نقد، بررسی و نظرات کتاب بهشت، جهنم - جومپا لاهیری
4
841 رای
مرتبسازی: پیشفرض
پرستو معظمی
۱۳۹۶/۰۷/۱۶
277
جومپا لاهیری نمایندهی دومین نسل مهاجر هندی به ایالات متحده است قلم روان و توصیفات گیرای او تصویرگر تقابل و کشمکش نسل هاست. شکافی میان فرهنگ کهن هندی و فرهنگ نوی هندو آمریکایی که از یک سو نوزایی و وجه مدرناش را وام دار ینگه دنیاست و از سویی دیگر به جنگ با کهنه فرهنگی که ارزشها و هنجارهای زندگی پدران اوست برخواسته و در این کش و قوس ناگزیر از مستحیل شدن در فرهنگ تازهای است که جمیع اضداد است. قهرمانهای داستانهای لاهیری همان طور که در درون شان سرگشته و حیرانند در صحنه زندگی نیز ناگزیر مخیراند به تلاش برای پذیرفته شدن در جامعهی مبدا. فراموش کردن حقیقت رنگین پوستی شان غرامتی است که برای تبدیل شدن به یک آمریکایی تمام عیار باید بدهد. ارزشهای تازه صحنهی جنگ خانوادههای هندی ست و این آغاز تحیر قهرمان داستانهای لاهیری است نسل اولیه مهاجر نیز جز یادآوری ارزشهای نخ نماشده گذشته دستش در ینگه دنیا به جایی بند نیست آدمهایی که در رویای آمریکایی به سر میبرند و آدمهایی که تمامی پلهای پشت سرشان را به غرامت این رویا خراب کردهاند و روی ویرانههای آن گزیری جز پایکوبی برای فراموشی ندارند. نسل تازه رشد یافته در آمریکا در کشاکش زندگی متوجه میشود نه هندی است و نه تماما آمریکایی و این تم پررنگ بیشتر آثار لاهیری است زنانی که میخواهند از یوق اسارت ارزشهای مردسالارانه هندی بگریزند اما از چالهای به چالهی دیگر میافتند و مردهایی که هویت تازه شان را طاووس وار و بیمهابا بازی میکنند و از افتادن در دام فراموشی مام وطن و مطرود شدن از فرهنگ پدرسالار هند ترسی به دل راه نمیدهند و در پایان حتی خود را نمیشناسند و بیگانه تر از سابقاند. اما لاهیری نوک پیکانش را بیشتر به سمت انسان معاصر هندی گرفته گم گشته گرفته تا غرب و خرده فرهنگ هایش. این انسان طاغی که میان شکاف دو دنیای کهنه و نو مانده است انسانی است که بر سر دو راهی است و پایانی جز بیگانگی با خود ندارد.
خیلی خوب بود. شکاف نسلها حتی در بین مهاجرین هم به چشم میآید مهاجرانی که از وطن خویش و آداب و سنت و عادات اجتماعیاش جدا شدهاند و در محیطی جدید با آدابی متفاوت و حتی ارزشهایی دیگرگون زندگی میکنند مطابق با سن و سالشان و این که از کدام نسل هستند رفتاری متفاوت دارند و نوع برخوردشان با شرایط محیط جدید فرق میکند برخی هنوز به سنت هایشان چسبیده و لااقل در محیط خانواده و اجتماع کوچکشان سعی میکنند آن را حفظ کنند اما جوان ترها هر چند ابتدا دلتنگ آن آداب و فرهنگند و ذائقهی غذایی شان هنوز گذشته را میجوید اما با سرعت بیشتری میتوانند در محیط جدید ادغام شوند سریعتر خود را وفق میدهند و همرنگ جماعت میشوند شاید مهمترین اصل مهاجرت همین باشد سن مهاجرت بسیار مهم است و دلیل محکمی است برای موفق بودن یا عدم موفقیت در این امر، مهاجرت کار بزرگی است و موفقیت آن بسیار دلچسب
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
