معرفی و دانلود کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل)

عکس جلد کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل)
قیمت:
۱۴۴,۰۰۰ تومان
۵۰٪ تخفیف اولین خرید با کد welcome

برای دانلود قانونی کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل) و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

برای دانلود قانونی کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل) و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.

معرفی کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل)

در کتاب "شوخی جوهر" به بررسی 250 غزل از بیدل دهلوی پرداخته شده است. هدف از تدوین این اثر گردآوری گزیده اشعار بیدل است. گلچین اشعار شاعران می‌تواند به آسان‌خوانی آثار آن‌ها و آشنایی بیشتر مخاطبان با این افراد منجر شود.

بیدل دهلوی را همچون صائب تبریزی باید یکی از واضعان سبک هندی دانست. با این تفاوت که دستمایه‌ی اصلی صائب تمثیل و شیوه‌ی اختصاصی بیدل، ترکیب‌سازی در گستره‌ی شعر سبک هندی یا اصفهانی است. البته، این به آن معنا نیست که بیدل از تمثیل یا اینکه صائب از ترکیب‌سازی بی‌بهره است. بلکه، در مقام مقایسه، فراوانی این دو روش مورد عداقه است که در یکی بیشتر و در دیگری کمتر است. شعر صائب با وجود تمثیل‌های فراوان و شکار مضمون‌های تازه در ارتباط با اشیا، نزدیک‌تر به عامه‌ی مردم، آسان‌فهم‌تر و زودیاب‌تر است. اما شعر بیدل، به سبب ترکیب‌سازی‌های گاه پیچیده، که از مختصات زبانی اوست، از شعر صائب و دیگر شاعران سبک هندی ابهام بیشتری دارد و دیریاب‌تر است.

