نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی مغازه خودکشی - ژان تولی
4.4
1733 رای
مرتبسازی: پیشفرض
خطر اسپویل:
این کتاب یه کمدی تلخه... شهری رو به تصویر میکشه که آدماش وقتی از زندگی خسته میشن خودشون رو میکشن و این آسونترین راه برای فرار از حل مشکلاتشونه... و خانوادهای توی مغازشون امکان هر نوع مرگی رو برای مشتریانشون فراهم کردن و افسرده تر از همه مردم شهر هستن... شخصیت آلن فوق العاده جذابه و بنظرم پارت ۲۵ بهترین قسمت کتابه همونجایی که آلن به زنی که بخاطر ظاهر نچندان زیباش میخواد خودش رو بکشه، یاد میده که چطور خودش رو دوست داشته باشه... ولی پایان کتاب بنظرم عجیب و غیرمنتظره بود و کل شخصیت آلن رو زیر سوال برد البته میتونم این طور تصور کنم که آلن یه منجی بود برای خانواده ش... اومده بود تا اونها رو به زندگی برگردونه و امید و شادی رو تو قلب شون زنده کنه و بعد پایان ماموریت ش اونها رو ناگهانی ترک کنه همونطور که کاملا اتفاقی و ناخواسته وارد زندگی شون شده بود... بعد تموم کردن کتاب انیمیشن ش رو هم دیدم... ولی خود کتاب خیلی بهتر بود و پایان اونها با هم خیلی فرق داشت و انیمیشن امیدبخش تر بود و تو شعر پایانی که همه مردم شهر میخونن مفاهیم ارزشمندی رو به ببیننده منتقل میکرد... آقای شکیبا لحن و طنز رو خیلی خوب منتقل کردن ولی تو انتقال حسها چندان موفق نبودند دوس داشتم متناسب با موقعیتها، احساسات مختلف مثل خشم، هیجان، شادی، ناراحتی و... به شنونده منتقل میکردن ولی بجز پارت مربوط به خنده مشتری به ماسکی که آلن و ونسان درست کرده بودن و چند مورد مشابه دیگه با دوز کم، اغلب شنونده رو در درک احساسات شخصیتهای مختلف ناکام گذاشته بودن و این بنظرم بزرگترین ایراد ایشون بود...
این کتاب یه کمدی تلخه... شهری رو به تصویر میکشه که آدماش وقتی از زندگی خسته میشن خودشون رو میکشن و این آسونترین راه برای فرار از حل مشکلاتشونه... و خانوادهای توی مغازشون امکان هر نوع مرگی رو برای مشتریانشون فراهم کردن و افسرده تر از همه مردم شهر هستن... شخصیت آلن فوق العاده جذابه و بنظرم پارت ۲۵ بهترین قسمت کتابه همونجایی که آلن به زنی که بخاطر ظاهر نچندان زیباش میخواد خودش رو بکشه، یاد میده که چطور خودش رو دوست داشته باشه... ولی پایان کتاب بنظرم عجیب و غیرمنتظره بود و کل شخصیت آلن رو زیر سوال برد البته میتونم این طور تصور کنم که آلن یه منجی بود برای خانواده ش... اومده بود تا اونها رو به زندگی برگردونه و امید و شادی رو تو قلب شون زنده کنه و بعد پایان ماموریت ش اونها رو ناگهانی ترک کنه همونطور که کاملا اتفاقی و ناخواسته وارد زندگی شون شده بود... بعد تموم کردن کتاب انیمیشن ش رو هم دیدم... ولی خود کتاب خیلی بهتر بود و پایان اونها با هم خیلی فرق داشت و انیمیشن امیدبخش تر بود و تو شعر پایانی که همه مردم شهر میخونن مفاهیم ارزشمندی رو به ببیننده منتقل میکرد... آقای شکیبا لحن و طنز رو خیلی خوب منتقل کردن ولی تو انتقال حسها چندان موفق نبودند دوس داشتم متناسب با موقعیتها، احساسات مختلف مثل خشم، هیجان، شادی، ناراحتی و... به شنونده منتقل میکردن ولی بجز پارت مربوط به خنده مشتری به ماسکی که آلن و ونسان درست کرده بودن و چند مورد مشابه دیگه با دوز کم، اغلب شنونده رو در درک احساسات شخصیتهای مختلف ناکام گذاشته بودن و این بنظرم بزرگترین ایراد ایشون بود...
مغازه خودکشی اثری است دربارهی مردن، اما از نوع فانتزی آن. داستان فضاسازی پیچیده و چندلایهای دارد؛ گفتوگوها، رفتار و عادتهای شخصیتها و برخی ماجراهای داستان ماهیتی طنزآلود دارند.
یکی ازجذابترین صحنههای این اثر تبدیل مریلین چاق و افسرده به ملکهای زیبا است که بوسهای مرگآور دارد. رمان پر است از صحنهها و دیالوگهای کمیک و خندهدار اما درعینحال فضایی تاریک و وهم آلود بر اثر حاکم است. توصیف فضای شهر با جملاتی چون «خورشید در خون خود غرق میگردد، پرندگانی که با خود آنفلونزا میآورند، ریزش بارانهای اسیدی، تششعات هستهای و مردمی که همچون باران ریز پاییزی خود را از بالکن برجهای بلند به زیر میافکنند» مؤید فضای وحشتآور و پراضطرابی است که درنتیجهی غارت منابع طبیعی زمین و ویرانی محیط زیست و … دورهای آخرالزمانی را فراهم آورده. و در پایان صدای بسیار خوب راوی، این فضا را کاملا منتقل کرد.
یکی ازجذابترین صحنههای این اثر تبدیل مریلین چاق و افسرده به ملکهای زیبا است که بوسهای مرگآور دارد. رمان پر است از صحنهها و دیالوگهای کمیک و خندهدار اما درعینحال فضایی تاریک و وهم آلود بر اثر حاکم است. توصیف فضای شهر با جملاتی چون «خورشید در خون خود غرق میگردد، پرندگانی که با خود آنفلونزا میآورند، ریزش بارانهای اسیدی، تششعات هستهای و مردمی که همچون باران ریز پاییزی خود را از بالکن برجهای بلند به زیر میافکنند» مؤید فضای وحشتآور و پراضطرابی است که درنتیجهی غارت منابع طبیعی زمین و ویرانی محیط زیست و … دورهای آخرالزمانی را فراهم آورده. و در پایان صدای بسیار خوب راوی، این فضا را کاملا منتقل کرد.
این کتاب طنز تلخ روزگار ماست
شاید ما طنابی را به دیگری برای گرفتن جانش ندهیم
اما فشارهایی را غیر مستقیم به او وارد میکنیم
صاحب خانهای که اجاره خانهاش را با وجود استطاعت مالی زیاد میکند، دکتری که بیمارش را چون توانایی پرداخت ویزیت را ندارد نمیپذیرد
کودکانی که در خیابانها کار میکنند
و انسانهایی که خوابیدن روی پشت بام و کارتن بخشی از زندگی شان شده و هزاران و دیگر
شاید در دنیا زندگی میکنیم که مغازهای تحت این عنوان وجود نداشته باشد اما غیر مستقیم انسانها را به نامیدی و فشار سوق میدهیم ما انسانها با خود هم بی رحمیم چه برسد با حیوانات
در دنیای بی رحم امروزه انسانهایی که از امید حرف بزنند مسخره میشوند اما زندگی در تقابل با امید و ناامیدی چراغ روشن افروز امید را از پس هر صبح میافراشد تا به انسانها بگویید از پس تاریکی شب روشنایی روز نمایان میشود و اگر امروز هیچ هستی فردا میتوانی همه چیز شوی و به تمام ارزوهایت جامه عمل بپوشانی
شاید ما طنابی را به دیگری برای گرفتن جانش ندهیم
اما فشارهایی را غیر مستقیم به او وارد میکنیم
صاحب خانهای که اجاره خانهاش را با وجود استطاعت مالی زیاد میکند، دکتری که بیمارش را چون توانایی پرداخت ویزیت را ندارد نمیپذیرد
کودکانی که در خیابانها کار میکنند
و انسانهایی که خوابیدن روی پشت بام و کارتن بخشی از زندگی شان شده و هزاران و دیگر
شاید در دنیا زندگی میکنیم که مغازهای تحت این عنوان وجود نداشته باشد اما غیر مستقیم انسانها را به نامیدی و فشار سوق میدهیم ما انسانها با خود هم بی رحمیم چه برسد با حیوانات
در دنیای بی رحم امروزه انسانهایی که از امید حرف بزنند مسخره میشوند اما زندگی در تقابل با امید و ناامیدی چراغ روشن افروز امید را از پس هر صبح میافراشد تا به انسانها بگویید از پس تاریکی شب روشنایی روز نمایان میشود و اگر امروز هیچ هستی فردا میتوانی همه چیز شوی و به تمام ارزوهایت جامه عمل بپوشانی
این کتاب به ما میفهمونه که اگه بخوایم طرف بد و سیاه زندگی رو بچسبیم کم کم فکر خودکشی در ذهنمون قوی تر میشه. انسان تشنه امید و شادی هست این دو چیزایی هستن که باعث میشن دلمون بخواد زندگی کنیم. اگه امید و شادی رو از خودمون بگیریم دلمون میخواد بمیریم. آلن میگه (باید زندگی رو ساده بگیریم و توقع زیادی ازش نداشته باشیم). میتونیم از زندگی متنفر باشیم از خودمون متنفر باشیم میتونیم شاکی شاکی باشیم و نتونیم از روی تخت خواب بلند شیم. یا اینکه از هر قضیهای تو دنیا نکته مثبتش رو بچسبیم و هی بخونیم رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام و اینو تو زندگیمون ادامه بدیم تا یکم زندگی کنیم تا یکم خوش بگذرونیم.