داستان شروع امیدوار کنندهای نداشت و باید بگم اونجوری که باید نتونست جذابیت یه شروع رو داشته باشه و گیج کننده بود. اما به محض اینکه از این شروع و توصیفهای گیج کننده و غیر لازم گذشت نقطه عطف قصه با ورود ناگهانی عموی قصه همراه شد که همون شروع بد نتونست ورود باشکوهی از اون به تصویر بکشه اما خوب تونست با المانهای روانشناسی از یک خانواده غریب توی یک جامعه چند ملیتی رو توی قصه بگنجونه و با مخاطبش ارتباط برقرار کنه. توصیفهای مناظر و شخصیتها، مخصوصا عمو پراناب، قابل قبول و دوست داشتنی از آب دراومده بودن، گرچه میتونست بیشتر روی چهرههای سبزه و شوخیها و لودگیهای عمو پراناب بیشتر مانور بده و از اون یه چهره دوس داشتنی تر به نمایش بگذاره تا بعدا که میخواست یکهو شخصیت عمو پراناب رو از محور اصلی ماجرا بیرون بکشه و از اون یه چهرهی ضد قهرمان بسازه بیشتر جلب توجه کنه. روایت قصه اما برخلاف پارادوکسهای قصه، تا حد زیادی شیرین و دلچسب بود، گرچه روایت اول شخصی که محور اصلی داستانش ابتدا عمو پراناب بود ولی بعد از بیرون رفتن او از محوریت داستان، خود راوی شد و به خوبی تونست شخصیت یه نوجوون دوفرهنگی رو روانشناسی کنه و شخصیت دوگانه و دمدمی مزاج و رفتارهای جنسی مخصوص فرهنگ آمریکایی در این سن رو به تصویر قلم بکشه. پایان قصه هم طبق سنت داستانهای کوتاه، انتظاری نمیرفت که در پایان اتفاق خارق العادهای رخ بده، تمام شد. در کل منهای کمکشهای کم جذابیت قصه و نداشتن هدف و پند و نتیجهای جذاب و هیجان انگیز که خواننده را به فکر فرو ببرد، روایت و شخصیت پردازی و توصیفها خوب بودند و خواننده را به دنبال کردن ادامه ماجرا ترغیب میکرد. گرچه خواننده با خواندن نام اثر انتظار اثری دیگر و نتیجهی جذابتر داشت.
یکی دیگر از داستانهای پر از ظرافت جومپا را خواندم و مثل همیشه کیف کردم و رقیق شدم. چقدر با دقت ادمها و روابط زیرپوستی شان را کشف میکند این نویسندهی حالا باید سه زبانه. با زیان ایتالیایی و کتاب دیگری که امروز خواندم و کتاب بود که من را انتخاب کرد این بار.
قرار نبود به دیگر سخن را بخوانم اما دیدم توی طاقچه وجود دارد و خیلی سریع خریدمش و تا آخر خواندم ودیوانهی این تجربه و مسیرش برای یادگیری زبان سوم شدم. داستان بهشت و جهنم را نجمه معرفی کرد. در روزی که آفتاب داشت و رنگ درختها ارغوانی و سرخ و زرد بودند و یک پروانهی خیلی بزرگ نارنجی از پشت پنجره مان رد میشد و فکر میکردم اگر پنجره را باز میکردم و میآمد داخل خانه دیگر این همه قشنک نبود. همین دست نیافتنی بودنش بود که زیبایش میکرد.
. نجمه گفت این کتاب در طاقچه است و مجانی هم هست. دانلود کردم و دیدم مترجم ش هم دوستم است. امین که با هم داستان مینویسم و میخوانیم و واقعا هم داستان نویس خیلی خوب و دقیقی ست.
بخوانید لذت ببرید زندگی کنید.
قرار نبود به دیگر سخن را بخوانم اما دیدم توی طاقچه وجود دارد و خیلی سریع خریدمش و تا آخر خواندم ودیوانهی این تجربه و مسیرش برای یادگیری زبان سوم شدم. داستان بهشت و جهنم را نجمه معرفی کرد. در روزی که آفتاب داشت و رنگ درختها ارغوانی و سرخ و زرد بودند و یک پروانهی خیلی بزرگ نارنجی از پشت پنجره مان رد میشد و فکر میکردم اگر پنجره را باز میکردم و میآمد داخل خانه دیگر این همه قشنک نبود. همین دست نیافتنی بودنش بود که زیبایش میکرد.
. نجمه گفت این کتاب در طاقچه است و مجانی هم هست. دانلود کردم و دیدم مترجم ش هم دوستم است. امین که با هم داستان مینویسم و میخوانیم و واقعا هم داستان نویس خیلی خوب و دقیقی ست.
بخوانید لذت ببرید زندگی کنید.
