معرفی و دانلود کتاب بیراههای در آفتاب
برای دانلود قانونی کتاب بیراههای در آفتاب و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب بیراههای در آفتاب
کتاب بیراههای در آفتاب رمانی به قلم نسرین سیفی است که به شرح زندگی زنی گرفتار در کلیشههای سنتی میپردازد. زن داستان که همسرش را از دست داده، تلاش میکند یکتنه، دختر و دو پسرش را به ثمر برساند اما محدودیتهایی که فرزندان پسرش برای او ایجاد میکنند، زندگی را برایش سختتر میکند.
دربارهی کتاب بیراههای در آفتاب
رمان بیراههای در آفتاب نوشتهی نسرین سیفی با آشفتگی و همهمهی اول صبح در یک خانهی کوچک آغاز میشود. همهمهای برای شروع روز، برای رفتن به محل کار یا مدرسه. ساعت هفت صبح است، مادر کنار سماور ایستاده و یکی یکی استکانها را از چای پر میکند و جلوی همسرش، دخترش عاطفه و پسرانش عادل و عرفان میگذارد. مادر بدون اینکه خودش صبحانه بخورد در حال آماده کردن بچهها و راهی کردن آنها برای شروع یک روز دیگر است.
همسر و بچهها خداحافظی بیرمقی میکنند و از خانه بیرون میروند. مادر از پنجره رفتنشان را تماشا میکند و دلش میخواهد مثل زنی که در فیلم دیده برای شوهر و فرزندانش دست تکان بدهد اما نمیتواند. حالا او تنها مانده با خانهای که به یکباره آرام شده است. به میز صبحانه نگاه میکند، یادش میافتد که خودش هنوز چیزی نخورده اما پیش از آن که لقمهای به دهان بگذارد، حجم کارهایی را که پیش رو دارد، مرور میکند. یک روز تکراری دیگر که قرار است با کارهای خانه بگذرد.
این صحنه که برای بسیاری از زنان بسیار آشناست، یکی از روزهای زندگی قهرمان رمان بیراههای در آفتاب است اما روال زندگی او روی همین تکرار نمیگذرد. با از دست دادن همسر در یک تصادف دور زندگی عوض میشود و زن باید تمام تلاشش را به کار بگیرد تا بتواند به تنهایی از پس زندگی با سه فرزند بربیاید. مرگ همسر برای او مثل طوفانی مهیب بوده که دریای زندگی را برایش آشفته کرده و کنترل همه چیز را از دستانش ربوده است.
از طرفی طنابهای سنت و افکار کلیشهای نیز به دور دست و پایش پیچیده و شرایط را برایش دشوارتر کرده است. به طوری که هر مردی سعی دارد او را تحت کنترل بگیرد تا زن نتواند به طور مستقل تصمیمی بگیرد و یا کاری انجام دهد. رویهای که حتی پسر کوچک خانواده نیز ناآگاهانه از آن پیروی میکند و نمود آن را میتوان در جملهی عرفان که کوچکترین فرزند خانواده است و مادرش بند کفشهایش را میبندد دید، همان زمان که به مادر تحکم میکند که بیرون خانه نایستد و زودتر برود داخل.
نسرین سیفی در روایتی سرراست و ساده از زاویه دید اول شخص به شرح زندگی قهرمان زن رمانش میپردازد، از اینروست که نثر رمان به خاطرهنگاری نزدیک میشود و بیآنکه درگیر حوادث و گرههای داستانی پی در پی شود، به شرح داستان ملایمی بسنده میکند. نویسنده با بیان افکار و احساسات زن، داستان را پیش میبرد تا بتواند مصائب یک زن تنها را به تصویر بکشد و از این طریق افکار سنتی بسیاری از افراد جامعه را مورد نقد قرار دهد.