آخر کتاب یکم عجیب تموم میشه: / من که نتیجه خاصی از آخر کتاب نگرفتم و گذاشتم همین طور ک نویسنده دلش کشیده تموم شه همین جور معلق: ) ) )
گوش کنید و لذت ببرید: *: ) ) )
رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام
رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام
؛ )
آخر کتاب یکم عجیب تموم میشه: / من که نتیجه خاصی از آخر کتاب نگرفتم و گذاشتم همین طور ک نویسنده دلش کشیده تموم شه همین جور معلق: ) ) )
گوش کنید و لذت ببرید: *: ) ) )
رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام
رام رام دی رام رام هستیم ما شادکام
؛ )
کتاب را به توصیه مجتبی شکوری و سروش صحت در برنامه کتاب باز گوش دادم. تقریبا کتاب کوتاهیه. یه فانتزی تلخ و طنز درباره شهری که آدم هاش وقتی امیدشون را به زندگی از دست دادن میان و از فروشگاهی که ادوات خودکشی میفروشه وسایلی میخرن تا مرگ خودشون را انتخاب کنن. اسامی و طراحی این تجهیزات واقعا با مزه است. خیلی وقتها از مکالمه هاشون میخندیدم. کتاب مغازه خودکشی، دنیایی را برای خواننده به تصویر میکشد که شاید در نگاه اول جهانی آخرالزمانی به نظر برسد اما با کمی تأمل، دنیایی آشنا برای تمام انسانها است؛ دنیایی با آسمانی تیره از دود کارخانههای بزرگ، فجایع زیست محیطی، جنگ، بلایای طبیعی و فجایع اتمی. به نظرم میتونه موضوع خوبی برای یه فیلم هالیوودی باشه البته اگه تا الان ساخته نشده باشه. در آخر هم از طریق پسر کوچک خانواده که گویا شادی توی وجودش بوده یه تغییرات جالب توجهی توی طرز فکر بقیه اعضا به وجود میاد و همه چیز ختم به خیر میشه. ارزش سه ساعت وقتی را که براش گذاشتم داشت. بر خلاف نقدهای متعددی هم که از خوانش آقای شکیبا اینجا نوشته بودن و راضی نبودن، من خوانش ایشون رو هم دوست داشتم. روان و سلیس. دوستان اگر میخوان روایت بد بشنون تازه باید یه کتاب از آقای مسعود فروتن و یا خیلیهای دیگه بشنون متوجه بشن که بد خوندن یعنی چی. ممنون از کتابراه
خطر اسپویل. از همان ابتدا، متوجه میشویم که با داستانی متفاوت از همه داستانهایی که تاکنون خوانده ایم، مواجه هستیم. خانوادهای عجیب که نمایندهی جامعه و دنیای عجیب و متفاوتی هستند. آنچنان اندوهگین و غمزده و افسرده و ناامید، که خودکشی پدیدهای عادیست و مغازههایی برای خرید ابزار این کار وجود دارد و مردم هر روزه برای انتخاب روش خودکشی شان به آن جا مراجعه میکنند. دنیا درگیر جنگ، فقر و مشکلات محیط زیستی است و مردم به جایی رسیدهاند که ترجیح میدهند به جای اصلاح خود و جامعه، خود را از بین ببرند. اما در چنین جامعهای تنها یک پسر کوچک وجود دارد که در نهایت بذر امید و خوش بینی را در دل خانوادهی خود و مردم میکارد. غافلگیری ما توسط نویسنده به همینجا ختم نمیشود و درست در پایان کتاب و جایی که فکر میکنیم اوضاع رو به بهبود است، اینپسر قهرمان، مرگی خودخواسته را انتخاب میکند!! اینجاست که ذهن مان درگیر میشود که آیا او پیام آور عشق و صلح بوده و ماموریتی خطیر داشته؟ و یا خود دچار افسردگی و اندوه شده و به خط پایان رسیده است؟ نمیدانیم؛ و همین تعلیق و غافلگیری، داستان را از کلیشهای که ممکن بود به آن مبتلا شود، میرهاند.
بسیار کتاب شنیدنی و اگر چاپی باشد خواندنی است، فوق العاده جالب بود و افسوس آلن، کسی که به همه انگیزه زندگی و لذت بردن از زندگی را میداد. و باز صدای گرم و تحریرهای آقای هوتن شکیبا بر لذت بخشی این داستان افزوده است .
آدم وقتی لبخند یه بچه رو میبینه، قلبش آروم میگیره.
«ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدونید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند.
سم به مقدار زیاد میخواهیم «برای دولته، ظاهراً به بیکفایتی خودش پی برده. امشب میخوان دستهجمعی خودکشی کنند. توی تلویزیون زنده پخش میشه! اون سمها رو میتونی آماده کنی یا نه؟»
کاش دولت بی کفایت ما هم یاد میگرفت.
آدم وقتی لبخند یه بچه رو میبینه، قلبش آروم میگیره.
«ما همیشه با محصولات طبیعی و حیاتوحش مشکل داشتیم. از قورباغههای طلایی بگیر تا افعی و عنکبوت سیاه! میدونید چیه؟ مشکل اینه که مردم بهقدری تنهان که حتا وقتی این موجودات زهردار رو هم به اونها میفروشیم، باز جذبشون میشن. عجیب اینکه این موجودات هم همون حس رو دارند و نیششون نمیزنند.
سم به مقدار زیاد میخواهیم «برای دولته، ظاهراً به بیکفایتی خودش پی برده. امشب میخوان دستهجمعی خودکشی کنند. توی تلویزیون زنده پخش میشه! اون سمها رو میتونی آماده کنی یا نه؟»
کاش دولت بی کفایت ما هم یاد میگرفت.
