نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی گربه زیر باران - ارنست همینگوی
4.1
909 رای
مرتبسازی: پیشفرض
🍁 کتاب کوتاه و بسیار پر مفهومی بود. خیلی خلاصه، توی ۲ جمله میخواست بگه مرد مطالعه رو راهی برای فرار کردن از زن برای بی احساس و سرد و یوبس بودن انتخاب کرده! حتی توی شرایط سفرش به ایتالیا توی یه هتل با ویو زیبا و آب و هوای بارونی! و همین طور همینگوی سعی کرده بود تاحسرتها وکمتوجهیهایی رو که به زن شده، رو به تصویر بکشه.
من فکر میکنم حتی آدمهای معتاد به مطالعه هم توی اون شرایطای که همینگوی برای ما تصویر سازی کرده بود، دوست دارن و ترجیح میدن که از لحظه و هوا لذت ببرن تا اینکه بی توجه به یار و محیط زیبا بشینن و فقط سر سری کتاب بخونن! البته من فکر میکنم ما خیلی هامون از این تیپ آدمها توی خونه داشته باشیم، که حالا به جای کتاب موبایل توی دستش هست! اما واقعیت اینه که ما باید خودمون رو توی زندگی با داشته هامون سرگرم و دلشاد کنیم. باید بتونیم با شریکمون راجع به آرزوهای بزرگ و کوچیکمون حرف بزنیم! نه اینکه، تک و تنها دنبال خواسته مون، حتی اگه یه گربه زیر بارون باشه، بریم! توجه به داشتهها و نداشته هامون ما رو توی زندگی خیلی میتونه روشن کنه تا ببینیم که از زندگی چی میخواییم…
مرسی دوست عزیز کتابراه ☘️
من فکر میکنم حتی آدمهای معتاد به مطالعه هم توی اون شرایطای که همینگوی برای ما تصویر سازی کرده بود، دوست دارن و ترجیح میدن که از لحظه و هوا لذت ببرن تا اینکه بی توجه به یار و محیط زیبا بشینن و فقط سر سری کتاب بخونن! البته من فکر میکنم ما خیلی هامون از این تیپ آدمها توی خونه داشته باشیم، که حالا به جای کتاب موبایل توی دستش هست! اما واقعیت اینه که ما باید خودمون رو توی زندگی با داشته هامون سرگرم و دلشاد کنیم. باید بتونیم با شریکمون راجع به آرزوهای بزرگ و کوچیکمون حرف بزنیم! نه اینکه، تک و تنها دنبال خواسته مون، حتی اگه یه گربه زیر بارون باشه، بریم! توجه به داشتهها و نداشته هامون ما رو توی زندگی خیلی میتونه روشن کنه تا ببینیم که از زندگی چی میخواییم…
مرسی دوست عزیز کتابراه ☘️
داستان کوتاه گربه زیر باران داستانی جالب و زیبا نوشتهی ارنست همینگوی است داستان دربارهی زن و مردی است که در هتلی هستند مرد کتاب میخواند و زن از پشت پنجره بارش باران را تماشا میکرد و بچه گربهای را میبیند که خودش را زیر میزی میکشاند تا خیس نشود و زن تصمیم میگیرد برود و بچه گربه را داخل اتاق بیاورد و از صاحب هتل که رفتار خیلی محترمانهای دارد خوشش میآید و اینکه صاحب هتل پیرمرد با شخصیتی نیز هست وقتی میبیند زن زیر باران میخواهد به بیرون هتل برود خدمتکاری را با چتر نزد او میفرستد و وقتی میفهمد او میخواسته بچه گربهای را از زیر باران به اتاقش ببرد ولی آن را نیافته برایش گربهای به اتاقش میفرستد ولی شوهرش در مقابل خواستههای همسرش (بچه گربه، موی بلند) فقط سر او داد میزند که یه چیزی بردار و بخوان. و این نشان میدهد که کتاب خواندن شعور و شخصیت نمیآورد. کتاب خواندن میتوانند باعث رشد فرهنگ جامعه شود ولی الزاما شعور و شخصیت و فرهنگ خواننده کتاب را افزایش نمیدهد.
با تشکر از کتابراه برای تهیهی این داستان رایگان با ارزش.
با تشکر از کتابراه برای تهیهی این داستان رایگان با ارزش.
