خطر اسپویل: این کتاب یه کمدی تلخه... شهری رو به تصویر میکشه که آدماش وقتی از زندگی خسته میشن خودشون رو میکشن و این آسونترین راه برای فرار از حل مشکلاتشونه... و خانوادهای توی مغازشون امکان هر نوع مرگی رو برای مشتریانشون فراهم کردن و افسرده تر از همه مردم شهر هستن... شخصیت آلن فوق العاده جذابه و بنظرم پارت ۲۵ بهترین قسمت کتابه همونجایی که آلن به زنی که بخاطر ظاهر نچندان زیباش میخواد خودش رو بکشه، یاد میده که چطور خودش رو دوست داشته باشه... ولی پایان کتاب بنظرم عجیب و غیرمنتظره بود و کل شخصیت آلن رو زیر سوال برد البته میتونم این طور تصور کنم که آلن یه منجی بود برای خانواده ش... اومده بود تا اونها رو به زندگی برگردونه و امید و شادی رو تو قلب شون زنده کنه و بعد پایان ماموریت ش اونها رو ناگهانی ترک کنه همونطور که کاملا اتفاقی و ناخواسته وارد زندگی شون شده بود... بعد تموم کردن کتاب انیمیشن ش رو هم دیدم... ولی خود کتاب خیلی بهتر بود و پایان اونها با هم خیلی فرق داشت و انیمیشن امیدبخش تر بود و تو شعر پایانی که همه مردم شهر میخونن مفاهیم ارزشمندی رو به ببیننده منتقل میکرد... آقای شکیبا لحن و طنز رو خیلی خوب منتقل کردن ولی تو انتقال حسها چندان موفق نبودند دوس داشتم متناسب با موقعیتها، احساسات مختلف مثل خشم، هیجان، شادی، ناراحتی و... به شنونده منتقل میکردن ولی بجز پارت مربوط به خنده مشتری به ماسکی که آلن و ونسان درست کرده بودن و چند مورد مشابه دیگه با دوز کم، اغلب شنونده رو در درک احساسات شخصیتهای مختلف ناکام گذاشته بودن و این بنظرم بزرگترین ایراد ایشون بود...
این کتاب یه کمدی تلخه... شهری رو به تصویر میکشه که آدماش وقتی از زندگی خسته میشن خودشون رو میکشن و این آسونترین راه برای فرار از حل مشکلاتشونه... و خانوادهای توی مغازشون امکان هر نوع مرگی رو برای مشتریانشون فراهم کردن و افسرده تر از همه مردم شهر هستن... شخصیت آلن فوق العاده جذابه و بنظرم پارت ۲۵ بهترین قسمت کتابه همونجایی که آلن به زنی که بخاطر ظاهر نچندان زیباش میخواد خودش رو بکشه، یاد میده که چطور خودش رو دوست داشته باشه... ولی پایان کتاب بنظرم عجیب و غیرمنتظره بود و کل شخصیت آلن رو زیر سوال برد البته میتونم این طور تصور کنم که آلن یه منجی بود برای خانواده ش... اومده بود تا اونها رو به زندگی برگردونه و امید و شادی رو تو قلب شون زنده کنه و بعد پایان ماموریت ش اونها رو ناگهانی ترک کنه همونطور که کاملا اتفاقی و ناخواسته وارد زندگی شون شده بود... بعد تموم کردن کتاب انیمیشن ش رو هم دیدم... ولی خود کتاب خیلی بهتر بود و پایان اونها با هم خیلی فرق داشت و انیمیشن امیدبخش تر بود و تو شعر پایانی که همه مردم شهر میخونن مفاهیم ارزشمندی رو به ببیننده منتقل میکرد... آقای شکیبا لحن و طنز رو خیلی خوب منتقل کردن ولی تو انتقال حسها چندان موفق نبودند دوس داشتم متناسب با موقعیتها، احساسات مختلف مثل خشم، هیجان، شادی، ناراحتی و... به شنونده منتقل میکردن ولی بجز پارت مربوط به خنده مشتری به ماسکی که آلن و ونسان درست کرده بودن و چند مورد مشابه دیگه با دوز کم، اغلب شنونده رو در درک احساسات شخصیتهای مختلف ناکام گذاشته بودن و این بنظرم بزرگترین ایراد ایشون بود...