معرفی و دانلود کتاب وقتی سایهها جان میگیرند
برای دانلود قانونی کتاب وقتی سایهها جان میگیرند و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب وقتی سایهها جان میگیرند
کتاب وقتی سایهها جان میگیرند نوشتهی محبوبه سادات رضوی نیا، دربردارندۀ خاطرات خودنوشت سرهنگ طیب بقایی مقدم در جنگ تحمیلی است که بدست محبوبه سادات رضوی نیا بازنویسی شده.
سرهنگ طیب بقایی مقدم، از رستۀ رزمی مهندسی نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی، که خاطرات ایشان در این کتاب منعکس شده است از آغاز جنگ و حتی تا سالهایی پس از آن، 126 ماه حضور فعال در مناطق عملیاتی داشته است. او با عقیده و اذعان به این موضوع که اگر رزمندهای در عملیاتهای جنگی شرکت کرده، اما خاطرات خود در آن دوران را به ثبت نرسانیده باشد، گویی جنگ را ناتمام رها کرده باشد دست به قلم شده و با نوشتن و جمعآوری یادمان خود و همسنگرانش در طی دو سال، سعی در اتمام مأموریت سایهوار خود داشته است. کتاب پیش رو حاصل دوبارهنویسی خاطرات ایشان توسط نویسنده و انجام اصلاحاتی چون حذف قسمتهای زائد و غیرضروری، بازسازی ادبی و در یک کلام نگارشی جدید بر پایۀ دست نوشتۀ اصلی است که سعی در رعایت امانتداری و وفاداری بر واقعیات و مستندات گفته شدۀ راوی مهمترین عنصر آن است.
در بخشی از کتاب وقتی سایهها جان میگیرند میخوانیم:
بیبی خم شد و بوسهای روی پیشانیام زد و پرسید: «آمادهای؟» لبخندی زدم و پلکهایم را نیز به علامت تأیید محکم بر هم فشردم. دوست داشتم بیبی هر چه زودتر با من حرف بزند و با گرمای نفسش صورتم را پر کند. بوی دهانش را دوست داشتم. دهان بیبی بوی قصه میداد، بوی سالهای دور و آدمهایی که هرگز آنها را ندیده بودم. برای پسربچۀ نه سالهای مثل من، خاطراتی که حالا دیگر داستان شده بودند، بسیار شنیدنی و جذاب بود. پهلویم دراز کشید و دستش را دور گردنم حلقه کرد. من هم به آرامی آنگشتانم را جلو بردم و آنها را میان موهای حنایی او گذاشتم که از چارقدش بیرون زده بود. دوست داشتم همۀ قصههای بیبی را یک شبه بشنوم و از همۀ خاطرات گذشتۀ او خیلی زود باخبر شوم. بیبی ولی به آهستگی شروع کرد: «خیلی سالها پیش، وقتی دختر کم سن و سالی بودم، با دُردی بقاییمقدم، یعنی همین حاجیبابات ازدواج کردم، توی کلاته باقرخان. یک سال بعد از عروسیمون، صاحب بچهای شدیم و اسمش رو گذاشتیم ابراهیم. سه سال بعد از تولد این پسر هم خدا مادر تو رو بهمون داد؛ حیات! این اسمی بود که براش انتخاب کردیم. پدرِ پدرت، کربلایی ولی نامی بود از بزرگهای کلاته که زمان محمدشاه قاجار با طایفهاش از کردستان به سمت بجنورد کوچ داده شدند.
همون وقت، بزرگ شادلوها اونها رو در محل فعلی کلاته باقرخان اسکان داد. کربلاییولی که آدم خوش معاشرتی بود، با ترکمنهای اطراف بجنورد رابطۀ محکمی برقرار کرد و موقعیت خوبی برای خودش بهوجود آورد. اون حتی برای نشون دادن حسن نیتش در دوستی با ترکمنها، اسم چهارتا پسرش رو هم از بین اسمهای اونها انتخاب کرد: دُردی، قلیچ، جَجو و بَلّو. کربلاییولی آدم ثروتمندی هم بود.
فهرست مطالب کتاب
پیشگفتار
فصل اول
داستان کوچ
سفر
فصل دوم
کودکی
دبیرستان
فصل سوم
دانشکدۀ افسری
بوی انقلاب
فصل چهارم
گروه 411 مهندسی رزمی
درۀ خان
ارتفاعات بازیدراز و قلاویز
فصل پنجم
عملیات ثامنالائمه
عملیات فتحالمبین، عملیات بیتالمقدس
فصل ششم
شمال خرمشهر، مهران، سردشت
پادگان حمید
بانه، سردشت
رودخانۀ دویرج، فکه
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب وقتی سایهها جان میگیرند |
نویسنده | محبوبه سادات رضوی نیا |
ناشر چاپی | انتشارات ستارهها |
سال انتشار | ۱۳۹۷ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 350 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-600-254-063-8 |
موضوع کتاب | کتابهای خاطرات دفاع مقدس |