بر خلاف آنچه فکر میکردم، خیلی خیلی با داستان همراه شدم و دوستش داشتم. زنی مهاجر که بخاطر بیتوجهی همسرش و تنهایی در غربت به مردی هموطن و همعقیده خودش علاقهمند میشود. دلبستگی او در نهایت بینتیجه مانده و مرد با ازدواج با یک زن آمریکایی او را رها میکند. پس از سالها، آن مرد با یک زن هموطن خود، به همسرش خیانت میکند. انگار آن مرد خودش هم نمیدانست که به دنبال چیست. حتی دختر راوی قصه هم همچین حالت سرگردانی را داشت. گویی هم متعلق به سرزمین مادریشان بودند، هم سرزمینی که به آن مهاجرت کردهاند. در عین حال، نه به بنگلادش تعلق داشتند و نه به آمریکا. ترکیب تاثیر والدین و تربیت سنتی آنها با محیط آزاد و متفاوت زندگیشان، یک حالت دوگانه در آنها ایجاد میکرد. نویسنده را از قبل نمیشناختم، اما به نظر میرسد با محیط، رسومات و فرهنگهای هر دو کشور آشناست. چون تفاوتها و نحوه زندگی مهاجران و فرزندان آنها را ریزبینانه به تصویر کشیده بود.
شکاف نسلها حتی در بین مهاجرین هم به چشم میآید مهاجرانی که از وطن خویش و آداب و سنت و عادات اجتماعیاش جدا شدهاند و در محیطی جدید با آدابی متفاوت و حتی ارزشهایی دیگرگون زندگی میکنند مطابق با سن و سالشان و این که از کدام نسل هستند رفتاری متفاوت دارند و نوع برخوردشان با شرایط محیط جدید فرق میکند برخی هنوز به سنت هایشان چسبیده و لااقل در محیط خانواده و اجتماع کوچکشان سعی میکنند آن را حفظ کنند اما جوان ترها هر چند ابتدا دلتنگ آن آداب و فرهنگند و ذائقهی غذایی شان هنوز گذشته را میجوید اما با سرعت بیشتری میتوانند در محیط جدید ادغام شوند سریعتر خود را وفق میدهند و همرنگ جماعت میشوند شاید مهمترین اصل مهاجرت همین باشد سن مهاجرت بسیار مهم است و دلیل محکمی است برای موفق بودن یا عدم موفقیت در این امر، مهاجرت کار بزرگی است و موفقیت آن بسیار دلچسب
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
ممنون از کتابراه که این امکان را به رایگان در اختیار خوانندگانش گذاشت
جدای از این مساله که شاید برداشت من از کلیت داستان است قصهی آدمهای داستان هر چند که کوتاه اما بسیار خواندنی است عاشق شدن و سکوت و تماشای معشوقی که سهم دیگری میشود ماجرایی بود که مرا بسیار مشغول خویش کرد
خواندن این داستان بسیار دلچسب و لذت بخش بود
ممنون از کتابراه که این امکان را به رایگان در اختیار خوانندگانش گذاشت
داستان مهاجرت و تفاوت فرهنگها در دو سوی این کره خاکی، تفاوت فرهنگ شرقی با فرهنگ غرب، مهاجرت از شرق (کشوری از شبه قاره هند، بنگلادش) به آمریکا، برای شغل و تحصیل بهتر و کسب شرایط مناسب تر،
خانوادهای که سخت به آداب و رسوم کشور خود مقید و پایبند است، مردی که سخت در پی کار وکسب خود است و از نظر عاطفی وقت زیادی برای خانواده نمیگذارد، و خانم خانواده در پی یافتن هموطنی که بر تنهایی خود غالب آید، و این اتفاق میافتد، و بسیاری از خواستههای خود را در او جستجو میکند، ورود دختری آمریکایی در زندگی مرد شرقی اتفاقات جالبی برای او ودخترش به همراه دارد و موجب حسادت مادر میشود، دختر هم در کنار این مهمان تازه وارد چیزهای زیادی که در فرهنگ غرب وجود دارد آشنا میشود و بطور مخفیانه کارهای را انجام میدهد، کتاب میگوید در مهاجرت باید به فرهنگ مقصد آگاهی داشت، و باید خود را با شرایط جدید سازگار کرد و به فرهنگ خود هم پایبندی داشت.
