معرفی و دانلود کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم

معرفی کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم

کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم به قلم بث اهمان درمورد زنی به نام کیسی است. کیسی در لحظه‌ای از سرنوشت خود قرار دارد که همه چیز همچون رویا به نظر می‌رسد. او قرار است با برادی مورفی، مرد رویایی‌اش، ازدواج کند. وقتی کیسی می‌خواهد این خبر را به دخترانش ابلاغ کند، نامه‌ای از پدرش دریافت می‌کند. پدر کیسی پانزده سال پیش او و مادرش را ترک گفت و دیگر خبری از وی به گوش نرسید. این بازگشت تمام برنامه‌های آینده‌ی کیسی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد.

درباره‌ی کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم

گاهی سرنوشت با برنامه‌های شخصیت‌های اصلی در تضاد است. شخصیت شاید برای آینده‌ی خود برنامه‌هایی تدارک دیده باشد و روزهایش را با خیال خوش تجربه‌ی آن‌ها سپری کند، اما تقدیر مداخله‌گرانه، این تصمیمات قهرمان را برهم‌ می‌زند. کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم (Room for Just a Little Bit More) نوشته‌ی بث اهمان (Beth Ehemann) درمورد زنی به نام کیسی است که افقی روشن و زنده را با مرد رویاهای خود، برادی مورفی، آرزو می‌کند. کیسی زندگی خوشی را سپری نکرده است. او پانزده سال پیش توسط پدرش ترک شد و با مادرش تنها ماند. بعد با یک مرد آشنا شد و از وی دو دختر دوقلو به دنیا آورد، اما این معشوقه‌ نیز وی را ترک کرد و او را با فرزندانش تنها گذاشت. در واقع، ترک شدن توسط مردان در زندگی وی به‌ طور پیوسته تکرار شده است. اتفاقی که باعث شده تا کیسی به سختی به مردی دل ببندد یا اعتماد کند.

مشخصاً اولین پرسشی که در ذهن کیسی، برادی و ما شکل می‌گیرد، یک جمله‌ی مشابه است: پدر برای چه نامه داده و به کدام دلیل پس از گذشت پانزده سال و درست زمانی که به‌ نظر می‌رسید همه‌ چیز به‌خوبی پیش می‌رود، به زندگی کیسی بازگشته است؟ پدر در نامه‌اش ذکر کرده که در شهر کیسی اقامت دارد و طالب صرف ناهار با دخترش است. پدر در این پانزده سال کجا بوده و چه حرف‌هایی قرار است در ملاقات پیشنهادی عنوان کند؟ این‌ پرسش‌ها در ذهن کیسی جرقه می‌زنند و روح وی را آزرده می‌کنند. کیسی می‌تواند جواب نامه را ندهد، سر قرار ملاقات حاضر نشود و به زندگی‌اش ادامه دهد. اما کیسی زنی ساده و حساس است و نمی‌تواند به‌سادگی و با سردی چنین موقعیتی را نادیده بگیرد. کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم نوشته‌ی بث اهمان درمورد بازگشت پدر به زندگی کیسی است و رویدادهایی که به دنبال دارد.

در بازگشتی که پدر به زندگی کیسی دارد، کیسی درمی‌باید که احتمالاً یکی از انگیزه‌های اصلی پدر در بهره بردن از ثروت برادی مورفی نهفته است. برادی مورفی، مرد رویایی کیسی، یک بازیکن سرشناس هاکی است و از ثروت و جایگاه اجتماعی تحسین‌برانگیزی برخوردار است. پس بی‌راه نیست اگر بگوییم که پدر برای منفعت شخصی‌اش دوباره به زندگی کیسی بازگشته و طمع برای شریک شدن در سرمایه‌ی برادی، بیشتر از دیگر انگیزه‌های وی خودنمایی می‌کند.

اگر می‌خواهید بدانید که چرا پدر برگشته، کیسی چگونه با درد گذشته روبه‌رو می‌شود یا آیا در آخر کیسی و برادی به‌ هم می‌رسند یا نه، کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم نوشته‌ی بث اهمان را سریع‌تر بخوانید. کتابی درمورد عشق، صمیمیت، خانواده و بخشش. یک عاشقانه‌ی گرم و صمیمی برای دوست‌داران عاشقانه‌های مدرن. رمانی که توأمان اشک‌ها را از چشمان‌تان جاری می‌کند و لبخند به لب‌هایتان می‌آورد. این کتاب توسط رضوان خرمیان ترجمه شده و انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است.

کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم برای چه کسانی مناسب است؟

این اثر به طرفداران داستان‌های عاشقانه و ملودرام پیشنهاد می‌شود.

در بخشی از کتاب اتاقی برای تو - جلد سوم می‌خوانیم

هرگز فکر نمی‌کردم که همچین چیزی بگویم، اما دلم برای برگشتن به کار لک زده بود. اضطراب برنامه‌ریزی‌های عروسی در دو ماه اخیر به حدی بود که حتی هرج‌ومرج بیمارستان آرامم می‌کرد. علاوه‌بر این در واحد زایمان یک موقعیت جدید پذیرفته بودم که قطعاً با مزایای جانبی همراه بود؛ مثلاً نگهداری یک نوزاد در بدو تولد با بدن صورتی کوچک و تماشای او که برای اولین‌بار چشم‌هایش را به دنیا باز می‌کند، همین حس به تنهایی می‌توانست کاری کند تمام مشکلاتی که خارج از آن اتاق وجود داشت، بی‌اهمیت جلوه کند.

دو هفته از دریافت نامه‌ی پدرم گذشته بود و هنوز هیچ تصمیمی در موردش نگرفته بودم. هر وقت ذهنم را جمع‌وجور می‌کردم تا تصمیم بگیرم، حرف‌های برادی در گوشم زنگ می‌زد. حق با او بود. من پدرم را اصلاً نمی‌شناختم؛ اما چه می‌شد اگر... چه می‌شد اگر تصویری که از داشتن رابطه با پدرم داشتم، به حقیقت می‌پیوست؟

قبل از این‌که برگردم و ببینمش، بلافاصله صدا را شناختم. به سمت راستم چرخیدم و صورت خندان دارلا را دیدم. «سلام! خبری ازت نیست.» دست‌هایم را دور گردنش حلقه کردم و گفتم: «دلم برای صورتت تنگ شده بود.»

او هم محکم من را در آغوش گرفت و گفت: «خب، بسه دیگه، بسه، خودت که می‌دونی احساساتی شدن حال من رو خراب می‌کنه.»

به حرفش گوش ندادم و خندیدم. «نمی‌شه، هنوز دلتنگی‌ام برطرف نشده، تحمل کن.» دلم واقعاً برای کار کردن با او تنگ شده بود و حالا که بغلش کرده بودم، می‌فهمیدم که خیلی بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم، دلتنگش شده‌ام. بالاخره بعد از یک دقیقه رهایش کردم.