باز امشب نفس شعله‌فشان دارد شمع
حیرتم سوخت ندانم چه زبان دارد شمع

صافی آیینه ناموس غبار رنگ است
جز سیاهی به دل خود چه نهان دارد شمع

فهرست مطالب کتاب

سرآغاز
مختصری در احوال/ تولد و زندگی بیدل
دوره پایانی زندگی بیدل
شهرت واماندگی/ از نام اگر نگذری از ننگ برون آ
درد محبت/ آنجا که فشارد مژه‌ام دیده‌ی تر را
طایر رنگ/ اگر به گلشن ز ناز گردد قد بلند تو جلوه‌فرما
شوخی جوهر/ با بد و نیک است یک‌رنگی هوس آیینه را
پرواز شبنم/ با دل آسوده از تشویش آب و نان برآ
بهار حسرت/ به حیرت آیینه پرداختند روی تو را
شرم مستی/ به شبنم صبح این گلستان نشاند جوش غبار خود را
فال خاکستر/ تا در این گلزار چون شبنم گذر داریم ما
فرصت عیش/ تبسم ریز لعلش گر نشان پرسد غبارم را
حیرت آیینه/ جام امید نظرگاه خمار است اینجا
دلتنگی گوهر/ چو اشک آن کس که می‌چیند گل عیش از تپیدن‌ها
نی مژگان/ چو تخم اشک به کلفَت سرشته‌اند مرا
قدر گرانجانی/ جوش اشکیم و شکست آیینه‌دار است اینجا
زنگ ملامت/ چون شمع آتشی که وفا زد به جان ما
در قفس زخم/ چون غنچه همان به که به دزدی نفس اینجا
اشک ناامیدی/ حیرتیم اما به وحشت‌ها هم‌آغوشیم ما
بال در سرمه/ داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
افسون جنون/ دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا
آواز ترنگ/ در خموشی همه صلح است نه جنگ است اینجا
ورق آیینه/ چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
رنج گوهر/ در این نه آشیان غیر از پر عنقا نشد پیدا
بر دیده‌ی دریا/ دل می‌رود و نیست کسی دادرس ما
تیرباران غم/ رخصت نظاره‌ای گر می‌دهد جانان مرا
نسیم‌خنده‌ی گل/
انجمن داغ/ عمری‌ست ناز دیده‌ی تر می‌کشیم ما
صید آغوش/ غم، طرب جوش کرده است مرا
شیرازه‌ی باد/ فال حباب زن بشمر موج آب را
موج منزل/ قید هستی نیست مانع خاطر آزرده را
طاق نیسان/
مشهد بینوایان/ کسی در بند غفلت مانده‌ای چون من ندید اینجا
لعل خموش/ گل بر رخت گشود نقاب کشیده را
سیر اوراق لاله/ نشد در این درسگاه عبرت به فهم چندین رساله پیدا
داغ محبت/ نگاه وحشی لیلی چه افسون کرد صحرا را
جولان لیلی/ نمی‌دانم چه تنگی درهم افشرد آه مجنون را
آبروی آیینه/ نیست با حسنت مجال گفت‌وگو آیینه را
گل خمیازه/ نیست خاکستر ما شعله‌صفت بستر ما
صید الفت/ وهم راحت صید الفت کرد مجنون مرا
عریانی دریا/ هم آبله هم چشم پرآب است دل ما
دماغ غنچه/ همه عمر با تو قدح زدیم و نرفت رنج خمار ما
تهمت عنقا/ چو من ز کسوت هستی تر آمده‌ست حباب
آغوش بی‌خودی/ دل از خمار طلب خون کن و شراب طلب
پلنگ در آب / نشسته‌ایم به یادت ز گریه تنگ در آب
شمع خفته/ هرگه به باغ بی‌تو فکندم نظر در آب
آتش بی‌زبانه/ آزادگی غبار در و بام خانه نیست
شکست رنگ/ به‌جاست شکوه‌ی ما تا رهِ فغان خالی است
شعله‌ی امید/ چشمی که ندارد نظری حلقه‌ی دام است
آیینه‌خانه/ حیرت دمیده‌ام گل داغم بهانه‌ای است
آتش یاقوت/ خاک غربت کیمیای مردم نیک‌اختر است
شوخی آهنگ/ خامش نفسم شوخی آهنگ من این است
برق فنا/ خط خوبان هم حریف طبع وحشت‌پیشه نیست