خطر اسپویل این کتاب درباره ی دنیاییه که ادما همگی افسردن و دلیلی برای ادامه دادن به زندگیشون ندارن و این افسردگی به قدری تو جامعه رخنه کرده که خودکشی امری طبیعی و مجاز به حساب میاد و نه تنها از خودکشی افراد جلوگیری نمیکنن بلکه مغازه هایی با عنوان مغازه خودکشی تو سطح شهر ها ساختن که ابزار های خودکشی رو برای انواع روش های خودکشی در اختیار تمامی مردم قرار میدن حالا بین این همه ادم افسرده یک پسر بچه ای به دنیا میاد که برخلاف بقیه همیشه شاد و خرمه و باعث میشه دیگران و اعضای خانوادش هم به این شادی مبتلا بشن ولی درپایان داستان وقتی که پسر بچه تمامی اعضای خانوادش رو بخصوص پدرش رو از افسردگی نجات میده و دلیلی برای زندگی کردن براشون پیدا میکنه تصمیم میگیره که زندگی خودش رو به پایان برسونه و داستان همینجا تموم میشه یعنی اون وانمود میکرد که شاد بود؟ چرا به بقیه امید زندگی کردن داد درحالی که میخواست این جوری جون خودش رو بگیره؟
سلام. اگه کتاب را هنوز نخواندی این پیام موضوع را اسپویل میکند؛)
مغازه خودکشی درباره خانواده تواچ و کسب و کار عجیب آنهاست که با شعار《 آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید. 》مشغول به کار هستندبا وجود تربیت و روند یکسان خانواده برای هر ۳ فرزند اما آلن پسر که کوچک خانواده است دارای روحیات و احساسات کاملا متفاوت با خانواده است. برای آلن قوانین موجود مهم نیستند بلکه آنچه که به اون احساس شادی و رضایت میده مهمتر است و این رفتار آلن بدای خانواده در ابتدا غیر قابل تحمل و مایهی شرمساری است. اما درنهایت اول بچهها و بعد مادر به سبک و روحیات آلن تمایل نشان میدهند و روند جدیدی را پیش میگیرند و در نهایت پدر هم بر خلاف میل باطنی با آنها همسو میشود. اینکه خانواده تمایل ندارد نقطه امیدی برای زندگی وجود داشته باشد و اینکه حتی بهت اجازه فکر کردن دربارهی اینکه که چیزی میتواند تغییر کند یا چیز زیبایی ممکن است وجود داشته باشد. و حتی خوردو خوراک باید در بدترین حالت ممکن پخته و سرو شود و... خودش جای سوال است که چه چیزی باعث میشود یک جامعه به این سو برود!؟ و در نهایت نکتهی اصلی بنظرم درمورد پایان ناگهانی و غیر قابل پیشبینی داستان بود که شنونده و خواننده را یک لحظه کیشومات میکند و نمیداند چه اتفاقی افتاد! داستان شاید میتوانست پایان بهتری داشته باشد. چطور میشود آلن با آن همه شور زندگی رسالت خودش را فقط تا آن جا بداند و در نهایت خودش به سمت چیزی برود که دیگران را از آن منع میکرد (شاید اگر از دید دیگری به داستان نگاه کرد بشود به این نتیجه رسید که واقعیت افراد همیشه آن چیزی نیست که نشان میدهند و ممکن است قسمت تاریکی در وجود آنها باشد که کسی هیچ وقت قادر به درک آن نباشد..)
مغازه خودکشی درباره خانواده تواچ و کسب و کار عجیب آنهاست که با شعار《 آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ حداقل در مرگتان موفق باشید. 》مشغول به کار هستندبا وجود تربیت و روند یکسان خانواده برای هر ۳ فرزند اما آلن پسر که کوچک خانواده است دارای روحیات و احساسات کاملا متفاوت با خانواده است. برای آلن قوانین موجود مهم نیستند بلکه آنچه که به اون احساس شادی و رضایت میده مهمتر است و این رفتار آلن بدای خانواده در ابتدا غیر قابل تحمل و مایهی شرمساری است. اما درنهایت اول بچهها و بعد مادر به سبک و روحیات آلن تمایل نشان میدهند و روند جدیدی را پیش میگیرند و در نهایت پدر هم بر خلاف میل باطنی با آنها همسو میشود. اینکه خانواده تمایل ندارد نقطه امیدی برای زندگی وجود داشته باشد و اینکه حتی بهت اجازه فکر کردن دربارهی اینکه که چیزی میتواند تغییر کند یا چیز زیبایی ممکن است وجود داشته باشد. و حتی خوردو خوراک باید در بدترین حالت ممکن پخته و سرو شود و... خودش جای سوال است که چه چیزی باعث میشود یک جامعه به این سو برود!؟ و در نهایت نکتهی اصلی بنظرم درمورد پایان ناگهانی و غیر قابل پیشبینی داستان بود که شنونده و خواننده را یک لحظه کیشومات میکند و نمیداند چه اتفاقی افتاد! داستان شاید میتوانست پایان بهتری داشته باشد. چطور میشود آلن با آن همه شور زندگی رسالت خودش را فقط تا آن جا بداند و در نهایت خودش به سمت چیزی برود که دیگران را از آن منع میکرد (شاید اگر از دید دیگری به داستان نگاه کرد بشود به این نتیجه رسید که واقعیت افراد همیشه آن چیزی نیست که نشان میدهند و ممکن است قسمت تاریکی در وجود آنها باشد که کسی هیچ وقت قادر به درک آن نباشد..)
من این کتاب یک کتاب فلسفیه که برای فهمیدن محتواش، باید اون رو چند بار خوند همچنین کتاب نکات خیلی ریزی داشت که اگه به هر کدوم از اون ها توجه نکنیم بخشی از کتاب رو نمیفهمیم. من میتونم بگم هم این کتابو دوست داشتم و هم نه در واقع آلن یک شخصیت متفاوتی بود که تونست نظر دیگران رو عوض کنه و لبخند رو به لب تموم آدم های اون شهر بیاره که این کار خیلی سخته. اون تونست به مرلین اعتماد به نفس بده و به اون بفهمونه که خیلی زیباست و ونسان رو هم تعییر بده در کل من در طی زمانی که کتاب رو میخوندم از کتاب خیلی خوشم اومد ولی وقتی به آخرش رسیدم کمی از اون هیجان و ذوقم کمتر شد در واقع آلن نباید حتی با وجود این که مادر و پدرش اون رو نمیخواستن و دعواش میکردن و طرز تفکر خاصی داشتن خودکشی میکرد چه برسه به این که اخرای کتاب همه چیز خوب شده بود اما در کل با خوبیها و بدیهای این کتاب، تقریبا اون رو دوست داشتم و به نظرم ارزش یک بار خوندن رو داره. همچنین از کتابراه تشکر میکنم که ان قدر وقت میگذارن و با حرف هاشون محتوای کتاب رو برامون روشن تر میکنن.
«خطر اسپویل» خیلی کتاب زیبا و متفاوتی بود طنزی تلخ در ستایش زندگی و زنده بودن داشت. آلن از ابتدا وصلهای نچسب در خانوادهای که به صورت ارثی و پشت در پشت دچار ناامیدی و افسردگی بودن، بود. ولی این بچهی کوچولو مثل یک فرشته برای همهی اعضای خانواده و مشتریهای مغازهی خودکشی بود. کاری که آلن میکرد ساده اما بسیار تاثیرگذار بود، ان در وجود همه زیباییها رو میدید و به زبون میآورد و چه قدر این تحسینها برای همهی ان آدم ها زندگی بخش و امیدوار کننده بود، آلن در هر چیز و هر موقعیتی زیباییها رو میدید و نیمهی پر لیوان رو نگاه میکرد و این انرژی کم کم به همهی آدم هایی که باهاش در ارتباط بودند منتقل شد. وجود آلن در داستان همان طور که بارها در کتاب یادآوری شد ناخواسته بود و مرگش هم همین طور. دقیقا وقتی همه با جون و دل میخواستند که آلن بمونه و نجات پیدا کنه آلن دستمال رو رها میکنه. می تونم پیش خودم دو تا تعبیر برای انتهای داستان داشته باشم اول این که: آلن فرشتهی نجات خانواده و همهی مشتریهای مغازهی خود کشی بود و بعد از انجام ماموریتش کارش رو در دنیا تموم شده دید. دوم این که: به نظرم آلن میتونه بالا اومده و دستمال رو رها کرده باشه چون آدمی با ان همه عشق به زندگی نمیتونه خودکشی کنه.
کتاب جالبی بود، بخاطر داستان متفاوتش خوندم که از همون اول هم این تفاوت حس میشه
در واقع داستان متفاوت نیست و انتظار چیز تخیلی ازش نداشته باشید، همون داستان همیشگیه جامعه است فقط این بار از دید دیگهای و از زاویهی دیگهای بهش نگاه شده و طنز تلخی رو با خودش همراه کرده.
روند داستان بد نیست ولی بعد به مدت برای من خسته کننده شد و فقط میخواستم ببینم آخرش چی میشه.
(خطر اسپویل)
آلن توی این خانواده مثل نقطهی سفید کوچولویی بود که تویه صفحهی سیاه و خاکستری گذاشته شده. اون توی خانوادهای به دنیا اومده بود که هدف زندگیشون خودکشی کردن بود و کسی رو نمیدید جز اونایی که میومدن تو اون مغازه تا خودکشی کنن. این برام عجیب بود چطور ممکنه تو همچین خانوادهای چنین بچهای با این حجم از شادی و دید مثبت به زندگی وجود داشته باشه ولی با توجه به آخر داستان انگار فقط داشته خودش و ما و خانواده اشو گول میزده تا به هدف متفاوتی که داشته برسه. شاد کردن خانواده اش، تغیر هدفشون، نشون دادنش لذتهای زندگی به عزیزترین هاش...
توقع چنین پایانی رو براش نداشتم
در واقع داستان متفاوت نیست و انتظار چیز تخیلی ازش نداشته باشید، همون داستان همیشگیه جامعه است فقط این بار از دید دیگهای و از زاویهی دیگهای بهش نگاه شده و طنز تلخی رو با خودش همراه کرده.