کتاب صوتی مفید و زیبایی بود، اصل داستان به نظر من در مورد این بود که میخواست بگوید که تک بعدی بودن چیز خوبی نیست، حتی اگر انسان بهترین عمل را هم انجام دهد، باز هم تک بعدی بودن نتیجه خوبی نخواهد داشت، مثلا در این کتاب یک مرد صرفا کتاب میخواند و به هیچ چیز دیگر توجه نداشت، این اتفاق بسیار بدی است، درست است که کتاب خواندن بسیار عمل خوبی است، اما باید از آن مطالعه کتاب هم استفاده کرد و در زندگی به کار برد، باید به چیزهای دیگر هم توجه داشت، مطالعه کتاب یا هر عمل دیگری، اگر باعث کاهش توجه شخصی به همسر و نزدیکانش شود و شخص را از زندگی دور کند نتیجه خوبی نخواهد داشت، در این کتاب، خانم گربه را شاید اصلا دوست نمیداشت، اما میخواست با آن گربه جای خالی که در زندگیاش ایجاد شده بود را پر کند... کتاب صوتی کوتاه و مفیدی است و پیشنهاد میکنم اگر کسی این را گوش نداده حتما گوش کند و از کتابراه هم تشکر میکنم که این کتابهای صوتی بسیار زیبا رل برای ما رایگان میکند❤
کتاب عالی بود (روان و سلیس در عین حال پر از نکات مفهومی) به عنوان یک زن مفهوم کتاب خیلی برام ملموس بود، در کتاب میدیدیم که مرد در دنیای کتاب خودش غرق بود، به نظر من یه جورایی مرد فقط کتاب میخوند که خونده باشه ولا شعور و درکش خیلی کم بود و اما زن، زن داستان دنبال کمی همراهی و توجه بود، دنبال کمی تنوع برای اینکه حس کنه زنده است و دارای قدرت انتخاب. احترام و توجه صاحب هتل باعث شده بود که زن در عین داشتن حس پوچی، حس قدرت کنه. جالبیش اینجا بود که بااینکه با همسرش چیزهای که میخواست را درمیان گذاشته بود ولی فقط یه خفه شو جوابش بود و صاحب هتل متوجه نیاز زن شده بود که به همراهی نه چندان بزرگی مثل گربه نیاز دارن. زن چیزهای کوچکی میخواست که به خاطر عدم توجه و خودخواهی مرد داستان نمیتونست داشته باشه و تنها چیزی که اجازه داشتنش را داشت فقط گربه بود. حتی در یک هتل خیلی خوب بودن و در سفر ولی زن دلش میخواست که در قاشق نقره خودش غذا بخوره.
از همینگوی انتظار چنین داستانی نداشتم حتی همینقدر کوتاه. خیلی تناقض توی داستان بود من که خیلی گیج شدم. مثلا
۱. اولش میگه گربه ماده ادم فکر میکنه یه گربه بزرگه، بعد میگه بچه گربه. اگه بچه گربه اس پپس چه اهمیتی داره که نر باشه یا ماده.
۲. یا مثلا رفتار مدیر هتل که هم وقت رفت و هم برگشت زن بهش تعظیم میکنه و این اغراق آمیزه. حالا وقتی داشت میرفت بهش تعظیم کرد یکی دو دقیقه بعد که برگشت دیگه چرا تعظیم کرد؟
۳. یا مثلا زن میگه هوا بارونیه، مدیر هتل میگه آره خیلی هوای بدیه! معلوم نیست چرا هوای بارونی باید هوای بدی باشه.
۴. یا مثلا وقتی زن انگلیسی صحبت میکرده پیشخدمت بدش میومده، زنه که آمریکایی بوده چرا باید انگلیسی صحبت کنه و چرا پیشخدمت باید بدش بیاد؟
۵. یا مثلا از رفتار مرده اینجور انتظار نمیرفت که به زنه بگه خفه شو! چون میگه تمام مدتی که زن داشت صحبت میکرد مرده چشم ازش برنداشته.
۶. بعد بلند شدن رفتن مسافرت که مرده با اون جدیت بشینه کتاب بخونه و به زنه هم بگه خفه شو و بشین کتاب بخون؟!؟ اگه میخواستی کتاب بخونی چرا بلند شدی رفتی ایتالیا؟ مگه رو کاناپه خونه خودتی که انقد اصرار داری کتاب بخونی؟! معلوم نیست مرده چرا این رفتار رو با زنش داره اونم توی مسافرت! و معلوم نیست چرا زنه به این رفتار مرده هیچ اعتراضی نمیکنه و همش داره ادامه میده که چی دلش میخواد. بهتر بود این حرفا رو توی دلش میگفت.
۷. معلوم نیست زنه چرا اینقد گربه میخواسته اونم یه گربه خیس و کثیف؟!؟
کلا داستان پر از تناقض و اغراق بیش از حده. فقط آخرش جالب توجه بود که بچه گربه رو براش آوردن پشت در.
۱. اولش میگه گربه ماده ادم فکر میکنه یه گربه بزرگه، بعد میگه بچه گربه. اگه بچه گربه اس پپس چه اهمیتی داره که نر باشه یا ماده.