زلف خوبان/  خنده‌ام صبحی به صد چاک گریبان آشناست
ناله در منقار/ خواب را در دیده‌ی حیران عاشق بار نیست
مشق خیال/ در بهار گریه عیش بیدلان آماده است
طلسم سنگ/ دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتش است
نفس آرمیده/ دلم چو غنچه در آغوش عافیت تنگ است
محمل فرصت/  دوش از نظر خیال تو دامن‌کشان گذشت
غبار تهمت/ دیده‌ی حیرت‌نگاهان را به مژگان کار نیست
لاف آزادی/ زندگانی در جگر خار است و در پا سوزن است
خندیدن ریشه/ زهی چمن‌ساز صبح فطرت، تبسم لعل مهرجویت
خاک انتظار/ زیر گردون طبع آزادی نوایی برنخاست
مرگ مژگان/ زین من و ما زندگی سیر فنایی کرد و رفت
بازی طفلانه/ سرشکم نسخه‌ی دیوانه‌ی کیست
پنبه‌ی داغ/ صاف‌طبعان را غمی از خارخار کینه نیست
برگ شعور/ عمری‌ست به چشمم ز نم اشک اثر نیست
التفات غنچه/ غنچه در فکر دهانت گوشه‌گیر خسته‌ای است
شیشه‌ی ساعت/ فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردن است
سؤال بوسه/ گذار امن در این انجمن کم افتاده است
رنگ‌پریده/ گل در چمن رسید و قدم در هوا گذاشت
غنچه‌ی حباب/ ما را به راه عشق طلب رهنما بس است
خون‌بهار/ مرا به آینه‌ی پا چه مشکل افتاده است
دفتر آشفتگی/ مست عرفان را شراب دیگری در کار نیست
طرح چمن/ مشاطه‌ی شوخی که به دستت دل ما بست
کاروان عبرت/ ناله‌ها داریم و کس زین انجمن آگاه نیست
سایه‌ی گل/ نسیم گل به خموشی ترانه‌پرداز است
حساب سایه و خورشید/ نه دیر مانع و نی کعبه حایل افتاده است
ترک تماشا/ نیک و بدم از بخت بد انجام سفید است
شور محشر/ واژگونی بس که با وضعم قرین گردیده است
در بادیه‌ی لیلی/ هرچند در این گلشن هر سو گل خودرویی است
سبزه‌ی خوابیده/ هر سو نگرم دیده به دیدار حجاب است
ناله در زنجیر/ هر کجا گل کرد باغی بر دل دیوانه سوخت
یارانه/ هر کجا لعل تو رنگ خنده‌ی مستانه ریخت
کاغذ آتش‌زده/ هر که آمد سیر یأسی در گلستان کرد و رفت
سنگ سرمه/ هوس به فتنه‌ی صد انجمن نگاه شکست
کلبه‌ی دیوانه/ یاد وصلی کردم آغوش من دیوانه سوخت
موج گوهر/ یک شبم در دل نسیم یاد آن گیسو گذشت
صبح قیامت/ آخر ز سجده‌ام عرق جبهه سر کشید
دری به خانه‌ی خورشید/ آگاهی از خیال خودم بی‌نیاز کرد
سامان پریشانی/ چشمم ز هم‌آغوشی مژگان گله دارد
تعبیر خواب گل/ آه نومیدم کجا تأثیر من پیدا شود
خاموشی/ ادب چون ماه نو امشب پی تکلیف من دارد
لذت دیدار/ از پنبه اگر آتش سوزان گله دارد
تسلیم بی‌نیازی/ اسیر آن پنجه‌ی نگارین رهایی از هیچ در ندارد
گرد نومیدی/ اشکم از پیری به چشم تر پریشان می‌شود
آتش زیر پا/ شرار کاغذ ما خنده‌ی دندان‌نما دارد
خنده‌ی آیینه/ امروز بعد عمری دلدار یاد ما کرد
باغ بی‌بهار/ امروز نوبهار است ساغر کشان بیایید
تسلیم عشق/ با هستی‌ام وداع تو و من چه می‌کند
جوش سحر/ به این عجزم چه از خاک حیا پرورد برخیزد
داغ بندگی/ برای خاطرم غم آفریدند
سرمه‌ی عبرت/ برگ و ساز عندلیبان زین چمن‌گفتار بود
چشمک رنگ/ به سعی یأس نفس خامشی بیان گردید
خمار فرصت/ به طراز دامن ناز او چه ز خاکساری ما رسد
شراب رسیده/ بهار عمر به صبح دمیده می‌ماند
