معرفی و دانلود کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

معرفی کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه

برای ویلا، دنیا نه صاف بود و نه گرد؛ دنیا کوهستان بود. کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه درباره‌ی دختری‌ست که حاضر است برای جلب رضایت رئیس قبیله‌اش دست به هر کاری بزند، اما نویسنده‌ی کتاب رابرت بتی ماجرای این کتاب پرفروش و تحسین‌شده را جور دیگری پیش می‌برد: آیا ویلا ناچار می‌شود مقابل قبیله‌اش بایستد؟

درباره‌ی کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه:

ویلا انسان‌ها را قاتل درختان می‌داند. او آن‌ها را تحقیر و حتی ازشان دزدی می‌کند؛ او بهترین دزد قبیله‌شان است. اما ویلا رفته‌رفته با حقیقتی تکان‌دهنده مواجه می‌شود، این حقیقت که همه‌ی انسان‌ها دشمن او نیستند و قبیله‌ی خودش مملو از شر است. ویلا، جنگجوی کوچک بیشه (Willa of the Wood) ماجرای دختر یتیمی است که در کوهستان مه‌آلود بزرگ باید برای زنده ماندن در دنیایی در حال تغییر تلاش کند.

رابرت بیتی (Robert Beatty) داستان سفری پر از امید را در دل جنگلی باستانی توصیف می‌کند، داستانی که سرشار از تاریخ، رمزوراز و جادوست. بیتی در طول کتاب ما را با این پرسش همراه می‌کند که، ویلا چه تصمیمی می‌گیرد؟ آیا با قبیله‌اش مقابله می‌کند؟

ویلا، جنگجوی کوچک بیشه جلد اول از مجموعه‌ای دوجلدی است که جلد دوم آن سال 2021 منتشر شده است. از این کتاب مجموعه‌ای تلویزیونی نیز در دست تهیه است.

افتخارات کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه:

- پرفروش‌ترین کتاب نیویورک‌تایمز
- بهترین کتاب سال 2018 به انتخاب The Children's Book Review
- از بهترین کتاب‌های کودکان در سال 2018 به انتخاب PopSugar
- از بهترین کتاب‌های کودکان در سال 2018 به انتخاب آمازون
- نامزد جایزه‌ی گودریدز در سال 2018

کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب را به همه‌ی نوجوانان جسور بالای 12 سال توصیه می‌کنیم.

با رابرت بیتی بیشتر آشنا شویم:

نویسنده‌ی کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه پیش از این با مجموعه‌ی سرافینا به شهرت دست یافته بود. کتاب‌های رابرت بیتی تحسین مخاطبان و منتقدان را برانگیخته‌اند و تا کنون به بیست زبان از جمله فارسی ترجمه شده‌اند.

رابرت بیتی کارآفرین حوزه‌ی تکنولوژی است و در اوقات فراغتش، کتاب می‌نویسد.

در بخشی از کتاب ویلا، جنگجوی کوچک بیشه می‌خوانیم:

همان‌طور که در تاریکی دراز کشیده بود، چشمش به نقطه‌ی کوچک و نورانی آبی‌رنگی افتاد که چند سانتی‌متر بالاتر از زمین در طرف دیگر رود معلق بود. همین که به طرفش چرخید، نور خاموش و ناپدید شد.

فکر کرد که حتماً خیالاتی شده، اما بعد یک نقطه‌ی آبی درخشان دیگر در چند‌قدمی‌اش و بعد یکی دیگر در میان درخت‌ها ظاهر شد. یک دقیقه بعد، صدها نور آبی کوچک در تاریکی دور‌و‌برش درخشیدند و به‌آهستگی فقط چند سانتی‌متری بالای زمین هر دو طرف رود و در تمام جنگل شناور شدند و دنیای تاریک شب را با نور یکسان و ملایمی روشن کردند.

ویلا با این‌که در دلش احساس غم و اندوه می‌کرد، لبخند زد. آن‌ها کرم‌های شب‌تاب شبح‌گونه‌ای بودند که مامانی سال‌ها پیش به او و اَلیو نشان داده بود. آن‌ها از نادرترین موجودات دنیا بودند. این حشره‌های زیبای آبی‌رنگ فقط در دره‌های تنگ پنهان در اعماق جنگل کوهستان‌هایی خاص ظاهر می‌شدند، آن هم فقط یکی دو شب در سال و فقط برای چند لحظه.

مثل این بود که مامانی آن‌ها را امشب فقط به‌خاطر او بیرون آورده بود تا به یادش بیاورد قبل از همه‌ی این اتفاق‌ها چه کسی بود و هنوز هم عوض نشده بود.

ویلا تنها نشسته بود و نورهای شبح‌گونه‌ی آبی، دوروبرش شناور بودند و خطوط نورانی ملایمی که از حرکتشان به جا می‌ماند، مثل رقص بود. جیرجیر حشره‌های جنگل و شرشر آب در جویبار، موسیقی‌شان بود و همراهی‌شان می‌کرد و قلب ویلا آکنده از شگفتی شد.

کم‌کم داشت متوجه می‌شد که با وجود همه‌ی اتفاق‌هایی که در زندگی‌اش افتاده، جنگل نمرده بود. جنگل هنوز زنده بود و او هم زنده در جنگل، قلبش می‌تپید.