نقد، بررسی و نظرات کتاب غروب - محمدعلی قجه
4.4
86 رای
مرتبسازی: پیشفرض
غروب...
کتابی که برگرفته از ذهن خلاقِ نویسندهای شایسته است که با کلمات داستانی حزن آور را به تصویر کشیده
تمام داستانها بسیار زیبا روایت شده بودند و خواننده با خواندن هر کدام مشتاق به خواندن دیگری میشود
تا پایان کتاب تمام داستانها شگفتی و البته غم عظیمی به وجود میآوردند.
وقتی که داستانی را شروع میکنی آنچنان رغبت به ادامهاش پیدا میشود که به سختی میتوان خواندن ادامهاش را به زمان دیگری موکول کرد و این چنین نوشتن قابل تحسین است
همچنین هنگام خواندن با داستان کاملا همراه میشوید.
کتاب بسیار زیبایی بود:)
قلمتون مانا🌱
روز قلم به تمام آنان که دستی به قلم دارند مبارک باد🌱🤍
کتابی که برگرفته از ذهن خلاقِ نویسندهای شایسته است که با کلمات داستانی حزن آور را به تصویر کشیده
تمام داستانها بسیار زیبا روایت شده بودند و خواننده با خواندن هر کدام مشتاق به خواندن دیگری میشود
تا پایان کتاب تمام داستانها شگفتی و البته غم عظیمی به وجود میآوردند.
وقتی که داستانی را شروع میکنی آنچنان رغبت به ادامهاش پیدا میشود که به سختی میتوان خواندن ادامهاش را به زمان دیگری موکول کرد و این چنین نوشتن قابل تحسین است
همچنین هنگام خواندن با داستان کاملا همراه میشوید.
کتاب بسیار زیبایی بود:)
قلمتون مانا🌱
روز قلم به تمام آنان که دستی به قلم دارند مبارک باد🌱🤍
اولا باید از زحمات نویسنده بابت نوشتن این کتاب و کتابهای دیگرشون تشکر کرد. فضای کتاب کمی تاریک و سرد و حزن آور خلق شده. با وجود پایانهای غمگین و حزن آور این کتاب، به نظرم بازتاب واقعیت بسیار مهمتر از ایجاد امید واهی و پایانهای معجزه گونه در مخاطب هست. پایان داستان یه تصادف سنگین، کوهنوردان گرفتار در سرما، کودک با مریضی نادر و... بطور واقعی به تصویر کشیده شده. من از خوندن کتاب شاد و خندان نشدم، ولی با شخصیت پردازی و تصویر سازی نویسنده بسیار لذت بردم.
باتشکر از آقای قجه کتابهای ایشون کتابهای خوبی هست و من اکثر کتاب هاشون رو مطالعه کردم ولی نمیدونم چرا ایشون دوست دارن که تمام داستان هاشونو غمگین و ناراحت کننده تموم کنن یعنی من کتابشونو میخونم و دوست دارم بعضی از داستانها پایان خوشی داشته باشه ولی تمام داستانهای ایشون با تلخی تموم میشه
داستان اول پایان قابل پیش بینی و بدون کشش
داستان دوم یک بیماری نادر، بیماری مرد سنگی در قالب یک داستان غم انگیز، قابل تحسین است
داستان سوم اسیری، یک گروه احمق کوهنورد و یک پایان قابل پیش بینی، سرمای کشنده اورست و گازهای سمی آتشفشان، و یک شبح راهنما
داستان چهارم داستان جنایتکار جنگی کسلر که در واقع
داستانی نیست که آقای قجه نوشته باشد بلکه قبلا در تاریخ ثبت شده است.
داستان پنجم سلفیهای یک جوان دیوانه که جان دیگران را نیز به خطر میاندازد، چرا تا آخر داستان دستگیر و مجازات نشده بود، نویسنده باید پاسخ دهد، عجیب است که مرگش اینقدر طول کشید
داستان ششم داستان خسته کننده یک بید که به نظر من بیشتر شبیه داستانهای گروه نوجوان است
داستان هفتم، ساموئل و آدم برفی، باز هم آقای قجه و تصمیمات احمقانه قهرمان داستان، قابل قبول نیست که پدربزرگ که تنها تکیه گاه ساموئل است بایک تصمیم کودکانه خودش را به کشتن بدهد و ساموئل را تنها بگذارد
وداستان آخر، صندلی، خود یک رمان مستقل از همین نویسنده با همین عنوان