لغزش مژگان/ بهار عیش امکان رنگ وحشت‌دیده‌ای دارد
فریب ساغر/ به هر کجا مژه‌ام رنگ خواب می‌ریزد
شرم هستی/ تا دل به ساز زمزمه دار دعا رسید
فال حیرت/ تا دل دیوانه واماند از تپیدن داغ شد
انشای خاکستر/ تا دم تیغت به عرض جلوه عریان می‌شود
در قفس غنچه/ تا ز عبرت سر مژگان به خمیدن نرسد
پا به حنا/تامه‌ی نو بر فلک بال‌گشا می‌رو
پر ریختن رنگ/ تبسم هر کجا رنگ سخن ز آن لعل تر ریزد
گرد وحشت/ ترک آرزو کردم رنج هستی آسان شد
آواز جرس/ تسلی کو اگر منظورت اسباب هوس باشد
بال‌افشانی عنقا/ تو کار خویش کن اینجا تویی در من نمی‌گنجد
حلوای آشتی/ جایی که شکوه‌ها به صف زیر و بم رسد
شیشه و پری/ دماغ نشئه‌ی فقر آرزوی جاه ندارد
زخم و شکر/ چشم تو به حال من گر نیم‌نظر خندد
وهم حباب/ چشمی که بر آن جلوه نظر داشته باشد
رمز تبسّم/ جنون از بس شکست آبله در هر قدم دارد
خواب عافیت/ جنونی با دل گم‌گشته از کوی تو می‌آید
مدّ بسم‌الله/ چون شرر اقبال هستی بس که فرصت کاه بود
حیرت‌آباد خیال/ حاصلم زین مزرع بی‌بر نمی‌دانم چه شد
تشریف ازل/ حسرت زلف توام بود شکستم دادند
حلقه‌ی بیرون در/ داغ عشقم چاره‌جویی‌ها کبابم می‌کند
شعله افسرده/ در غمت آخر به جایی کار بیدادم رسید
چمن انتظار/دلدار رفت و دیده به حیرت دچار مان
رقص غبار/ رفتیم و داغ ما به دل روزگار ماند
چهارفصل سرو/ رنگ حنا در کفم بهار ندارد
پر طاووس/ ز بعد ما نه غزل نه قصیده می‌ماند
شمع کشته/ عمری‌ست رخت حسرتم از سینه بسته‌اند
افسون خواب/ غافل شدیم و گشت خروش هوس بلند
سپند مجمر تصویر/ غبار ما به جز این پرشکستنی که ندارد
ورق لاله/ فالی از داغ زدم دل چمن‌آیین آمد
داغدار محبت/ فریب جاده مخور تا دل تو تنگ نگردد
جوش بیخودی/ فسردن از مزاج شعله خاکستر برون آرد
صید مطلب/ فسردگی‌های ساز امکان ترانه‌ام را عنان نگیرد
بی‌گناهی/ فکر خویشم آخر از صحرای امکان می‌برد
طاق نیسان/ قیامت خنده‌ریزی بر مزار من گل‌افشان شد
غریق عشق/ گردی دگر نشد ز من نارسا بلند
خاکساری/ کسی معنی بحر فهمیده باشد
صدای خاموشی/ گهی بر سر‏، گهی بر دل،‏ گهی در دیده جا دارد
باغ انتظار/ مدعا دل بود اگر نیرنگ امکان ریختند
سیر آیینه/ مرا این آبرو در عالم پرواز بس باشد
آغوش بهار/ مشتاق تو گر نامه‌بری داشته باشد
باغ تصور/ مکتوب من به هر که برد باد می‌برد
تعمیر رنگ/ من آن غبارم که حکم نقشم به هیچ آیینه در نگیرد
گل شبنم‌فروش/ موج گل بی‌تو خار را ماند
درد وطن/ همچو مینا غنچه‌ی رازم بهار آهنگ شد
نامه‌بر/ همه راست زین چمن آرزو که به کام دل ثمری رسد
خمیازه‌ی صبح/ هوس‌پیمای فرصت گرد کلفت در قفس دارد
بیرون این دریا/ هوس تا چند بر دل تهمت هر خشک و تر بندد
شرم مقصد/ یاران در این بیابان از ما اثر مجویید
آیینه از خزان/ چشم واکن رنگ اسرار دگر دارد بهار
شبنمستان/ سیر گلزار که یارب در نظر دارد بهار
طور کلام/ خودسری گرد دلتنگ نگردد هرگز
گلچین تماشا/ رنگ طاقت سوخت اما وحشت آغازم هنوز
برگ عیش قانعان/ هر کجا آیینه‌ی ما گردد از زنگار سبز
ساز احرام/ از لب خامش زبان وامانده‌ی کام است و بس
