و هزار خورشید تابان
دومین کتابی بود که از آقای خالد حسینی خوندم بعد از بادبادک باز.
عمیقا و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. من را برد به کوچه پس کوچههای هرات و کابل. دیدگاهی از زندگی، فرهنگ و تمدن افغانها بهم داد که اصلا تصور این هم غنا و خوشبختی قبل از این روزگارشون را به ذهن راه نمیدادم.
برای سن و سال من که همیشه هر انچه از افغان و افغانی دیدهام فقط فقر و کارگری و دربه دری بوده، شناخت زندگی شاد و متمدن قبل از جنگشان خیلی غریب بود. اینکه تمدنی نزدیک به تمدن ایران ما داشتهاند.
و بعد هم شوروی و بعد تر طالبان که چگونه عامل بدبختی و نکبت این مردم بی گناه شدهاند.
داستان تصویری ملموس از بدبختی، تلخی و تگناهای زنان مظلوم و محنت کشیده این سرزمین را شفاف و بی پرده به تصویر میکشد. خیلی از قسمتهای داستان به عنوان یک زن با شخصیتهای داستان همزاد پنداری کردم و با اونها درد کشیدم و اشک ریختم.
لعنت به سیاست و هر آنچه که دستاویزی برای به نکبت کشاندن زندگی مردم ساده و بدبخت زیر دست میشه.
مردمی که به خاطر ذهنهای بسته و پوسیده حاکمانشان، به خاطر حماقتها و پول پرستی شان، حتی سادهترین حقوق بشری براشون به آرزو تبدیل میشه، این که زنانی در امثال این جوامع مجبورند محروم و بدبخت توی هزار لایه و پستو زندگی کنند و آن طرف دنیا زنان دیگر کنار ساحل دریا با آرامش دراز کشیدهاند و آفتاب میگیرند.
امیدوارم روزی برسه که تمام زنان معنی زن بودن، زندگی و آزادی را با خون و پوست خود لمس کنند.
دومین کتابی بود که از آقای خالد حسینی خوندم بعد از بادبادک باز.
عمیقا و شدیدا تحت تاثیر قرار گرفتم. من را برد به کوچه پس کوچههای هرات و کابل. دیدگاهی از زندگی، فرهنگ و تمدن افغانها بهم داد که اصلا تصور این هم غنا و خوشبختی قبل از این روزگارشون را به ذهن راه نمیدادم.
برای سن و سال من که همیشه هر انچه از افغان و افغانی دیدهام فقط فقر و کارگری و دربه دری بوده، شناخت زندگی شاد و متمدن قبل از جنگشان خیلی غریب بود. اینکه تمدنی نزدیک به تمدن ایران ما داشتهاند.
و بعد هم شوروی و بعد تر طالبان که چگونه عامل بدبختی و نکبت این مردم بی گناه شدهاند.
داستان تصویری ملموس از بدبختی، تلخی و تگناهای زنان مظلوم و محنت کشیده این سرزمین را شفاف و بی پرده به تصویر میکشد. خیلی از قسمتهای داستان به عنوان یک زن با شخصیتهای داستان همزاد پنداری کردم و با اونها درد کشیدم و اشک ریختم.
لعنت به سیاست و هر آنچه که دستاویزی برای به نکبت کشاندن زندگی مردم ساده و بدبخت زیر دست میشه.
مردمی که به خاطر ذهنهای بسته و پوسیده حاکمانشان، به خاطر حماقتها و پول پرستی شان، حتی سادهترین حقوق بشری براشون به آرزو تبدیل میشه، این که زنانی در امثال این جوامع مجبورند محروم و بدبخت توی هزار لایه و پستو زندگی کنند و آن طرف دنیا زنان دیگر کنار ساحل دریا با آرامش دراز کشیدهاند و آفتاب میگیرند.
امیدوارم روزی برسه که تمام زنان معنی زن بودن، زندگی و آزادی را با خون و پوست خود لمس کنند.