روند داستان بد نیست ولی بعد به مدت برای من خسته کننده شد و فقط میخواستم ببینم آخرش چی میشه.
(خطر اسپویل)
آلن توی این خانواده مثل نقطهی سفید کوچولویی بود که تویه صفحهی سیاه و خاکستری گذاشته شده. اون توی خانوادهای به دنیا اومده بود که هدف زندگیشون خودکشی کردن بود و کسی رو نمیدید جز اونایی که میومدن تو اون مغازه تا خودکشی کنن. این برام عجیب بود چطور ممکنه تو همچین خانوادهای چنین بچهای با این حجم از شادی و دید مثبت به زندگی وجود داشته باشه ولی با توجه به آخر داستان انگار فقط داشته خودش و ما و خانواده اشو گول میزده تا به هدف متفاوتی که داشته برسه. شاد کردن خانواده اش، تغیر هدفشون، نشون دادنش لذتهای زندگی به عزیزترین هاش...
توقع چنین پایانی رو براش نداشتم
این رمان درباره خانواده تواچ و کسب و کار منحصر به فرد آنهاست. خانواده تواچ مغازهای با این شعار دارند: «آیا در زندگی شکست خوردهاید؟ لااقل در مرگتان موفق باشید.» مغازه آنها که مغازه خودکشی نام دارد، به افرادی که قصد خودکشی دارند خدمات ارائه میدهد. خانواده تواچ حتی به مشتریان خود مشاوره خودکشی هم میدهند و انواع و اقسام روشهای مختلف برای پایان دادن به زندگی فلاکتبارشان را به آنها پیشنهاد میکنند.
رمان در زمان و مکان نامشخصی اتفاق میافتد. اما چیزی که مشخص است، این است که ناامیدی فراگیر شده و بیشتر مردم دلیلی برای زنده بودن ندارند. شاد بودن و خندیدن از عجیبترین چیزها به شمار میرود و آمار خودکشی بسیار بالا است. در این میان، مغازه خودکشی به خود افتخار میکند که به آدمها کمک میکند تا از شر زندگی راحت شوند.
همهچیز در مغازه خودکشی و در خانواده تواچ خوب پیش میرود. پسر خانواده وسایل جدیدی برای خودکشی اختراع میکند و میل به خودکشی روز به روز بیشتر میشود. اعضای خانواده کار خود را به خوبی انجام میدهند تا اینکه آلن به دنیا میآید. آلن برعکس همه آدمهایی است که ما تا به حال در رمان دیدهایم. او شاد است! لبخند میزند و عاشق کمک به دیگران است. قوانین مغازه را رعایت نمیکند و به شکل غیر قابل باوری مثبتاندیش و خوشبین است. رفتارهای آلن کمکم باعث ایجاد تغییرات اساسی میشود و…
رمان در زمان و مکان نامشخصی اتفاق میافتد. اما چیزی که مشخص است، این است که ناامیدی فراگیر شده و بیشتر مردم دلیلی برای زنده بودن ندارند. شاد بودن و خندیدن از عجیبترین چیزها به شمار میرود و آمار خودکشی بسیار بالا است. در این میان، مغازه خودکشی به خود افتخار میکند که به آدمها کمک میکند تا از شر زندگی راحت شوند.
همهچیز در مغازه خودکشی و در خانواده تواچ خوب پیش میرود. پسر خانواده وسایل جدیدی برای خودکشی اختراع میکند و میل به خودکشی روز به روز بیشتر میشود. اعضای خانواده کار خود را به خوبی انجام میدهند تا اینکه آلن به دنیا میآید. آلن برعکس همه آدمهایی است که ما تا به حال در رمان دیدهایم. او شاد است! لبخند میزند و عاشق کمک به دیگران است. قوانین مغازه را رعایت نمیکند و به شکل غیر قابل باوری مثبتاندیش و خوشبین است. رفتارهای آلن کمکم باعث ایجاد تغییرات اساسی میشود و…
اگر کتاب رو نخوندید کامنت منو نخونید داستان لو میره.
و آلن خودش را رها کرد...
شوک شدم، صدا رو سه دقیقه کشیدم عقب تا دوباره گوش کنم، بله درست شنیدم! بلافاصله رفتم تا کامنتها رو بخونم، ببینم نظر سایر افراد در مورد پایان کتاب چیه؟ چرا کسی که دم از امید و زندگی میزد بعد از رسیدن به هدفش باید به زندگیش پایان بده؟ جواب درستی نگرفتم تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود: “افسردگی خندان” اصطلاحیه برای توصیف افرادی که در درون خودشون با افسردگی زندگی میکنن اما در ظاهر کاملا خوشحال یا آروم به نظر میرسن و تو زندگی اجتماعیشون معمولا مشکل و اختلالی دیده نمیشه. همین...
و آلن خودش را رها کرد...
شوک شدم، صدا رو سه دقیقه کشیدم عقب تا دوباره گوش کنم، بله درست شنیدم! بلافاصله رفتم تا کامنتها رو بخونم، ببینم نظر سایر افراد در مورد پایان کتاب چیه؟ چرا کسی که دم از امید و زندگی میزد بعد از رسیدن به هدفش باید به زندگیش پایان بده؟ جواب درستی نگرفتم تنها چیزی که به ذهنم خطور کرد این بود: “افسردگی خندان” اصطلاحیه برای توصیف افرادی که در درون خودشون با افسردگی زندگی میکنن اما در ظاهر کاملا خوشحال یا آروم به نظر میرسن و تو زندگی اجتماعیشون معمولا مشکل و اختلالی دیده نمیشه. همین...
اول انیمیشنش رودیدم اونجا اخرش رو تغییر دادن برای خوانندگانی مثل من که اخر کتابو نپسندیدن بهتر بود اینطور هردوتا پایان رو میتونین داشته باشین! شخصیت خانوادشون یجورایی شبیه خانواده آدامز بود در کل عالی نیست! از نظر من نه بد هست نه انچنان خوب توقع زیادی نداشته باشین صدای گوینده فقط خیلی خوب هست و یه نقطه مثبتش اینه یعنی اگه گوینده به این خوبی نبودکتاب رو مهیج یا انچنان کمدی نمیتونستین تصورکنین نکته خیلی اموزنده یا تکان دهنده نداره چیزی هست که همه ازش خبر دارن هر انسان بالغی میدونه خوب و بد این موضوع رو تشخیص بده یعنی درحدی نیس که یکی رو ازفکر خودکشی دربیاره و بهش امید بده فقط یه فانتزی کمدی هست که صدای گوینده قابل تحملش کرده و وسطها میتونین یه لبخندی بزنین همین دراخرهم بگم اینا نظر شخصی بنده بودن هرکسی میتونه نظر خودشو داشته باشه
کتاب خوبی بود. ولی همچین ترسناک و اینا نبود. صدا پردازی آقای هوتن شکیبا فوق العاده بود. خصوصا قسمت ۲۸ که آلن از اون خانم تعریف می کند. چقدر خوب میشه که ما توی دنیا آلن باشیم. با وجود سختی ها و غم ها و فشار ها و مشکلات امیدمون رو حفظ کنیم اون رو به بقیه هم منتقل کنیم. خیلیا می کن نه نمیشه و فلان ولی این رو در نظر داشته باش چطور یه معتاد معتاد می سازه یه آدم امیدوار امیدوار نسازه؟؟ میشه به شرطی که خودمون هم امیدمون رو حفظ کنیم از هر تهدیدی به عنوان فرصت استفاده کنیم و این رو بدونیم که غم ها آسان می گردد اگر بدانی همه چیز موقتی است. خود کتاب داستان حوصله سر بری داشت و من اصلاخوندن نسخه متنی ش رو پیشنهاد نمیکنم. چون بدون شک نصفه ولش میکنید. ولی به هر حال قشنگیه این کتاب صدای آقای هوتن شکیبا است و صد البته صدابرداری ایشون. ممنون بابت برنامه خوب و درجه یک کتابراه
در ابتدای امر بگم که از لحاظ محتوای کتاب، تا به حال کتابی با این سبک نگرش نویسنده ندیده بودم و چیزی که واسم جالب بود نوع نگاه نویسنده به عناصر مختلف مثل شهربازی بود که جذابیتش واسم این بود که چقد متفاوت میشه به چیزای مختلف نگاه کرد. در ادامه اینو بگم که قطعا ایمان دارم اگر کتاب رو شخص حرفهای مثل استاد آرمان سلطان زاده خونده بود بیشتر و صد البته بیشتر از کتاب لذت میبردم و محو زیبایی داستان میشدم ولی با صدای جناب شکیبا زیاد ارتباط برقرار نکردم چون انگار داشت از روی یه نوشته میخوند و حس و هیجان و... نداشت. در آخر بگم ذهنم هنوز درگیر هست که آخر کتاب چرا اینطوری تموم شد ولی در کل تجربه خوبی از شنیدن پارادوکسهای قشنگ و طنزهای تلخ هست و ارزش یک بار خوندن رو حتما داره.