خانوادهای که سخت به آداب و رسوم کشور خود مقید و پایبند است، مردی که سخت در پی کار وکسب خود است و از نظر عاطفی وقت زیادی برای خانواده نمیگذارد، و خانم خانواده در پی یافتن هموطنی که بر تنهایی خود غالب آید، و این اتفاق میافتد، و بسیاری از خواستههای خود را در او جستجو میکند، ورود دختری آمریکایی در زندگی مرد شرقی اتفاقات جالبی برای او ودخترش به همراه دارد و موجب حسادت مادر میشود، دختر هم در کنار این مهمان تازه وارد چیزهای زیادی که در فرهنگ غرب وجود دارد آشنا میشود و بطور مخفیانه کارهای را انجام میدهد، کتاب میگوید در مهاجرت باید به فرهنگ مقصد آگاهی داشت، و باید خود را با شرایط جدید سازگار کرد و به فرهنگ خود هم پایبندی داشت.
داستان قشنگی بود اما فرهنگ کشورها و قومها باهم فرق میکند. ولی بلاخره زندگی در یک کشور فرهنگ آن کشور روی آدم تأثیر میگذارد. این داستان میخواست فرهنگ متفاوت کشورها و آدمها را بیان کند و داشت میگفت کسی که با یه فرهنگ دیگه بزرگ شده اون فرهنگ و آیین و دین جزئی از شخصیت و وجودش شده. و این داستان بیان میکرد که زندگی آمریکاییها چقدر بی بندوباری دارد و هیچ چارچوب و فرهنگ خاصی ندارد. خوردن مشروب و خوابیدن بازرسی برای دخترانشان یک کار عادی هست باکرگی دخترانشان برایشان مهم نیست. بلاخره هرکسی یه جوری هست دیگه. بهتره بپذیرم که کسی را مجبور به کاری نکنیم و وقتی فرهنگ و زندگی کسی رو قبول نداریم خودمون رو گول نزنیم ما نمیتونیم تا آخر عمرمون با رودربایستی زندگی کنیم. در زندگی با همسرت باید خودت باشی خود واقعی و شرمنده نباشی از اصل و نصب خودت و به فرهنگ خودت افتخار کنی.
نفوذ به روان پیچیده انسان مدرن (و در اینجا خاصه انسان شرقی مهاجر به غرب، که وامانده بین سنت شرقی و مدرنیته غربی است) با توصیف فوق العاده جامپا لاهیری از نقاط قوت این داستانه، اما در هنگام مطالعه احساس کردم مترجم سعی داشته مفهومی کار کنه و ازترجمه مستقیم پیروی نکرده، و به نوعی نگرش وفهم خودش از داستان رو در ترجمه بروز داده، از نوع خلاصه کردن وقایع یا از نوع توصیف بعضی صحنهها که از نویسنده توانایی چون لاهیری بعید به نظر میات اینگونه ابتدایی بنویسه، متوجه ضعف و غیرقابل اعتمادبودن ترجمه شدم، بنابراین این داستان رو، ایرانیزه شده داستان جومپا لاهیری میدانم و نه ترجمه خود داستان لاهیری.
به نظر من دغدغههای دوران نوجوانی رو خیلی واضح به تصویر کشیده بود. برای خودمن که هم این دوران رو به عنوان نوجوان گذروندم و هم دو تا نوجوان رو پرورش دادم خیلی مفید بود. اینکه درک کنم احساسات نوجوانها در دورههای مختلف هم متفاوت و هم مشابه هست. حس نیاز به توجه در عین غرور و ابراز استقلال مسئلهای هست که در نوجوانها در تمام نسلها مشابه هست. اما دغدغههای اونها بخاطر پیشرفت تکنولوژی و مدرنیته و تغییر فرهنگها قابل تغییره. بعنوان یه مادر نیاز هست که به این نکات دقت داشته باشم تا بتونم تعامل و صمیمیت رو همزمان در کنار فرزندانم حفظ کنم. ممنون از کتابراه
داستان عالی بود. شخص غریبه نباید وارد خانه و خانواده ی کسی شود. به غیر از اعضای خونی. خانواده هایی که از هم می پاشند بانیش همین افراد غیر خونی هستند دایه بهتر از مادر شده و اختلاف جزئی را شعله ور می کنند. تا به نیت پلید خود برسند. وقتی خواهر به خواهر و برادر به برادر حسودی و در نهایت خیانت می کنند غریبه جای خود دار. موفق باشین. توصیه من پیرمرد: با همکارهایتان، با افرادی که از نظر مالی یا موقعیت شغلی در حد برابر نیستید به داخل خانواده راه ندهید.
