نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی هزار خورشید تابان - خالد حسینی
4.7
92 رای
مرتبسازی: پیشفرض
میان چنگ چنگ کردن های کتابخانه، کتاب بادبادک باز با یک رخ عجیب و یک بادی که به غبغب انداخته بود، خود نمایی می کرد. بله این همان کتاب بود که باید در این صحنه کشمکش میان منطق و احساس وارد میدان بازی می شد و بالاخره به نفع کسی به داوری سوت میزد. حالا چگونه باید در موردش بگویم که حق مطلب را ادا کرده باشم؟ بهتر است بگویم عجب نوشته ای بود. عجب سرنوشت عجیبی بود. آن قدر که بعد از اتمامش شبیه مرده ای که از گور خیز برداشته، به سمت نوشته ی دیگری از خالد حسینی نویسنده روشن افغان شتافتم. دومین کتابی که از وی خواندم هزار خورشید تابان نام داشت و اگر بگویم بعد از خواندن آن، تشنگی ام در این دانستن عذاب آور صدها برابر شد، گزافه نگفته ام. حالا من میان دنیای جذاب افغان ها در زمان ظاهر شاه و ویرانه های کابل و هرات بعد از تجاوز شوروی بر آن ها و بعد ظهور انسان نماهایی به نام طالبان، با آن ریش های بلند و افکار پوسیده گرفتار شده ام. شاید هم گفتن عبارت افکار پوسیده برایشان بسیار زیاد باشد. کدام افکار؟ یک مشت متحجر که حتی نمیتوان نام حیوان را بر آن ها نهاد. نام هر حیوانی صد شرف دارد به این گونه های جانوری. یقینا این دو کتاب از بهترین نوشته هایی بود که در تمام زندگی ام خوانده بودم و قطعا تا ابد در خاطرم خواهند ماند. در آخر به این فکر میکردم آیا جوابی برای جدال بین عقل و قلبم یافتم یا نه؟ اگر قرار است با خودم صادق باشم می گویم نه. هنوز نه…منی که با خواندن کتاب مرصاد العباد، عاشق خلقت انسان و آفرینشش شده بودم، حالا میان این شور خواستن انسان و عرق بر خاک وطن، مردد مانده بودم. هنوز با بند بند وجودم عاشق خاک این سرزمینم. هنوز عشق به هیچ انسانی نمی تواند باعث شود، چشمم را بر منافع کشورم ببندم.
کتاب خیلی خوبی بود این کتاب را بعد از کتاب بادبادک باز خوندم در ابتدا آن را کسالت آور دیدم اما هر چه ادامه پیدا کرد آن را جذاب دیدم و چه قدر برای زنانی که با برداشت اشتباه از اسلام در فلاکت زندگی کرده و میکنند تاسف خوردم، میلیونها زن که از گذشتهها تا امروز در تاریکی جهل آزار و اذیت دیدهاند با خودم میگم وقتی طالبان را میبینم میفهمم چرا میگویند روزی که امام زمان ظهور کنند و اسلام واقعی را بیاورند گویا دین جدیدی آورده باشند بعد با خودم میگم نکنه چیزی که خود ما هم داریم اجرا میکنیم نوع دیگری از کج فهمی از اسلام باشه
کتاب با داستان یه دختربچه به اسم مریم شروع میشه و کلی فراز و فرود داره، لوکیشن افغانستانه، برای منی که چیز خاصی راجب اونجا و مدلشون نمیدونستم خیلی خوب بود، حس دلسوزی و درکمم خیلی فعال کرد و چیزهای خوبی راجب جامعه افغانستان فهمیدم. داستان و فضا کلاً غمگینه، یعنی انتظار اتفاق شادی رو نباید داشت کلاً، و یجاهایی اینقدر ظلم به زنان و جنگ رو خوب شرح داده که چشمای من خیس شد. راوی خوب بود، موزیکایی که وسطش پخش میشد خیلی فضارو جذابتر میکرد. با وجود اینکه خیلی غمگین شدم اما کیف کردم از گوش دادنش.
احساس میکنم خیلی از ماها شبیه مامان لیلاییم … تصورات شیرینی رو روی آیندهای پروجکت کردیم که از عبث بودنش خبر نداریم … واقعا چرا قومهای مختلف افغان بعد رفتن روسها باید اینطور به جون هم میافتادن؟ چرا فرصت برای ورود امریکا فراهم شد؟ چرا ما شرقیها هر وقت خواستیم در برابر غرب قد علم کنیم، از تحجر و جهالت هموطنانمون از پشت خنجر خوردیم؟
درد دارد از خودی و غیر خودی خوردن!
از متن کتاب:
"زمان نابخشودنیترین آتشهاست"
"نفس کشیدن، درد دارد! "
درد دارد از خودی و غیر خودی خوردن!
از متن کتاب:
"زمان نابخشودنیترین آتشهاست"
"نفس کشیدن، درد دارد! "
سپاس گزارم از زحمات شما عزیزان.
و از استاد آقای خالد حسینی که این قدر زیبا و با ظرافت خاص به موضوعات افغانستان پرداختهاند و به نگارش در آوردهاند.
