معرفی و دانلود کتاب صوتی دماغ دانا

معرفی کتاب صوتی دماغ دانا

کتاب صوتی دماغ دانا نوشته‌ی الن وایس، قصه پسربچه‌ای را به تصویر می‌کشد که به پسرهای هم‌سن‌وسالش شبیه است اما تنها در یک چیز با آن‌ها تفاوت دارد که او را نسبت به دیگران متمایز و خاص می‌کند، چیزی که برای او یک توانایی ویژه‌ به حساب می‌آید.

موضوع کتاب صوتی دماغ دانا چیست؟

پیتر پسر کوچولویی معمولی و شبیه به دیگر پسربچه‌هاست که خواهری به نام تانیا و برادری به نام بن دارد. پیتر صاحب یک ویژگی خاص است؛ او یکی از بهترین بینی‌های جهان را دارد.

او همچون سگ خانواده اسماج، از حس بویایی قوی‌ای برخوردار است. پیتر بوی شیرینی‌ای را که به تازگی در قنادی سر خیابان پخته شده به خوبی می‌فهمد یا زمانی که در مدرسه، همکلاسی‌هایش درب ظرف‌های غذایشان را برمی‌دارند، او بدون دیدن آن‌ها می‌تواند بگوید که غذایشان چیست.

اکنون ماجرایی در خانه‌شان اتفاق افتاده است که پیتر می‌تواند با بهره‌مندی از این توانایی و مهارت به اعضای خانواده‌اش کمک زیادی بکند. تمام اعضای خانواده‌ یعنی پدر، مادر، خواهر و برادر دچار سرماخوردگی شده‌اند و هیچ بویی را متوجه نمی‌شوند.

او نقش دماغ خانواده را پیدا می‌کند و باعث نجات خانواده‌اش می‌شود. مثلاً تانیا مشغول خوردن آب پرتقال فاسد است و پیتر از بوی آن سریع متوجه این موضوع می‌شود و جلوی خواهرش را می‌گیرد. گاز نشت کرده و هیچ‌کس بوی آن را نفهمیده است اما حس بویایی قوی پیتر به کمک آن‌ها می‌آید و...

کتاب صوتی دماغ دانا (The Nose Knows) برای چه کسانی مناسب است؟

الن وایس (Ellen Weiss) با این داستان بامزه، مسئولیت‌پذیری را به کودکان 5 تا 7 ساله یاد می‌دهد. بچه‌ها می‌آموزند از مهارت‌های خود برای کمک به خانواده‌شان بهره بگیرند و در صورت خستگی پدر و مادرشان، به آن‌ها در کارهای خانه کمک کنند. همچنین در خلال داستان کودکان متوجه می‌شوند که بوی بد تخم‌مرغ گندیده می‌تواند بیانگر نشت گاز در خانه باشد.

در بخشی از کتاب صوتی دماغ دانا می‌شنویم:

بعد از شام پیتر سراغ تکالیف مدرسه‌اش رفت ولی اصلاً نمی‌تونست تمرکز کنه. یک بویی آزارش می‌داد. یک بوی خیلی خیلی بد.

اون از جاش بلند شد و رد بو رو دنبال کرد. از طرف اتاق بن می‌اومد.

پیتر وارد اتاق برادرش شد و مستقیم به سمت کمد اتاقش رفت. بو شدیدتر شده بود. در کمد رو باز کرد. اون تو خیلی بهم ریخته بود. از لابه‌لای ریخت‌وپاش‌ها، چیزی روی زمین افتاده بود که توجه پیتر رو به خودش جلب کرد.

کمی کلم بروکلی لای یک تیکه دستمال پیچیده شده بود. رنگش خاکستری و لزج و بسیار بسیار بدبو بود.

پیتر با خودش فکر کرد: "فقط یه نفره که تو کمدش کلم بروکلی قایم می‌کنه. و اون یه نفر داداش کوچولوی خودمه که حالش از کلم بروکلی بهم می‌خوره."

فهرست مطالب کتاب صوتی