معرفی و دانلود کتاب افسانه‌ی بابایاگا

معرفی کتاب افسانه‌ی بابایاگا

نوجوانانی که طرفدار آثار تخیلی و فانتزی هستید خواندن کتاب افسانه‌ی بابایاگا را از دست ندهید! سوفی اندرسون در این داستان ماجرای دختری را به تصویر می‌کشد که به دنبال راه گریزی از خانه‌ای افسانه‌ای و متحرک می‌گردد؛ خانه‌ای که مالکش یک پیرزن جادوگر ترسناک است و هر شب مردگان را از دروازه‌ی این دنیا به جهانی دیگری منتقل می‌کند. این اثر نامزد جوایز متعددی شده است.

درباره‌ی کتاب افسانه‌ی بابایاگا:

در جایی از این دنیای عجیب خانه‌‌ای جادویی وجود دارد که دارای یک جفت پای مرغ است و هر شب روی پاهایش بلند می‌شود، راهش را می‌گیرد و می‌رود! این خانه‌ی عجیب و غریب دروازه‌ی مردگان است. یعنی چه اتفاقاتی در آنجا رخ می‌دهد؟ یک بابایاگا که پیرزن جادوگر و ترسناک افسانه‌های روسی است، در آن خانه زندگی می‌کند که هر شب دست مرده‌ها را می‌گیرد و آنان را از دروازه‌ی این دنیا به دنیای دیگر می‌فرستد.

این جادوگر یک نوه‌ به نام مارینکا دارد که با هم در آن خانه‌ی افسانه‌ای زندگی می‌کنند. دخترک که راوی داستان کتاب افسانه‌ی بابایاگا (The House with Chicken Legs) است به دنبال راهی برای گریختن از این خانه و داشتن یک زندگی عادی میان زندگان می‌گردد. او دلش نمی‌خواهد یک بابایاگای بعدی باشد، اما سرنوشت مارینکا را همراهی نمی‌کند. انگار این خانه‌ی پامرغی خواب دیگری برای او دیده است!

جوایز و افتخارات کتاب افسانه‌ی بابایاگا:

- نامزد مدال کارنگی سال 2019
- نامزد جایزه کتاب لیدز سال 2019

کتاب افسانه‌ی بابایاگا برای چه کسانی مناسب است؟

این کتاب برای نوجوانان که به داستان‌های تخیلی و جذاب علاقه دارند، مناسب خواهد بود.

با سوفی اندرسون بیشتر (Sophie Anderson) آشنا شویم:

نویسنده‌ی این کتاب رویای نوشتن داستان‌هایی را دارد که به کودکان و نوجوانان کمک کند تا جهان هستی را بهتر بشناسند و به زیبایی‌های آن بیشتر توجه نمایند.

در بخشی از کتاب افسانه‌ی بابایاگا می‌خوانیم:

جک روی دیوار می‌نشیند. باد ملایمی می‌وزد که پرهای سیاه زغالی‌اش را ژولیده می‌کند. زل زده به من که دارم سعی می‌کنم یک استخوان ران را هر طور شده سرجایش توی دیوار پرچین فرو کنم. خورشید چندساعتی می‌شود که درآمده، اما هوا هنوز سرد است. دیشب فقط یک قسمت از دیوار پرچین ریخت، اما چون توی این هوای سرد دست‌هایم یخ کرده، کار ترمیم آن طولانی‌تر از همیشه می‌شود.
جک، درست بغل گوشم یک «ق ارا» بلند و هشداردهنده سر می‌دهد که حسابی من را می‌ترساند و توی دلم خالی می‌شود. اخم‌هایم در هم می‌رود و برمی گردم تا نگاهش کنم. اما، در عوض، پسربچه‌ای می‌بینم، انگار هم سن و سال خودم که درست چند متر آن طرف‌تر از من ایستاده است. دکمه‌های بالاپوش بلند و تیره رنگش را نبسته و یک بره‌ی کوچولو و ظریف که معلوم است همین زمستان به دنیا آمده سرش را از گودی زیر بغل پسربچه بیرون آورده است.
می‌گم‌ها، این‌ها استخون آدمه؟» پسر بچه چشم دوخته به استخوان ران توی دستم و استخوان‌هایی را که از پایین تا بالای دیوار پرچین بیرون زده‌اند، ورانداز می‌کند.

«بله، یعنی نه.» به زحمت روی پاهایم بلند می‌شوم و سعی می‌کنم جوری بایستم که جلوی جمجمه‌ای را که درست توی دیدرس پسر بود و کاملا هم معلوم بود که جمجمه‌ی یک انسان است، بپوشانم. «یعنی منظورم اینه که استخون هستن ولی واقعی نیستن.» دروغی که می‌گویم توی گلویم گیر می‌کند و خودم حس می‌کنم که صورتم سرخ می‌شود.
اما خودمونیم‌ها خیلی واقعی به نظر می‌آن.» نیم خندی گوشه‌ی لب‌های پسرک بازی بازی می‌کند. به نظرم اصلا نترسیده، بیشتر کنجکاو شده.
«خب، واقعی که هستن.» استخوان ران توی دستم را بالای دیوار می‌گذارم و می‌گویم: «منظورم این بود که تازه نیستن. مال آدم‌هایی هستن که خیلی وقت پیش مردند.»

فهرست مطالب کتاب

پیش خوانش
راهنمایی مردگان
بنجامین
یک پتوی خیلی سنگین
آن سوی پرچین
بیابان
نینا
یادگیری شنا
سرینا
چند دقیقه بیشتر
ساحل
حقیقت و دروغ‌ها
یاگای بعدی
صدای دردناک خرد شدن
یاگای کهنسال
سلما
درهم برهم
حوض
جهان پهناور
کلمات تند و تیز
جرقه‌های نور
جشن پیوند
تاریکی
آتش
سرزمین برف
سرزمین دریاچه
از میان دروازه
دانه‌های کاشتنی
رشد
مؤخره: یاگا و بیشتر از یاگا
طرز تهیه‌ی سوپ و برش سبزیجات مخصوص بابا
نان عسلی پرادویه‌ی مخصوص مارینکا
راهنمایی ارواح (یک بازی یاگایی)