در حقیقت نگاه نویسنده در این رمان بر یکی از مهمترین مسائل اجتماعی متمرکز شده است که بیش از هر چیز زنان را در خود محصور میکند. او با روایت این داستان در تلاش است نمونهای عینی از زنی گرفتار در این حصار را پیش چشم مخاطب زنده کند تا با برانگیختن حس همذاتپنداری مخاطب اهمیت توجه به این مسئلهی مهم اجتماعی را عیان سازد.
این رمان اجتماعی با تلاش انتشارات ققنوس منتشر و روانهی دنیای کتاب شده است تا به دست مخاطبان خود برسد.
کتاب بیراههای در آفتاب برای چه کسانی مناسب است؟
کسانی که در پی یک رمان ایرانی میگردند که با محوریت قرار دادن مسئلهی زنان، دغدغههای اجتماعی را میکاود و آن را با نثری ساده و روان به شرح میگذارد، میتوانند این کتاب را برای مطالعه انتخاب کنند.
در بخشی از کتاب بیراههای در آفتاب میخوانیم
همان روز که حبیب دست مرا مىکشید و من بچههایم را صدا مىزدم. همان روز بود، که من مثل این مورچه در خودم مچاله مىشدم و بعد آن قدر خودم را مىکشیدم که بالاخره از وسط به دو نیم شدم و حبیب توانست مرا به خانه بیاورد. دستم را به پیشانىام کشیدم. درد داشتم. مثل درد زایمان، انگار عادل دوباره متولد مىشد. به مورچه نگاه کردم. عباس مىخواند: «شب زفاف کم از صبح پادشاهى نیست....» و من در خودم مچاله مىشدم. مىدانستم مورچه به زودى از وسط به دو نیم خواهد شد. نفس عمیقى کشیدم. حبیب گفت: «آه واسه چى مىکشى؟ من مىفهممت آبجى، ما هم عباس رو دوست داشتیم.» با تعجب نگاهش کردم.
گفت: «خدا رحمتش کنه، اما....»
از خودم پرسیدم: «من عباس رو دوست داشتم؟!» پوزخندى روى لبم نشست. حبیب که سر بلند کرد، رو برگرداندم. قرار بود از روز شنبه بروم سر کار. صبح روز شنبه در خانهمان غوغایى برپا بود. مادرم آن قدر خودش را زده بود که تمام صورتش سرخ بود. حبیب تمام ظرفهاى صبحانه را شکست و من در حالى که چادرم سرم بود در گوشهاى نشسته بودم و گریه مىکردم. آخر سر هم من بودم که کوتاه آمدم و بلند شدم چادرم را از سرم برداشتم و ناگهان همه جا آرام شد. صبحانه خوردیم. حبیب مىخندید. قبل از رفتن چند اسکناس هزار تومانى کف دستم چپاند و در حالى که لبخند پیروزمندانهاى روى لبش نشسته بود، از در بیرون رفت. از روز شنبه همه چیز در این خانه تغییر کرده است. دیگر کسى با من حرف نمىزند. گاهى مادرم چند کلمهاى مىگوید و دیگر هیچ. خودم هم تمایلى به صحبت ندارم. بیشتر وقتم را توى اتاق مىخوابم. چادرم را مىکشم روى صورتم و زیر چادر، با چشمانى کاملاً باز به گلهاى قالى خیره مىشوم. ثریا تلفن نزده، یا اگر هم زده باشد کسى به من چیزى نگفته است. «عباس مرده.» به حبیب نگاه کردم و به مورچه، که دیگر دست و پا نمىزد. باید او را خاک مىکردم. حبیب دستى به موهایش کشید و گفت: «عباس مرد بدى نبود.»
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب بیراههای در آفتاب |
نویسنده | نسرین سیفی |
ناشر چاپی | انتشارات ققنوس |
سال انتشار | ۱۳۸۸ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 160 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-311-801-3 |
موضوع کتاب | کتابهای داستان و رمان اجتماعی ایرانی |