جوهر حیرانی/ ذوق شهرت‌ها دلیل فطرت خام است و بس
زندانی الفت/ زندگی محروم تکرار است و بس
ننگ صیاد/ غفلت‌آهنگم ز ساز حیرت ایجادم مپرس
مفت عافیت/ اگرچه غنچه میسر شود شکستن خویش
اسیران نگاه/ اگر زین رنگ تمکین می‌زند موج از سراپایش
سنگ اطفال/ جوانی دامن‌‌افشان رفت و پیری هم به دنبالش
اتفاق شبنم و گل/ چه سازم تا توانم ریخت رنگ سجده در کویش
خاکستر پروانه/ خواه در معموره‌ی جان خواه در ویرانه باش
التفات ناز/ دل به هجران صبر کرد اما فزون شد شیونش
پیرهن حیا/ من و پرفشانی حسرتی که گم است مقصد بسملش
سرای عاریت/ من نمی‌گویم زیان کن یا به فکر سود باش
شیشه‌داری/ نداشت پروای عرض جوهر، صفای آیینه‌ی فرنگش
تعبیر خواب/ نمی‌دانم چه گل در پرده دارد زخم شمشیرش
رشته‌ی جان/ باز امشب نفس شعله‌فشان دارد شمع
داغ آگاهی/ نی در پرواز زد نی سعی جولان کرد شمع
حنای نبسته/ مگو پیام وفا جسته‌جسته دارد رنگ
هجوم رنگ/ دل آرمیده به خون مکش ز فسون رنگ و هوای گل
طاووس نالان/ عمری‌ست چون گل می‌روم زین باغ حرمان در بغل
قطره‌ی دریا‌نسب/ می‌آید از دشت جنون گردم بیابان در بغل
صدای ساغر/ آمدم طرح بهار تازه‌ای انشا کنم
محرومی دیدار/ از چاک گریبان به دلی راه نکردیم
غزال فرصت/ از این صحرای بی‌حاصل دگر با خود چه بردارم
تهمت آسودگی/ باده ندارم که به ساغر کنم
شکر پریشانی/ بالی از آزادی افشاندم قفس‌پیما شدم
امید کرانه/ ببین به ساز و مپرس از ترانه‌ای که ندارم
جاده‌ی خوابیده/ به زور شعله‌ی آواز حسرت گرم رفتارم
دامن افسردگی/ بس که بی‌روی تو لبریز ندامت بوده‌ام
آتش در نیستان/ به سودای بهار جلوه‌ات عمری‌ست گریانم
عرق شبنم/ به صد غبار در این دشت مبتلا شده‌ام
جهان قناعت/ به عرض جوهر طاقت در این محیط خموشم
هنگامه‌ی عبرت/ به عشقت گر همه یک داغ سامان بود در دستم
نسخه‌ی عیش/ به فقر آخر سر و برگ فنای خویشتن گشتم
دست دعا/ به کنج نیستی عمری‌ست جای خویش می‌جویم
مشق بیکاری/ به نقش سخت‌رویی‌های مردم بس که حیرانم
غفلت گوهر/ تا نفس آب زندگی است، هیچ به بو نمی‌رسم
محرم تماشا/ تحیر آیینه‌ی عالم مثال خودم
صدای ساغر الفت/ تحیر مطلعی سر زد چو صبح از خویشتن رفتم
عبرت خداداد/ چشمش افکنده طرح بیدادم
مژده‌ی دیدار/ چشم واکردم به چندین رنگ و بو ساغر زدم
بال‌افشانی رنگ/ چکیدن‌های اشکم یا شکست شیشه‌ی رنگم
محیط فطرت/ چو اشک امشب به ساغر باده‌ی نابی دگر دارم
خواب فراموش/ چو دریا یک قلم موج است شوق بی‌‌خودی جوشم
 ورق آیینه/ چون آینه چندان به برش تنگ گرفتم
گوهر وصال/ در جیب غنچه بوی بهار است و رنگ هم
ننگ هستی/ در این حیرت‌سرا عمری‌ست افسون جرس دارم
بیت فرد/ دلیل کاروان اشکم آه سرد را مانم
پرریخته‌ی الفت/ رنگ پرریخته‌ی الفت گلزار توایم
جوهر قبول/ ز خود تهی شدم از عالم خراب گذشتم
گوشه‌ی وداع/ شرر‌واری ز فرصت رونمای خویش می‌جویم
فیض سحاب/ صبح تمنا دمید دل چمنستان کنیم
شمع تصویر/ صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم
شهید استغنا/ عبرت‌انجمن جایی است مأمنی که من دارم
