معرفی و دانلود کتاب اولین فرمانده
برای دانلود قانونی کتاب اولین فرمانده و دسترسی به هزاران کتاب و کتاب صوتی دیگر، اپلیکیشن کتابراه را رایگان نصب کنید.
معرفی کتاب اولین فرمانده
کتاب اوّلین فرمانده بر اساس زندگینامهی سردار شهید محمد مهدی خادم الشریعه به قلم حسین نیری نوشته شدهاست.
محمد مهدی خادم الشریعه در یکی جمعههای ماه خرداد سال 1337 درشهرستان سرخسبه دنیا آمد. محمد مهدی آخرین فرزند خانوادهٔ حاج صادق خادمالشریعه بود و تولدش موجی از شادی برای خانواده به همراه داشت. عشق به دین، قرآن و اهلبیت عصمت و طهارت برجستهترین ویژگی این خانواده به شمار میرفت و برهمین اساس با الهام از نام مقدس منجی جهان بشریت حضرت ولیعصر(عج) برای نوزاد و پسر خود نام محمدمهدی را برگزیدند. هویت او با این نام شریف تبرّک یافت و اسم او زینتبخش خانواده شد...
در بخشی از کتاب میخوانیم:
هنوز نیم ساعتی نگذشته بودکه ماشین فرماندهی گرد و خاککنان از دور پیدا شد. ماشین وارد محوطه شد و ایستاد. حسینی رفت طرف آن. محسن رضایی به همراه صیاد شیرازی از داخل ماشینپیاده شدند. حسینی رفت جلو و به آنها خوشامد گفت. سپس آنها را راهنمایی کرد به طرف سنگر فرماندهی.
محمدمهدی با شنیدن صدا از جا بلند و در حالی که بهطرف در سنگر میرفت، گفت: «بفرمایید داخل سنگر.»
سه فرمانده با هم سلام و روبوسی کردند. محمدمهدیتعارف کرد که بنشینند. محسن رضایی به محض دیدنبرادر حسینی که کنار بیسیم نشسته بود، به محمد گفت: «آقای خادم، این بیسیمچی شما در پاتک آخری عراقیها، حسابی غوغا کرد.»
بعد در حالی که به حسینی و برادرش اشاره میکرد، پرسید: «کدامشان بودند که این قدر خوب عمل کردند؟»
هر دوتاشان بودند، آقامحسن.
محسن رضایی رفت نزد حسینی و پیشانیاش را بوسیدو گفت: «خدا قوت. اگر شما نبودید، معلوم نبود چه اتفاقیمیافتاد. شاید ما موفق نمیشدیم.»
هر کاری کردیم، از فرماندهمان آقامحمدمهدی یادگرفتیم.
محسن رضایی در حالی که با حسینی صحبت میکرد، پیشانی برادر او را هم بوسید و رفت کنار صیاد نشست. خادم رو به آنها کرد و پرسید: «راستی! برادر باقری همراهشما نیامده. نکند غیبت دارد؟»
این بار صیاد جواب او را داد.
آقای باقری و غیبت؟ ایشان بسیار وقتشناس هستند. کاری برایشان پیش آمد. گفتند حتماً خودشان رامیرسانند.»
محسن رضایی گفت: «بهتر است ما کارمان را شروعکنیم تا ایشان بیایند.»
محمدمهدی به حسینی و برادرش گفت: «مواظبباشید، به محض این که حسن باقری آمد، راهنماییاشکنید داخل جلسه.»
آن دو عذرخواهی کردند و از اتاق جلسه خارج شدند. حسینی رفت جلوی در فرماندهی. رضا که جلوی درنگهبان بود، سلام کرد.
سلام برادر، خسته نباشید. اوضاع در چه حال است؟
امن و امان، زنده باشید.
مراقب باشید، هر وقت برادر باقری آمدند، بلافاصلهمرا خبر کنید.
خیالتان راحت باشد، حواسمان هست.
حسینی به برادرش گفت: «شما برو داخل اتاق بیسیم. ممکن است کسی کاری داشته باشد.»
خودش هم ماند تا به محض این که حسن باقری آمد، راهنماییاش کند داخل اتاق جلسه. هنوز چند دقیقهاینگذشته بود که سر و کلهی نگهبان بسیجی پیدا شد. بادیدن حسینی گفت: «یک برادر کم سن و سالی آمده ومیخواهد وارد محل فرماندهی شود. شما بیایید جوابشرا بدهید.»
نگفت چکار دارد؟
نه! فقط میگوید با برادر خادم جلسه دارد.
خیلی خوب، شما برگردید من هم میآیم.
حسینی بلند شد و پشت سر نگهبان رفت. وقتی رسیدجلوی در، جوان به ظاهر کم سن و سالی را دید. جوان بادیدن حسینی سلام کرد.
بفرمایید، کاری داشتید؟
بله! میخواهم وارد فرماندهی شوم، قرار دارم.
این جا جای شما نیست، برو. الان جلسه است.
اگر اجازه بدهد، من هم میخواهم به جلسه بروم.
نمیشود. حالا بروید، اگر کاری دارید، دو سه ساعتدیگر جلسه تمام میشود، آن موقع میتوانید با برادر خادمصحبت کنید.
عرض کردم، جلسهای که الان هست، قرار بوده من همحضور داشته باشم.
ببینم، از کی تا حالا جلسه جای بچهها شده!
حسینی فکر میکرد که آن بسیجی شنیده قرار استمحسن رضایی و صیاد شیرازی به آن جا بیایند، آمده آنهارا ببیند. تا این که بالاخره جوان با خجالت گفت: «لطفاً شمابروید و به آقامحسن بگویید، حسن باقری آمده، میخواهدبیاید و شما راهش نمیدهید...
مشخصات کتاب الکترونیک
نام کتاب | کتاب اولین فرمانده |
نویسنده | حسین نیری |
ناشر چاپی | انتشارات ستارهها |
سال انتشار | ۱۳۸۶ |
فرمت کتاب | EPUB |
تعداد صفحات | 90 |
زبان | فارسی |
شابک | 978-964-2546-05-1 |
موضوع کتاب | کتابهای خاطرات دفاع مقدس |