من بلافاصله بعد کتاب جنایت و مکافات این کتابو گوش کردم و بنظرم اگه نحوه کتابخوانی گوینده هارو مقایسه کنیم, میبینیم که عملکرد اقای شکیبا فوق العاده ضعیف و ابتداییه, بقول یک دوستی که تو صفحه کتاب جنایت و مکافات کامنت زده بود آدم با گوش دادن به راوی اون کتاب استانداردش میره بالا و بعد اون نمیخواد با صدای روایهایی مثل هوتن شکیبا که یکی دو لول پایینتر هستن کتابی گوش کنه و اذیت میشه. من بنظرم این همه ادمی که از ایشون دارن تعریف میکنن کار گوینده سطح بالا نشنیدن. در مورد کتاب هم کتاب جالب و متفاوتی بود که تلاش بر هشدار دادن به نحوه زندگی فعلی داشت که این رویه مارو در اینده با نحوه زندگی که در کتاب مطرح میشه درگیر میکنه , فقط حیف گوینده حنجرش اجازه نمیداد صداهای متفاوتی برای شخصیتهای متفاوت داستان ارائه بدن
*خطر اسپویل*
از کلیت داستان لذت بردم، باهاش خندیدم، غم شخصیت هارو درک کردم و در تمام طول داستان آرزو میکردم کاش همه یک نفر مثل آلن توی زندگیشون داشته باشن
هیچ کجای داستان اشکم در نیومد بجز آخرش...
تو کل داستان فکر میکردم آلن خیلی شخصیت شادی داره ولی با اتفاق آخر فقط این جمله اومد تو ذهنم (خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است، کارم از گریه گذشته به آن میخندم)
نمیدونم توی فکر نویسنده چی میگذشته ولی برداشت من از کتاب این بود...
آلن فقط یک پسر بچه بود و محیطی که در اون زندگی میکرد و آدمهای اطرافش باعث شدن روحیهاش خراب بشه اما به خاطر عشقی که به خانوادهاش داشت و دلسوزیش برای مردم تصمیم گرفت از این وضعیت نجاتشون بده و وقتی که به هدفش رسید، وظیفهی خودش رو تمام شده حساب کرد...
از کلیت داستان لذت بردم، باهاش خندیدم، غم شخصیت هارو درک کردم و در تمام طول داستان آرزو میکردم کاش همه یک نفر مثل آلن توی زندگیشون داشته باشن
هیچ کجای داستان اشکم در نیومد بجز آخرش...
تو کل داستان فکر میکردم آلن خیلی شخصیت شادی داره ولی با اتفاق آخر فقط این جمله اومد تو ذهنم (خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است، کارم از گریه گذشته به آن میخندم)
نمیدونم توی فکر نویسنده چی میگذشته ولی برداشت من از کتاب این بود...
آلن فقط یک پسر بچه بود و محیطی که در اون زندگی میکرد و آدمهای اطرافش باعث شدن روحیهاش خراب بشه اما به خاطر عشقی که به خانوادهاش داشت و دلسوزیش برای مردم تصمیم گرفت از این وضعیت نجاتشون بده و وقتی که به هدفش رسید، وظیفهی خودش رو تمام شده حساب کرد...
این کتاب در مورد تاثیریست که آلن، این پسر کوچک و شاد روی افراد خانواده و بقیهی مردم میگذارد. او با دیدگاه مثبتش سعی میکند فلسفه و منطق خودکشی را از بین ببرد. با وجود اینکه خانوادهاش کاملا با او مخالف هستند و مغازهای برای ارائهی وسایل و پیشنهادات خودکشی را اداره میکنند، ولی او دستبردار نیست. این کتاب موضوعی بسیار متفاوت و جذاب داشت، و با وجود متن ساده و روانش، داستان پردازیاش خوب نبود و آخر کتاب هم نویسنده صرفا جهت متعجب کردن خواننده دست به یک تناقض کامل، بیجا و مسخره زده بود. ولی این کتاب چیزی عجیب در درون خودش دارد که اجازه نمیدهد خواننده رهایش کند. و اگر شروعش کردید، نمیتوانید تا آخرش نخوانید... این کتاب مفهومی عمیق داشت و به من حس زندگی زیادی بخشید.
متاسفم ولى نه... داستان کاملا قابل پیش بینى و بدیهى جلو میره البته کوتاه بودن بخشها کمک میکنه که شما خسته و دلزده نشید ولى از طرف دیگه خیلى زود ذوق تون رو کور میکنه شاید این ایده باید به ذهن کسى مثل کافکا یا هدایت میرسید تا با حذف آلن احمقانه و پرداختن عمیقتر به موضوع هم طنز بهترى و هم درام بهترى ارائه بده.. نکات اصلى داستان مجتمع مذاهب از یاد رفته.. یورو ین... و نقش رسانه است که البته چیزه خواص و جدیدى نیست و مثلاً در رمان ١٩٨٤ ارول عمیقاً بهش پرداخته شده... من طرفداره خودکشى نیستم اما شاید یکى از تعاریف فلسفى انسان این باشه که: انسان حیوانى است که قدرت مرگ خود را دارد... و شاید بدترین زجر براى بشر این باشه که چنین توانایى ازش سلب بشه.. به هر حال کتاب متوسطى بود
داستان درباره خانواده ایست که در زمانی نامعلوم زندگی میکنند. دورانی که هیچ چیزِ امید بخشی وجود ندارد و همه مردم افسرده و غمگین هستند. این خانواده صاحب مغازهای هستند که انواع لوازمِ لازم برای خودکشی در آن به مشتریها فروخته میشود. آنها دو فرزند محزون و غمگین دارند و داستان از جایی شروع میشود که سومین فرزندشان به دنیا میآید. پسری که کلا با بقیه افراد خانواده و مردم شهر فرق دارد و همین تفاوت باعث اتفاقات دیگری در این شهر میشود. نویسنده با دیدی متفاوت و طنزگونه به جنبههای تاریک زندگی انسانها میپردازد. و با مسائل جدی همانند خودکشی، مرگ، تنهایی و مسائل زیست محیطی و غیره شوخی میکند. داستان با پایانی شوکه کننده و دور از انتظار تمام میشود
کتاب خوبی بود من کلیت داستان رو دوست داشتم ولی آخرش خوب نبود و خیلی بی منطق بود نمیدونم نویسنده چی پیش خودش فکر کرده که داستان رو اینطوری تموم کرد اما دلیلش میتونه افسردگی پنهان باشه ولی بازم با کل داستان تناقض داشت و آخرش میتونست بهتر از اینا تموم بشه اینطوری برای من به این منظور بود که درد همیشه هست حتی وقتی خیلی خوش حالیم ممکنه خودمون رو بکشیم در صورتی که این روش غلطی برای زندگی کردنه درسته زندگی هم خوب داره هم بد ولی امید و خنده همیشه هست زمانی که شما باعث تغییرات مثبت روی اطرافیان میشید باعث میشه خودتون هم حال بهتری داشته باشید نه اینکه خودکشی کنی کلا داستان خوبی بود به غیر از آخرش که خیلی الکی بود
کتاب پر بود از تخیل، تخیلات عجیب، که شاید ابتدا با شنیدنش از تعجب خندمون بگیره ولی بعد آدمُ به فکر فرو میبره و غمگین میکنه، کتاب خیلی خوب پیش میرفت و این حس رو منتقل میکرد که با امید و شادی میشه بر همه چیز غلبه کرد اما انتهای کتاب اصلاً جالب نبود، ناگهان همه چیز به حالت اول برگشت، نقطه سر خط، مثل اینکه هرچه در مورد امید وشادی از این کتاب در ذهن بافته بودیم از بین رفت
آدمُ یاد این ضرب المثل میندازه هر چی رشته بودیم پنبه شد
هر نویسندهای هدفی از نوشتن داره ولی من متوجه نشدم هدف از نوشتن کتاب چی بوده، اینکه بگه با شادی و امید میشه همه چیز تغییر داد یا اینکه بگه آخرش با وجود همه تلاشها باز هم ناامیدی و مرگ
آدمُ یاد این ضرب المثل میندازه هر چی رشته بودیم پنبه شد
هر نویسندهای هدفی از نوشتن داره ولی من متوجه نشدم هدف از نوشتن کتاب چی بوده، اینکه بگه با شادی و امید میشه همه چیز تغییر داد یا اینکه بگه آخرش با وجود همه تلاشها باز هم ناامیدی و مرگ
این کتاب راه متفاوتی رو برای انتقال مفهوم انتخاب کرده، و باتوجه به اینکه ازابتدای داستان آدم توقع این داره که در نهایت مفهوم امید به زندگی و شادی رو از کتاب بگیره، آخر قصه آدم رو تو شوک میبره و شنودنده و رو با چرای ذهنش تنها میگذاره.