نقاش تبسّم/ غبار یأسم به هر تپیدن هزار بیداد می‌نگارم
گناه بی‌گناهی/ قیامت کرد گل در پیرهن بالیدنت نازم
آن سوی آغوش/ کو جهد که چون بوی گل از هوش خود افتم
قماش نیستی/ مقیم وحدتم هرچند در کثرت وطن دارم
چاره‌ی ‌مخموری/ نه بر صحرا نظر دارم نه در گلزار می‌گردم
یک قلم خاکستر/ نسخه‌ی هیچیم، وهمی از عدم آورده‌ایم
سنگسار شهرت/ نشد از سعی تمکین وحشتی آسودگی رامم
لغزش مستانه/ نفس را بعد از این در سوختن افسانه می‌سازم
مزد ناکامی/ نمی‌باشد تهی یک پرده از آهنگ تسخیرم
رنگ‌های رفته/ نور جان در ظلمت‌آباد بدن گم کرده‌ام
سایه از دعا/ نه دنیا دیدم و نی سوی عقبا چشم وا کردم
وداع گوهر/ وحشتی کو تا وداع این همه غوغا کنم
خاک رهگذر/ آفت است اینجا مباش ایمن ز سر برداشتن
معنی بیگانه/ از دیده سراغ دل دیوانه طلب کن
گلزار تماشا/ اگر مشت غبار ما پریشان می‌توان کردن
بیابان مرگ خاکستر/ ای به عشرت متهم سامان دردسر مکن
شراب بی‌خمار/ به سعی بی‌نشانی آن سوی امکان رهی واکن
ساز عبرت/ چنین کشته‌ی حسرت کیستم من
گوش بر آیینه/ حیرت آهنگم که می‌فهمد زبان راز من
طلسم خواب/ خواه غفلت پیشگی کن خواه آگاهی گزین
ابروی ناز/ درس کمال خود گیر از ناله سر کشیدن
باغ شعله/ زره‌ِ هوس به تو کی رسم نفسی ز خود نرمیده من
آواز شکست/ ز شوخی تا قدح می‌گیرد آن بیدار مست من
باغ حنا/ سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من
آب آیینه/ چو سرشک بی سر و پایی‌ام قدمی نزد به هوای تو
مشق خموشی/ نپنداری همین روز و شب از هم سربرآورده
صبح بناگوش/ افسانه‌ی وفایی اگر گوش کرده‌ای
غم بی‌حاصلی/ به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی
بال پریزاد/ چه دارم در نفس جز شور عمر رفته از یادی
یاد عدم/ چه شد آستان حضور دل که تو رنج دیر و حرم کشی
گلاب اشک/ خشم را آیینه‌پرداز ترحم کرده‌ای
بی‌قدم گردیدن/ زین گلستان نیستم محتاج دامن چیدنی
تیر خطا/ عمر گذشت و همچنان داغ وفاست زندگی
ذوق گم‌ شدن/ که کشید دامن فطرتت که به سیر ما و من آمدی
طره‌ی اجابت/ نبری گمان که یعنی به خدا رسیده باشی
عریانی/ نشد حجاب خیالم غبار جسمانی
چشم حباب/ نمی‌باشد چو من در کسوت تجرید عریانی
دیرستان / که‌ام من از نصیب عالم اظهار مأیوسی
بنیاد فرصت/ یک تار مو گر از سر دنیا گذشته‌ای
در زمین عبرت/ داد عجز ما ندهد سعی هیچ مشغله‌ای

مشخصات کتاب الکترونیک

نام کتابکتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل)
نویسنده
ناشر چاپیانتشارات سوره مهر
سال انتشار۱۳۹۰
فرمت کتابEPUB
تعداد صفحات480
زبانفارسی
شابک978-600-175-165-3
موضوع کتابکتاب‌های شعر معاصر
قیمت نسخه الکترونیک

راهنمای مطالعه کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل)

برای دریافت کتاب شوخی جوهر (گزیده غزل های بیدل) و دسترسی به هزاران کتاب الکترونیک و کتاب صوتی دیگر و همچنین مطالعه معرفی کتاب‌ها و نظرات کاربران درباره کتاب‌ها لازم است اپلیکیشن کتابراه را نصب کنید.

کتاب‌ها در اپلیکیشن کتابراه با فرمت‌های epub یا pdf و یا mp3 عرضه می‌شوند.