نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی گردو یا بهشت، مسئله این است - رفیق شامی
4.4
113 رای
مرتبسازی: پیشفرض
لیلی جواهری فرد
۱۴۰۳/۱۱/۰۶
40
شنیدن این داستان کوتاه و در غالب طنز با بیان شیوا و زیبای گوینده بسیار دلپذیر بود و شنیدنش را به دوستان توصیه میکنم؛ در کتاب جمله ای عنوان میشه که خیلی به نظرم جالب و قابل تامله که مادر یوسف هرچه فقیر تر میشد مومن تر میشد و این کاملا در تضاد با جمله معروفیه که میگه از هر دری فقر وارد بشه از در دیگه دین خارج میشه!! و چقدر جالبه که مادر یوسف فقر روزافزونشو نتیجه سرنوشت و شاید نوعی آزمون الهی میدونه و به همین جهت روز به روز ایمانش بیشتر میشه و پسرش با هوش و درایتی که داره در صدد تغییر این سرنوشتیه که مادرش فکر میکنه تقدیر الهیه و این دقیقا وضعیت کشورهایی که بر اساس دین اداره میشن و تدین محور اصلی اداره اون کشورهاست که برای ادامه حیاتشون فقرا را با این اعتقادات که فقرشان نتیجه تدینشان و نوعی آزمون الهی است قانع میسازن و دقیقا شعر هرکه در این بزم مقرب ترست جام بلا بیشترش میدهد مصداق این طرز فکر است که امیدوارم نسل های بعدی با آگاهی و شعور روز افزون بر این افکار واهی غلبه کنند و خود را قربانی سرنوشت و اصولی بی پایه ندادن و برای گرفتن حقشان تلاش کنن🙏🙏
داستان در مورد یک پسر بود که میخواست از جبران بامیه فروش یک کاسه بامیه بخرد اما زمانی که جبران حواسش نبود و در حال خنده با شاگردش بود تصمیم گرفت پول بامیه یعنی یک لیر را ندهد و رفت شاگردش آمد و گفت پول را ندادی او به دروغ گفت که داده است اما با خود گفت بهتر است پول را بدهد تا به بهشت برود و اگر ندهد یک هفته گردو میخورد و در آخرت جهنم میرود یاد دوستش یوسف افتاد که پدر نداشت او مرغ ۴ لیر میخرید آن را در شهر به ۷ لیر میفروخت و ۳ لیر با مادرش روزگار میگذراند روزی بر حسب اتفاق ۷۵ لیر فروخت و مادرش گفت دست به آن پول نمیزند یوسف کلی چانه زد تا مادرش قبول کند پول را به کلیسا ندهد و در عوض پیش کشیش اعتراف کند وسف پیش کشیش رفت و اعتراف کرد که همیشه شرافتمندانه کار میکند اما روزی که در حال فروختن مرغ بود کشیش یکو عصبانی شد و گفت چی مرغ میفروشی؟ و شروع به زدن یوسف کرد. پس تصمیم گرفت او نیز پیش کشیش نرود از آن جا که کشیش آنها برادر جبران نیز هست. در واقع این داستان افرادی را نشان میدهد که به ظاهر دیندار هستند. همچنین افراد فقیر و پولدار را نیز بیان میکند.
رفیق شامی خیلی زیبا و طنز گونه افکار بیشتر آدمهای دین مدار رابه صورت داستان کوتاه درآورده واز دیدگاه پسرک قصه راپیش برده دقیقا مانند آدم بزرگهایی که ادعای دینداری میکنند وبفکر سود وزیان خودشان هم هستند وگاهی هم کلاه شرعی سردیگران میگذارند. درجمله ای که میگوید هرچه فقیرتر مومن تر، دراینجارفیق شامی خیلی زیبا وظریف میگوید و درد جوامع مستضعف را بقلم مینویسد. خریدوفروش مرغ درکمد لباس، ماجرای اعتراف یوسف برای کشیش وبقیه داستان خیلی زیبا وقشنگ به رشته تحریردر آورده، پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید من خودم چندبار گوش کردم وهرچندبار لذت بردم. صدای خوب راوی شنیدن قصه راچند برابر قشنگترکرده. درآخرازتمامی دست اندرکاران کتابراه نیز نهایت تشکر و قدردانی رادارم.
داستان خیلی بانمکی بود. دربارهی افرادیست که با وجود ثروت و ادعای دینداری، هر کاری که دوست دارند انجام میدهند. در مقابل زندگی افراد فقیر را هم نشان میدهد که هر یک به نوعی زندگی میکنند. فروشندهای که حرص مال میزند، کودکی که پول فروشنده را نداده و میخواهد برای خودش بردارد و پسربچهی دیگری که بارها یک مرغ را به یک نفر میخرد و میفروشد. با این قسمت داستان خیلی خندیدم. ولی زندگی آدمها مثل هم نیست. خیلی از مردم دارا مثل هم زندگی نمیکنند و مردم ندار هم، همینطور. برای عدهای وجدان و راه درست کسب روزی مهم نیست ولی برای عدهای از آنها هم اهمیت دارد. مثل مادر پسرک مرغ فروش. با وجود یکسان بودن شرایط، آدمهای مختلف روشهای متفاوتی را برای زندگی انتخاب میکنند.
جالب بود واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنندچون به خلوت می روند آن کار دیگر می کننداین فروشندگان بهشت ظاهرا سهمی برای خود نمی خواهند🤔یه جای داستان میگه یوسف هر چی فقیرتر میشه مومن تر میشه واین مومن ما یک مرغ را چگونه می فروشد؟؟؟ البته بر این کودک خرده ای نیست وقتی مبلّغ دینی اش آنگونه هست. اینگونه الگوها و کردارهاست که جامعه و انسانیت را به قهقرا کشانده اگر چه این حکایت، طنز است اما طنزی به تلخی یک واقعیت زهرآلود
داستان ساده و جالبی بود درباره مقایسه بین زندگی و رفتار انسانهای ثروتمند و فقیر و واقعیت زندگی کسانی که ادعای دینداری میکنن و دستورالعملها و راهنماییهایی که درباره دین به فقرا و افراد عادی جامعه دارن ولی خودشون بهش باور ندارن و عمل نمیکنن. این داستان با تمام سادگی که داره ولی مفاهیم عمیقی رو بیان میکنه. گویندگی و اجرای متن عالی و دلنشین بود.