معرفی و دانلود خلاصه کتاب صوتی حالا نگاه نکن: اپیزود دوم سینما داستان

معرفی خلاصه کتاب صوتی حالا نگاه نکن: اپیزود دوم سینما داستان

داستان جنایتی هولناک در قلب لندن. کتاب صوتی حالا نگاه نکن از کیت بی والترز روایت پلیسی است که برای ماموریتی نابهنگام فراخوانده می‌شود و در آنجا رازی مهیب را کشف می‌کند... . گفتنی‌ست اثر حاضر یکی از عناوین خواندنی مجموعه «سینما داستان» است.

درباره‌ی خلاصه کتاب حالا نگاه نکن

جورج هیون مشغول گذراندن شبی در کنار خانواده است که همکارش از او می‌خواهد به سمت رودخانه‌ی تیمز بیاید. او با دیدن انبوه جمعیت و نوارهای زرد خیلی زود محدوده‌ی جنایت را تشخیص می‌دهد. بدن سرد دختری جوان از آب کشیده شده که ظاهرا ساعت‌ها از مرگ او گذشته است. جورج فکر می‌کند حالا پرونده‌ی جدیدی به لیست معماهای حل‌نشده‌ی پلیس لندن اضافه شده، اما دیدن کارت شناسایی جسد خاطره‌ای را در ذهن او زنده می‌کند....

این کتاب صوتی براساس فیلم مشهور حالا نگاه نکن (Don't Look Now) ساخته‌ی نیکولاس روگ (Nicolas Roeg) نامگذاری شده است.

درباره‌ی مجموعه‌ی سینما داستان

این مجموعه پیوندی هنرمندانه میان فیلم و قصه است که شنیدن آن برای هر فرد شیفته‌ی سینما لذت‌بخش خواهد بود. نویسندگان مجموعه‌ی سینما داستان با استفاده از نام فیلمی مشهور، ابتدا فضایی خاص را در ذهنتان خلق و سپس روایت خود را بر پایه این تصور بنا می‌کنند.

ده کتاب عضو مجموعه همگی در ژانرهای روانشناسی، ترسناک و جنایی تألیف شده‌اند. این سبک از ادبیات تنها قسمتی از سرگذشت شخصیت‌ها یا وقایع را به ما نشان می‌دهد و درست به همین دلیل باید شیوه‌ی هوشمندانه نامگذاری را ستود. با یادآوری هر فیلم سینمایی، خاطرات آن جسته و گریخته به حافظه‌تان مراجعه می‌کنند و ناگهان متوجه می‌شوید که با این قطعات پراکنده، در حال ساخت داستانی منجسم هستید.

خلاصه کتاب صوتی حالا نگاه نکن مناسب چه کسانی است؟

علاقه‌مندان به داستان‌های کوتاه و سینما مخاطبان اصلی این اثر هستند.

در بخشی از خلاصه کتاب صوتی حالا نگاه نکن می‌شنویم

خیابان ویلیرز شلوغی همیشگی شنبه شب‌هایش را داشت. شلوغ و پر از سروصدای کسانی بود که یا داشتند با عجله خود را به آخرین قطارهای آن روز لندن می‌رساندند یا دنبال تاکسی بودند تا هر چه زودتر آن‌ها را به محفل شبانه‌شان برساند. در میان جمعیتی که داشت دنبال کار خود می‌رفت، کارآگاه جورج هیون داشت با سرسختی خاصی راهش را میان آن‌ها باز می‌کرد تا خودش را به ایستگاه مرکزی مترو برساند. در طول مسیر تمام سعی‌اش را کرد تا توجهش را از هر چیزی که می‌تواند نظر پلیس کنجکاوی را به خود جلب کند، دور نگهدارد. جلوتر رو به روی باجه‌ی فروش بلیط مترو همکار و دوست ده ساله‌اش جان ساترلند ایستاده بود. جان دستش را بالا برد تا جورج او را ببیند... .

فهرست مطالب کتاب صوتی