موضوع داستان جالب بود، پیوند بین دو یا چند فرهنگ، اما اگر تصور کنیم علت جدایی براناب و دبورا تفاوت فرهنگهایشان بود اشتباه محض است زیرا خیلی از ازدواجها که فرهنگ و ملیت مشترک دارند به جدایی ختم میشوند. یا بالعکس، صداقتی که گویندهی داستان داشت باعث جذب مخاطب به ادامهی روند داستان میشود فقط تنها اشکال کتاب رعایت نکردن نکات دستور زبان فارسی بود.
خواندن این کتاب کوتاه هر چند وقت کمی گرفت ولی همان هم زیاده بود چیزی بر آگاهی من اضافه نکرد و هیچ بار معنایی و مفهوم خاصی هم نداشت پراکنده گویی داشت و راوی دختر نوجوانی بود که به همراه خانواده مهاجرت کرده بودند و هیچ اتفاق خاصی در زندگیش نیافتاده بود و تجربه خاصی هم به خواننده منتقل نمیکرد در کل نمره خوبی به کتاب نمیدم و در واقع ضعیف بود.
داستان در بارهی خانوادهی هندی بود که به امریکا مهاجرت کردن و یه مرد غریبه ک هم شهری مادره خانواده س باهاشون اشنا میشه و رفت امدمیکنه
علاقهی بین مرد و زن کم رنگ شده. و زندگی تکراری
زن خانواده علاقهی که از همسرش نمیبینه از اون مرد میبینه وعاشقش میشه اما عشقش یه طرفه س
و اون مرد با یکی دیگه ازدواج میکنه و قطع رابطه میکنه...
داستان خوبی بود
مرسی از کتابراه
علاقهی بین مرد و زن کم رنگ شده. و زندگی تکراری
زن خانواده علاقهی که از همسرش نمیبینه از اون مرد میبینه وعاشقش میشه اما عشقش یه طرفه س
و اون مرد با یکی دیگه ازدواج میکنه و قطع رابطه میکنه...
داستان خوبی بود
مرسی از کتابراه
مثلا خیلی واقع نمایانه و بیطرفانه نوشته بود، مقایسه فرهنگ هندی و آمریکایی. ولی کفه آمریکایی ش چربید. خیلی ریز طرف آمریکا (غرب) را گرفت. مادر باید بپذیرد که این آمریکاست. ناگزیر است. مثلا سعی کرده خنثی و خاکستری نشان دهد و قضاوتی نکند. رویهای که نمیتوانم بپذیرم. غربزدگی یعنی همین. قضاوت نکن. ارزشگزاری نکن! فقط رفتار کن! قصهای بدون فراز و فرود!
قلم نویسنده آدم رو ترغیب میکرد به خوندن کتاب... ولی به قول دوستان.. آخرش هم نفهمیدم نویسنده میخاست به چی برسه؟ هدفش از نوشتن این داستان چی بود؟ ولی بازم میگم قلم نویسنده خیلی خیلی قشنگ بود.. هرچند به نظرم ترجمه چندان خوبی نداشت یا اینکه غلط املاییش زیاد بود. چون به نظرم بعضی جاها کلمه بیربطی به چشم میخورد که یا اشکال از تایپ بود یا از مترجم.
روایت زیبایی داشت. صادقانه مسائلی رو طرح کرده بود که خیلیها ممکنه در طول زندگی تجربه کنن. اینکه به مسائل روزانه زندگی و توصیف احوالات مختلف آدمها پرداخته بود، جذابیت داشت. هر کس شخصیتی متفاوت داره و اگر کسی از نظر عاطفی و اخلاقی لغزشها یا گرههایی در زندگیش پیش اومد، دلیل بر منحط بودن اون آدم نیست. هیچ کس از دنیای درونی دیگران خبر نداره.
این کتاب درباره خانواده هندیای هست که در آمریکا زندگی میکنند اما سنتها و رسوم خود را حفظ کردند ولی با آشنایی این خانواده با پسری ۲۵ ساله که دانش جوی رشته مهندسی اهل کلکته است باعث تغییراتی در خانواده آنها میشود. این کتاب به طور خاص درباره روابط بین پدر و مادر یوشا (راوی) و احساساتی که بین مادر یوشا و دانشجو شکل میگیره رو توضیح میده
از بعضی قسمتهای غیر اخلاقی داستان خوشم نیومد، اینکه چقدر شخصیت مادر خانواده بی تعهد بوده تا شخصیت دختر داستان... این سه ستاره رو هم فقط به خاطر روان بودن متن دادم. البته از واقعی بودن داستان نمیشه چشم پوشی کرد، این وقایع متاسفانه برای مهاجران وجود داره، یا باید با قدرت از فرهنگ خودشون پیروی کنن یا تو فرهنگ دیگری حل بشن!!
