابی از گرما کلافه شده بود. دوشی گرفت و قصد کرد تا آمدن ماهان و دوستانش استراحت کند.

یاد نگاه دخترک دلش را چنگ می‌زد. فکر به آن چشمان گرم برایش دلچسب و خوشایند بود. با خودش کلنجار می‌رفت که این حس را از خودش دور کند. با خودش زمزمه می‌کرد. «چرا این نگاه اینقدر منو زیرورو کرده؟ مگه چی تو نگاهش داشت؟ تو که از این نگاه‌ها زیاد دیدی. آخه تو چه مرگته؟ من نباید با یک نگاه خودم رو ببازم ولی... نه انگاری کار خیلی بیخ پیدا کرده. نکنه من دل‌ودینم رو بهش باختم؟» هوا داشت تاریک می‌شد که ماهان با همکارانش وارد حیاط شدند...