به نظرم نویسنده نتونسته، مفهومی که در نظرش بوده رو در پایان قصه بگونجونه و شاید با وجود همه این مفاهیم در نهایت ارزش زندگی رو نتونسته برای خودش ثابت کنه و با انتخاب مرگ آلن و ابهام انگار که نویسنده هم خودکشی میکنه.
و غیر ازین برای این پایان تنها این میتونه قابل قبول باشه که آلن هم از یک افسردگی شدید رنج میبرده و پاسخاش به افسردگی مثل انکار اون بوده
به نظرم نویسنده نتونسته، مفهومی که در نظرش بوده رو در پایان قصه بگونجونه و شاید با وجود همه این مفاهیم در نهایت ارزش زندگی رو نتونسته برای خودش ثابت کنه و با انتخاب مرگ آلن و ابهام انگار که نویسنده هم خودکشی میکنه.
و غیر ازین برای این پایان تنها این میتونه قابل قبول باشه که آلن هم از یک افسردگی شدید رنج میبرده و پاسخاش به افسردگی مثل انکار اون بوده
صدای گوینده عالی بود. داستان به نظرم خیلی کوتاه بود. در کل کتاب بدی نبود نه به اون اندازه که تعریف که در کامنتها خوندم! خیلی کتاب عمیقی نبود. اگر از ۱۰ بخوام نمره بدم میتونم بهش نمره ۶ بدم. موضوعات و مشکلات کنکونی دنیا و بشر رو در قالب داستان بیان کرده. به این نکته پرداخته که اگر مردم سعی کنن به اخبار بد گوش نکنن و مثبت اندیش باشن میتونن در هر دنیای بد و تاریکی زندگی میکنن شاد باشن. منظور این بود که همیشه دنیا و زندگی آنطور که میخواهیم نمیشود دنیا جاییست که خود آن را میسازیم و انتخاب میکنیم چگونه زندگی کنیم. از اسم کتاب بر میامد که بیشتر از این درون مایه داشته باشد که نداشت.
کتاب خیلی خوب و متفاوتی بود از نظر ایده. هر چی آدم بیشتر جلو میره بیشتر جذب میشه و یه حس کنجکاوی خوبی ادم رو میکشه سمت اینکه ادامه داستان رو بخونه یا بشنوه. صدای گوینده (آقای شکیبا) هم به زیبایی داستان افزوده. فقط تنها چیزی که باعث شد من یه ستاره کم بدم پایان غیر منتظره و تلخ داستان بود که اصلا از این جهت با نویسنده موافق نبودم. و به شخصه اصلا دوست نداشتم داستان به این زیبایی انتهاش اینقدر تلخ و بد تموم بشه. البته واضح بیان نمیکنم که دوستانی که داستان رو نخوندن یا تموم نکردن، تا انتها کنجکاوانه ادامه بِدن و خودشون به انتهاش برسن. در آخر هم ممنون از کتابراه که همیشه بهترینه.
کتاب عجیبی است. اول با کلی اشتیاق خواندمش، کلی امید داد ولی آخرش دوباره انسان را به مرگ خود خواسته سوق داد. خواندنش را به نوجوانان اصلا توصیه نمیکنم.
متوجه نشدم هدف نویسنده چیست، چون داستانهای کتاب با آخرش متناقض است.
سرگذشت آدمهای واقعی که نام آدمهای کتاب از آنها گرفته شده بودن رو هم خواندم، جالب، دردناک و تکان دهنده.
در کل کتابی است که انسان را به فکر فرو میبرد. و برای روز تعطیل و تنهایی و وقتی که حال آدم گرفته است، پایانش مناسب نیست.
از راوی متبحرش هم انتظار میرفت، سلیس تر بخوانند. البته در بیشتر اوقات عالی بودند ولی گاها بی توجههایی هم داشتند.
متوجه نشدم هدف نویسنده چیست، چون داستانهای کتاب با آخرش متناقض است.
سرگذشت آدمهای واقعی که نام آدمهای کتاب از آنها گرفته شده بودن رو هم خواندم، جالب، دردناک و تکان دهنده.
در کل کتابی است که انسان را به فکر فرو میبرد. و برای روز تعطیل و تنهایی و وقتی که حال آدم گرفته است، پایانش مناسب نیست.
از راوی متبحرش هم انتظار میرفت، سلیس تر بخوانند. البته در بیشتر اوقات عالی بودند ولی گاها بی توجههایی هم داشتند.
سلام و درود
کتاب صوتی مغازه خودکشی، اثر ژان تولی، واقعا بینظیر و ویژه است، این کتاب درام طنزآمیزی است که بافاصله از دیگر داستانهای این ژانر، بالاتر ایستاده و نگاهی طنزآلود به مقولهی یاس و امید دارد، انسان به جائی رسیده که دلیلی برای تحمل زندگی دردناک خود ندارند تا آنها را زنده نگاه دارد، مذهب و معنای زندگی کردن از بین رفته و آینده بشر نامعلوم است و در این شرایط خانوادهای برآمده از اقشار جامعه از این اوضاع کسب درآمد میکنند و درگیر تحولی هستند که بشریت برای بقا به آن محتاج است...
هوتن شکیبا و ناشرصوتی توانستهاند به کیفیت و لذت شنیدن داستان بیافزایند...
باتشکر
کتاب صوتی مغازه خودکشی، اثر ژان تولی، واقعا بینظیر و ویژه است، این کتاب درام طنزآمیزی است که بافاصله از دیگر داستانهای این ژانر، بالاتر ایستاده و نگاهی طنزآلود به مقولهی یاس و امید دارد، انسان به جائی رسیده که دلیلی برای تحمل زندگی دردناک خود ندارند تا آنها را زنده نگاه دارد، مذهب و معنای زندگی کردن از بین رفته و آینده بشر نامعلوم است و در این شرایط خانوادهای برآمده از اقشار جامعه از این اوضاع کسب درآمد میکنند و درگیر تحولی هستند که بشریت برای بقا به آن محتاج است...
هوتن شکیبا و ناشرصوتی توانستهاند به کیفیت و لذت شنیدن داستان بیافزایند...
باتشکر
محتوای و ایده کاملا ساده و قابل پیش بینی بود از نظر من نویسنده تلاش داشت تا با راه حل بسیار ساده و کلیشهای به فکر خواننده جهت بده و در نتیجه از دیدگاه او فقط و فقط به جنبه مثبت داستان نگاه کنه
عمق داستان زندگی آدم ها سیاه و سفید نیست تمایل ما برای رهایی از مرگ و خستگی و فشار ناشی از زندگی بسیار دردناک هست و ما در جهت رهایی از این فشار در حال رویا سازی هستیم از این رو ما نیاز به تفکرات سازنده داریم و برداشتن الگوهای سخت از مغز انسان نیاز به یادگیری از تفکر و نگاه خاکستری به فضای زندگی هستش امید نیاز زندگی هست ولی جهت دادن به زندگی و شاد بودن تمایز از یکدیگر دارند
عمق داستان زندگی آدم ها سیاه و سفید نیست تمایل ما برای رهایی از مرگ و خستگی و فشار ناشی از زندگی بسیار دردناک هست و ما در جهت رهایی از این فشار در حال رویا سازی هستیم از این رو ما نیاز به تفکرات سازنده داریم و برداشتن الگوهای سخت از مغز انسان نیاز به یادگیری از تفکر و نگاه خاکستری به فضای زندگی هستش امید نیاز زندگی هست ولی جهت دادن به زندگی و شاد بودن تمایز از یکدیگر دارند
کتاب مغازه خودکشی کتاب جذاب و گیرایی بود که طنز تلخ جامعههای رو به افسردگی و زوال را روایت میکند. و خودکشی آن قدر مساله پیش پا افتادهای شده است که برای آن فروشگاه با تبلیغات ویژه باز شده. ولی کتاب حاوی بارقه امید است و همین آن را جذاب میکند. که هیچ گاه امید و مثبت اندیشی از بین نمیرود. ولو حتی در یک نفر که میتواند رنگ جامعه را کاملا تغییر دهد. و همچنین نشان دهندهی این است که انسانها در عمق وجودشان میل به زندگی و ادامه آن هستند و شادی را دوست دارند. به قول حضرت سعدی که جان دارد و جان شیرین خوش است کتاب کتابخانهی نیمه شب هم همین حال و هوا را دارد.