داستان زندگی یه دختر هندیه که کم کم کاملا جذب غرب و آزادیهای بیحد و حصر اون میشه و در آخر هم مثل زندگی دختر بدون هیچ سرانجامی تموم میشه بیهدفی و پوچی و بینتیجه بودن زندگی آمریکایی رو میشه دید و متاسفانه اینکه دختر هنوز هم به هر چه بیشتر آمریکایی شدن امروزش و سوءاستفاده شدنش افتخار میکنه
متاسفانه مردم ما حتی وقتی ادعای کتاب خوانی دارن، بازهم به بسته بودن فکراشون ادامه میدهند، خیلی عجیبه که یک نفر داخل یک فرهنگ آزاد رشد کنه و نخواد عقب مونده و متحجر باشه؟ پس واسهی چی کتاب میخونید؟ کاش یاد بگیریم سرمون به کار خودمون باشه و انقدر قضاوت گر نباشیم وگرنه ۱۰۰۰تا کتاب دیگه هم بخونیم آخرش همینیم
خوشا به بخت اون دختر که در دههی پنجم زندگیش با مادرش به صلح رسید، چیزی که ما هنوز هم ازش عقبیم در جای جای ایران.
مادرهای نسل قدیم که جوانان را به هیچ گونه درک نمیکنند.
اول داستان نزدیک بودنش به آیین ایرانیان واضح بود ولی در انتها بسیار پیشرفت داشت.
از نویسنده بسیار ممنونم که این داستان زیبا رو به قلم کشیدن🙏🏾
مادرهای نسل قدیم که جوانان را به هیچ گونه درک نمیکنند.
اول داستان نزدیک بودنش به آیین ایرانیان واضح بود ولی در انتها بسیار پیشرفت داشت.
از نویسنده بسیار ممنونم که این داستان زیبا رو به قلم کشیدن🙏🏾
من فکر میکنم این سرنوشت خیلی از مادرها در مناطق مختلف جهان است که نه از جانب همسرانشان درک میشوند ونه از جانب فرزندانشان. نویسنده در این داستان خیلی واضح به این مورد پرداخته و جالب هم این است که در نهایت این وضع فقط توصیف شده و راه حل ویا مقصران این وضع مشخص نشدهاند. اما در نهایت داستان خوبی بود.
داستان جذاب بود آدم تا آخرش میخونه ببینه چیه
ولی چیزی که تو این داستان آدم رو ناراحت میکرد خودتحقیری که تو داستان وجود داشت به خاطر همین ستاره کم دادم. هیچ بنگالی درستی تو داستان وجود نداشت یه آدم بی چشم رو با پدر و مادری بی چشم رو تر، یه پدر سرد و یک مادری که بیش از اندازه ساده است.
ولی چیزی که تو این داستان آدم رو ناراحت میکرد خودتحقیری که تو داستان وجود داشت به خاطر همین ستاره کم دادم. هیچ بنگالی درستی تو داستان وجود نداشت یه آدم بی چشم رو با پدر و مادری بی چشم رو تر، یه پدر سرد و یک مادری که بیش از اندازه ساده است.
خیلی روان و زیبا نوشته شده، لذت بردم، اگر کمی فیلم هندی دیده باشین میتونین کاملا تصور کنین و مثل یک فیلم کتابو بخونین. ب این میگن نویسنده، یک داستانی ک شاید موضوع خاصی نداره و ب قول بعضیا هدف خاصی رو دنبال نمیکنه، ولی انقد زیبا نوشته شده ک تا آخر میخونینش و از تموم شدنش ناراحت میشین.
داستان بسیار جالبی از واقعیت اختلاف بین سنت و تجدد و تنشها و فشارهایی که به روح وروان و احساسات آدمها میاره و البته نتایجی که گاها تلخ و زننده هستند و گاهیم انسانهای بالغی و والایی از این شکاف بیرون میآیند. داستان تماما گویای واقعیت بود و خیلی جذاب، حیف که کوتاه بود.