من اطلاعات بسیار کمی در باره طالبان میدانستم
که با شنیدن این کتاب زیبا خیلی مطالب رو متوجه شدم.
اما سوال اینجاست که چرا مریم و لیلا جنازه رشید رو دفن نکردن و با هم نرفتن پاکستان.
آن جا که طالبان نمیتوانستن دستگیرشان کنن.
سپاس گزارم
و از استاد آقای خالد حسینی که این قدر زیبا و با ظرافت خاص به موضوعات افغانستان پرداختهاند و به نگارش در آوردهاند.
من اطلاعات بسیار کمی در باره طالبان میدانستم
که با شنیدن این کتاب زیبا خیلی مطالب رو متوجه شدم.
اما سوال اینجاست که چرا مریم و لیلا جنازه رشید رو دفن نکردن و با هم نرفتن پاکستان.
آن جا که طالبان نمیتوانستن دستگیرشان کنن.
سپاس گزارم
من قبلا هم از اقای خالد حسینی کتاب بادبادک باز رو بصورت صوتی گوش داده بودم. خیلی قلم شیوا و روانی دارن و اصلا مخاطب خسته نمیشه. اصلا. تو این کتاب هم همه چیز عالی بود. درمورد صدای گوینده هم میتونم بگم اصلا تپق نداشتن و خیلییی روون و جذاب اجرا کردن در حدی که من از این به بعد جایی اسمشون رو ببینم حتما اون کتابو تهیه میکنم. چون خیلی سخت گیرم ولی ایشون عالی بودن
این دومین کتاب از این نویسنده بود که خوندم، هرچند بادبادک باز بنظرم خیلی قویتر بود ولی این داستان هم جذابیتهای خودش رو داشت و مشکلات مردم افغانستان که متاسفانه هنوز هم ادامه داره رو خوب نشان میداد. ضمنا راوی عالی بود و موسیقی سنتی که پخش میشد گوش دادن به کتاب صوتی رو لذت بخش تر میکرد.
کتاب خویی بود، خالد حسینی قلم خوبی دارد. عمق فاجعهای که بر سر افغانها آمده را احساس کردم. لازم به ذکر است که گوینده بسیار زیبا و دلنشین کتاب را خواند و واقعا جای تشکر دارد. امیدوارم مردهای دگم و متعصب مذهبی این کتاب را بخوانند. هر چند که بعید میدانم همچین آدمهایی کتاب بخوانند.
کتاب خوبی بود، بزرگترین تاثیرش این بود که تفاوت دو دختر بخاطر نوع تربیتشون مشخص بود، اینکه سبکزندگیو ایندهی هر کودک به نوع تربیت ودید خانوادهاش بستگی داره حتی اگر تمام شرایط محیطیشون یکی باشه
یه جاهاییش خیلی استرس داشت ولی با تاریخ افغانستان بیشتر اشنا شدیم با سبک زندگیو ظلمهایی که بهشون شد
یه جاهاییش خیلی استرس داشت ولی با تاریخ افغانستان بیشتر اشنا شدیم با سبک زندگیو ظلمهایی که بهشون شد
دومین کتابی بود که از آقای خالد حسینی خوندم بعد از بادبادک باز.
عمیقا و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. من را برد به کوچه پس کوچههای هرات و کابل. دیدگاهی از زندگی، فرهنگ و تمدن افغانها بهم داد که اصلا تصور این هم غنا و خوشبختی قبل از این روزگارشون را به ذهن راه نمیدادم.
برای سن و سال من که همیشه هر انچه از افغان و افغانی دیدهام فقط فقر و کارگری و دربه دری بوده، شناخت زندگی شاد و متمدن قبل از جنگشان خیلی غریب بود. اینکه تمدنی نزدیک به تمدن ایران ما داشتهاند.
و بعد هم شوروی و بعد تر طالبان که چگونه عامل بدبختی و نکبت این مردم بی گناه شدهاند.
داستان تصویری ملموس از بدبختی، تلخی و تگناهای زنان مظلوم و محنت کشیده این سرزمین را شفاف و بی پرده به تصویر میکشد. خیلی از قسمتهای داستان به عنوان یک زن با شخصیتهای داستان همزاد پنداری کردم و با اونها درد کشیدم و اشک ریختم.
لعنت به سیاست و هر آنچه که دستاویزی برای به نکبت کشاندن زندگی مردم ساده و بدبخت زیر دست میشه.
مردمی که به خاطر ذهنهای بسته و پوسیده حاکمانشان، به خاطر حماقتها و پول پرستی شان، حتی سادهترین حقوق بشری براشون به آرزو تبدیل میشه، این که زنانی در امثال این جوامع مجبورند محروم و بدبخت توی هزار لایه و پستو زندگی کنند و آن طرف دنیا زنان دیگر کنار ساحل دریا با آرامش دراز کشیدهاند و آفتاب میگیرند.
امیدوارم روزی برسه که تمام زنان معنی زن بودن، زندگی و آزادی را با خون و پوست خود لمس کنند.