واقعا همینطوره خوندن این کتاب برای همه لازمه سبک زندگی که جهان ما رو فراگرفته آخرش همینه زندگی وارونه و همه چیزو از حالت طبیعی و عادیش خارج کردیم واقعا دلم تنگ شد برای نقاشی دوران بچگی دو رشته کوه که رو قله ش برف بود و ردیف درختان سپیدار یک رودخونه آبی پر از ماهی از لای کوه جاری بود دورش پر از گلهای رنگارنگ و چمن خورشیدی که از پشت یک تکه ابر تپلو سفید لبخند میزد یک خونه ساده با دوتا پله چند دمپایی دو تا پنجره دودکششم هم دود میکرد که حکایت از گرمای زندگی داشت ولی آسمونش آبی بود با یک تکه ابر سفید دنبالش رنگین کمون پرندههایی که اوج میگرفتند
میخوام درمورد اخر داستان و یکمی هم کلیتش حرف بزنم اگه میخواید مزه کتاب نپره اونایی که کتابو نخوندن نظرمو نخونن ممنون به نظرم پایان عجیبی داشت چرا یع نفر با این همه امید باید خودشو بکشه؟چه دلیلی داره؟که دوباره خونوادشو ناراحت کنه؟هرچند من از این نوع پایانها خوشم میاد و یه مورد دیگه اینکه شماهم مثل من انگار نصف داستان رو نمیخوند؟یا فقط مال من اینجوری بود؟مثلا میگفت:مرلین گفت... و بخش بعدی و دیگه اون بخش حرف مرلینو ادامه نمیده البته این مثال بود بهرحال خوشم اومد انیمیشنشم ساختن اگه میخواید ببینید ولی تقریبا اصلامثل خود کتاب نیس
کتاب جذابی بود، خوانش کتاب اهمیت زیادی داره اما نه به اندازه خود کتاب. آقای شکیبا هم خسته نباشند جنبه طنز کتاب خوب القا شده بود. ولی خود کتاب بسیار شبیه زندگی امروزی بود. به راحتی میتونستم برای هر کدوم از شخصیتها مثال عینی پیدا کنم. اجتماع ما هم عین کتاب داره نوشته میشه.. بمباران با اخبار تلخ و دور از شادی، متفاوت دیدن این همه تلخی جای تامل داره. آخر کتاب دقیقا مثل دیدگاه شخصیتهای کتاب برای هر دو دیدگاه متفاوت و باز نوشته شده که برای من جذاب بود. با این کتاب خندیدم، اخم کردم و دوباره یاد گرفتم "جور دیگر باید دید"
دنبال یه چیز ناب بودم، وقتی داستان شروع شد من رو دائم به مفاهیمی از کار روزانهام با آدمایی که خودکشی میکنن برد شاید یه جاهایی از کتاب من اشک ریختم اما با وجود اون بچه امید داشتم که متفاوت باشه داستان همه آدمهایی که خودکشی میکنند اما......... دریغ!!!!
من درد رو تجربه کردم
امیدوارم هیچ کس، هیچ وقت تجربه نکنه، اون هم با آدمهایی که فکر میکنند آخر خط هستند. اون بچه منو برد، به سمت خاطرهای از یه دختر ۱۱ ساله مو طلایی، که خسته بود بعد از خودکشی ناکاملش، داخل اتاقم روبروم نشسته بودو بهم میگفت من خستم و بالاخره انجامش میدم!!!!!
من درد رو تجربه کردم
امیدوارم هیچ کس، هیچ وقت تجربه نکنه، اون هم با آدمهایی که فکر میکنند آخر خط هستند. اون بچه منو برد، به سمت خاطرهای از یه دختر ۱۱ ساله مو طلایی، که خسته بود بعد از خودکشی ناکاملش، داخل اتاقم روبروم نشسته بودو بهم میگفت من خستم و بالاخره انجامش میدم!!!!!
کتاب موضوع و داستان جالبی داشت.
نمیدونم هوتن شکیبا کارهای دیگهای رو هم صدا گذاری کرده یا نه ولی به عنوان اولین تجربهای که ازش میشنیدم کارش بد نبود. و مسلما اگه بخواد توی این زمینه کار کنه با تمرین و آموزش بیشتر، حتی میتونه حرفهای تر عمل کنه و حس رو منتقل کنه. خیلی جاها توقع داشتم که داد بزنه یا حس رو بهتر عنوان کنه در صورتی که فقط بیان میشد کاراکتر نعره زد و فلان حرف رو گفت.
ولی در مجموع به عنوان یک رمان از کل مجموعه راضی هستم.
با تشکر از نشر چشمه، رادیوگوشه، احسان کرم ویسی، هوتن شکیبا و کتابراه عزیز بابت تهیه این اثر خوب.
نمیدونم هوتن شکیبا کارهای دیگهای رو هم صدا گذاری کرده یا نه ولی به عنوان اولین تجربهای که ازش میشنیدم کارش بد نبود. و مسلما اگه بخواد توی این زمینه کار کنه با تمرین و آموزش بیشتر، حتی میتونه حرفهای تر عمل کنه و حس رو منتقل کنه. خیلی جاها توقع داشتم که داد بزنه یا حس رو بهتر عنوان کنه در صورتی که فقط بیان میشد کاراکتر نعره زد و فلان حرف رو گفت.
ولی در مجموع به عنوان یک رمان از کل مجموعه راضی هستم.
با تشکر از نشر چشمه، رادیوگوشه، احسان کرم ویسی، هوتن شکیبا و کتابراه عزیز بابت تهیه این اثر خوب.
*خطر اسپویل*
کتاب خوبی بود فقط من گاهی شخصیتارو با هم قاطی میکردم و این از ضعف گوینده بود ولی در کل کتاب خوبی بود که من با آخرش مشکل داشتم راستش با تحول شخصیتی هم مشکل داشتم هنوز درک نکردم که چطور از اون همه نا امیدی فقط به وسیله یک آهنگ و چند تا حرف مثبت اندیشی به کل تغییر کرد و آخرش هم که کلا شخصیت آلنو زیر سوال برد. ولی به کل به نظرم ارزش یک بار گوش دادنو داره فقط اگه گوینده بهتر میگفت امتیاز شاید یک ستاره بالا میرفت. به هر حال پیشنهاد میکنم گوش بدید. با تشکر و خسته نباشید از نویسنده و اقای هوتن شکیبا.
کتاب خوبی بود فقط من گاهی شخصیتارو با هم قاطی میکردم و این از ضعف گوینده بود ولی در کل کتاب خوبی بود که من با آخرش مشکل داشتم راستش با تحول شخصیتی هم مشکل داشتم هنوز درک نکردم که چطور از اون همه نا امیدی فقط به وسیله یک آهنگ و چند تا حرف مثبت اندیشی به کل تغییر کرد و آخرش هم که کلا شخصیت آلنو زیر سوال برد. ولی به کل به نظرم ارزش یک بار گوش دادنو داره فقط اگه گوینده بهتر میگفت امتیاز شاید یک ستاره بالا میرفت. به هر حال پیشنهاد میکنم گوش بدید. با تشکر و خسته نباشید از نویسنده و اقای هوتن شکیبا.
کتاب، داستان بعیدی را به تصویر میکشد، ناآشنا و غریب است، از موجوداتی که به جز فراهم آوردن مرگ و نا امیدی برای هم ارمغانی به همراه ندارند در این بین کودکی که سراسر عشق و امید است ما بین آن ها قرار دارد که آزادانه زندگی میکند و میخندد و برای دیگران شادی فراهم میکند. در طول کتاب او را غیر متعارف می بینند وتقبیح میکنند، اما در آخر داستانن نویسنده نشان میدهد. هم اوست که همه را با نشاط و سر زندگی خود به زندگی متصل کرده عشق اوست که به زندگیشان معنا داده است ممنون از زحمات شما
مسیح میمیرد تا همه را به زندگی برگرداند؛ اگر شما هم در زندگی مرده اید آلن پسر کوچک این خانواده میتواند شما را به زندگی برگرداند و روحی در کالبد وجود افسردهتان با شوق دمیده شود. وقتی از اوج تاریکی نور زاده میشود بسیار درخشانتر خواهد بود و شاید این تاریکیست که خود را به سمت نور میکشاند در حالیکه همه گمان میکنند از ان خالیست همچون این خانواده و در عین حال آبستن نور است نوری که به قول مولوی و سهروردی نا را به نور نور نور نور میرساند. ممنونم از کتابراه و گویندگی خوب این اثر زیبا🙏🌱
کتاب بی اندازه قشنگ بود:) شنونده از همون اول متوجه میشه که با یه داستان کاملا متفاوت روبه روعه، دیدن روند روحی خانواده و مردم در طول کتاب به بهترین نحو نشون داده شده بودپایان بندی بی نظیر نویسنده هم اونجایی بود که همه چی درست شد و دقیقا اونجایی که مخاطب میخواد نفس راحتی بکشه، نویسنده برای بار آخر یقهی مخاطبشو میگیرهبهترین تصمیم برای آلن بود درپایانبندی آلن وظیفشو به پایان رسونده بود و وقت رفتنش بود:> گویندگی آقای شکیبا بی نظیر بود، برد ارتفاع و رنگ درست و سراسر گویششون.. خیلی لذت بخش بود!
کتاب قشنگی بود شخصیت الن دوست داشتنی بود ولی به نظر من بعضی وقت ها که این قدر تلاش میکنی برای ساخت و عوض کردن چیزی حالا میتونه تغییر سنتها باشه یا عوض کردن دیدگاه خانواده فشار زیادی و تجربه میکنی و این فشار شاید تا پایان راه متوجهش نشی ولی سر نقطهی پایان تازه میفهمی چه بلایی سرت اومده مثل الن
پسربچهی 11 سالهای ک در بدترین موقعیتها خودش رو شاد نشون داد کلی حرف شنید کم کم دیده شد ولی وقتی دید تونست داستان و حتی بدترین فردخانواده (پدر) عوض کنه دیگر خودش توان ادامه دادن نداشت
پسربچهی 11 سالهای ک در بدترین موقعیتها خودش رو شاد نشون داد کلی حرف شنید کم کم دیده شد ولی وقتی دید تونست داستان و حتی بدترین فردخانواده (پدر) عوض کنه دیگر خودش توان ادامه دادن نداشت
به نظرم ایده فوق العادهای داشت و همونطور که مشخص شده فانتزی سیاه هست و تلخی و طنزش عالی بود. 😊
صدای آقای شکیبا هم جذابش کرده بود.
کاش برخی از دوستان یاد بگیرن موقع نوشتن نظراتشون از محتوای داستان چیزی بیان نکنن یا پایانش رو عنوان نکنن شاید یکی قبل از خوندن کتاب نظرات رو چک کنه 🙂
صدای آقای شکیبا هم جذابش کرده بود.
کاش برخی از دوستان یاد بگیرن موقع نوشتن نظراتشون از محتوای داستان چیزی بیان نکنن یا پایانش رو عنوان نکنن شاید یکی قبل از خوندن کتاب نظرات رو چک کنه 🙂
خب من چندسال پیش نسخه چاپی این کتاب خوندم و الان هم به پیشنهاد پادکست کتاب باز دارم بهش گوش میدم الان خیلی بهتر کتاب درک می کنم، اینکه باید یاد بگیریم نیمه پر لیوان ببینیم اینکه کار راحت که غر زدن منفی دیدن انتخاب نکنیم و برای حال خوب خودمون و بقیه تلاش کنیم و من مطمئنم که نتیجه مثبتشو می بینیم. صدای خواننده کتاب هم که عالی هستش، اینکه صدا شخصیت های مختلف رو به روش های مختلف بیان می کنن، انگار ی جورایی به آدم حس فیلم نگاه کردن رو میده.
برای یک بار گوش دادن خوب بود،
اینکه حس کنی زندگی باید تموم بشه و جایی هست که بهت کمک میکنه دیگه تو این دنیا نباشی، ولی منو به فکر فرو برد که واقعا کارایی که برای خودکشی انجام میشه رو جرات میکنن انجام بدن؟!
و یه ستاره کم دادم واسه دلم که شکست، چون اخرش به نظر من کسی که شاد زندگی کرده بود، از همه افسرده تر بود و نتونست حالا که همه به زندگی امید پیدا کردن، پیششون بمونه، پشت هر چهره خندانی قلبی شکستست و معلوم نیست واقعا کی شاده و کی غمگین
اینکه حس کنی زندگی باید تموم بشه و جایی هست که بهت کمک میکنه دیگه تو این دنیا نباشی، ولی منو به فکر فرو برد که واقعا کارایی که برای خودکشی انجام میشه رو جرات میکنن انجام بدن؟!
و یه ستاره کم دادم واسه دلم که شکست، چون اخرش به نظر من کسی که شاد زندگی کرده بود، از همه افسرده تر بود و نتونست حالا که همه به زندگی امید پیدا کردن، پیششون بمونه، پشت هر چهره خندانی قلبی شکستست و معلوم نیست واقعا کی شاده و کی غمگین
نکته مثبت: طنز تلخ خوبی داشت و لحن گوینده در انتقال بیشتر این طنز موثر بود و همچنین خلاقیت نویسنده در به تصویر کشیدن مغازه خودکشی جالب بود.
نکته منفی: امیددهی آلن اونطور که باید و شاید قوی نبود و لحن گوینده حالتهای مختلف اعضای خانواده رو منتقل نمیکرد و آدمهای خنثی تصویرسازی میکرد.
سوال: چیزی که ذهنم رو درگیر میکنه این هست که آیا ما تنها با یک پایان متناقض با روند داستان به صرف از بین بردن کلیشه مواجه ایم یا یک پایان حساب شده و دارای پیام؟
نکته منفی: امیددهی آلن اونطور که باید و شاید قوی نبود و لحن گوینده حالتهای مختلف اعضای خانواده رو منتقل نمیکرد و آدمهای خنثی تصویرسازی میکرد.
سوال: چیزی که ذهنم رو درگیر میکنه این هست که آیا ما تنها با یک پایان متناقض با روند داستان به صرف از بین بردن کلیشه مواجه ایم یا یک پایان حساب شده و دارای پیام؟
من این کتابو به توصیه و معرفی دکتر شکوری تو برنامه کتاب باز خریدم. پارادوکسهایی که تو کتاب وجود داره جالبه، چون ما عادت داریم که تو بیشتر کتابها از امید و موفقیت و... بشنویم، ولی تو فصلای اول این کتاب داریم راه کارهای خودکشی رو میخونیم، این یکم عجیبش میکنه. در کل کتاب سیاهی نیست. ولی کتاب فوق العادهای هم که بخواد کسیو از ناامیدی نجات بده نیست. یه کتاب فانتزی با پارادوکس بالا. با چاشنی طنز، همین
از پایانشم خوشم نیومد🤦♀️
به هرصورت ممنون از کتابراه ❤
از پایانشم خوشم نیومد🤦♀️
به هرصورت ممنون از کتابراه ❤
وای عالی بود کلی خندیدم فقط اون تیکه که اقای هوتن شکیبا میگن چرا از کاندوم سوراخ استفاده کردیم 🤣🤣🤣 اخرش خیلی جالب بود اینکارو کرد چون ماموریتش تموم شده بود و خانوادشو از خودکشی به امید کشونده بود اونم تو چند لحظه و اینکه خود آلن افسرده بود افسرده واقعی همیشه میخنده و لبخند به لب داره اما اون قسمتشو پنهان میکنه درون خودش تا کسی متوجه نشه خصوصا خانوادش که قصدش شاد کردن اونا بود ❤🙃
انتهای کتاب دو پهلو بود و کلمات رو میشد با معانی و مفاهیم مختلف درک کرد ولی حتی بدترین نوع معنیش هم یاداور بایستی امادگی در برابر هر اتفاق و خبر بود. از هرکس و در هر کجا و هر حالت.
کتاب لذت بخشیه که با ناراحتیها ناراحت میشیم و با خوشحالیها خوشحال. میفهمیم خیلی از چیزهایی که ما رو غمگین میکنه، دیگران هم درگیرشن پس از این حس اشتراک، حس سبک شدن و فهمیدن بیهودگی حداقل نصف غمهای خودساختهی ذهنی به ادم دست میده.
به افرادی که شاید دائم در ذهنشون خودشون رو نکوهش میکنن بیشتر توصیه میشه تا افرادی که این مشکلات رو ندارن و حتی مضحک میدونن.