۲. یا مثلا رفتار مدیر هتل که هم وقت رفت و هم برگشت زن بهش تعظیم میکنه و این اغراق آمیزه. حالا وقتی داشت میرفت بهش تعظیم کرد یکی دو دقیقه بعد که برگشت دیگه چرا تعظیم کرد؟
۳. یا مثلا زن میگه هوا بارونیه، مدیر هتل میگه آره خیلی هوای بدیه! معلوم نیست چرا هوای بارونی باید هوای بدی باشه.
۴. یا مثلا وقتی زن انگلیسی صحبت میکرده پیشخدمت بدش میومده، زنه که آمریکایی بوده چرا باید انگلیسی صحبت کنه و چرا پیشخدمت باید بدش بیاد؟
۵. یا مثلا از رفتار مرده اینجور انتظار نمیرفت که به زنه بگه خفه شو! چون میگه تمام مدتی که زن داشت صحبت میکرد مرده چشم ازش برنداشته.
۶. بعد بلند شدن رفتن مسافرت که مرده با اون جدیت بشینه کتاب بخونه و به زنه هم بگه خفه شو و بشین کتاب بخون؟!؟ اگه میخواستی کتاب بخونی چرا بلند شدی رفتی ایتالیا؟ مگه رو کاناپه خونه خودتی که انقد اصرار داری کتاب بخونی؟! معلوم نیست مرده چرا این رفتار رو با زنش داره اونم توی مسافرت! و معلوم نیست چرا زنه به این رفتار مرده هیچ اعتراضی نمیکنه و همش داره ادامه میده که چی دلش میخواد. بهتر بود این حرفا رو توی دلش میگفت.
۷. معلوم نیست زنه چرا اینقد گربه میخواسته اونم یه گربه خیس و کثیف؟!؟
کلا داستان پر از تناقض و اغراق بیش از حده. فقط آخرش جالب توجه بود که بچه گربه رو براش آوردن پشت در.
داستان کتاب در مورد مرد و زنیه که به هتل میرن داستان کوتاهه اما پر از معنی و مفهوم. همسر زن یک فرد بی احساس و بی توجه به زنش هست که فقط کتاب میخونه بدون اینکه درک و تامل درستی از کتاب خوندن داشته باشه و چیزی در اثر مطالعه به شعورش اضافه بشه.. زن احساس افسردگی و نیاز به تغییر میکنه تا حالش بهتر بشه. به توجه و محبت نیاز داره که میشه از برخوردهایی که با صاحب هتل داشت و اینکه میخواست گربه رو نوازش کنه فهمید. اینکه گاهی چیزهای کوچیک هم میتونه حالمون رو بهتر کنه مثل غذا خوردن با قاشق نقره خودش بلند کردن موهاش یا داشتن چند دست لباس نو... در کل داستان خیلی قشنگی بود و معنی و مفهوم زیادی تو دل داستان بود. فقط صدای راوی رو وقتی بجای زنه حرف نیزد دوست نداشتم چون نمیتونست کلمات رو با احساس زنانه بیان کنه ویکم مسخره بنظر میرسید. ارزش گوش کردن رو داره.
جورج با اینکه مطالعه میکرد اما خالی ازهرگونه درک واحساسی بودو فکرمیکنم نویسنده گوشه چشمی به مطالعهِی بی درک وتامل انداخته وگرنه انقدر بی قصد تکرارنمیشد که داره مطالعه میکنه وکتاب دستشه والی غیر...
جدا ازاینا حس توجه، مهرطلبی وهمدم طلبی توشخصیت زن بیدادمیکرد... مخصوصا اونجایی که میگفت دلمی گربه میخواد سرشوبزاره روپاهام و...
وبخاطرهمین کمبودها وبهتره بگم نیازهاشخصیت هتل دار براش جذاب ودوستداشتنی بود!!
درکل میشه نتایج مختلفی ازش گرفت! مثل کوچیک اما بااهمیت بودن خواسته هامون وعدم درکشون توسط اطرافیان ورنجی که ازاین موضوع میبریم.
درکل خوب بود... صدای گوینده وحسشون هم عالی بود
مرسی ازکتابراه🌼🌿
جدا ازاینا حس توجه، مهرطلبی وهمدم طلبی توشخصیت زن بیدادمیکرد... مخصوصا اونجایی که میگفت دلمی گربه میخواد سرشوبزاره روپاهام و...
وبخاطرهمین کمبودها وبهتره بگم نیازهاشخصیت هتل دار براش جذاب ودوستداشتنی بود!!
درکل میشه نتایج مختلفی ازش گرفت! مثل کوچیک اما بااهمیت بودن خواسته هامون وعدم درکشون توسط اطرافیان ورنجی که ازاین موضوع میبریم.
درکل خوب بود... صدای گوینده وحسشون هم عالی بود
مرسی ازکتابراه🌼🌿
قشنگ بود و عالی داشت به آقایون گوش زد میکرد که هوای خانم هاشون رو داشته باشند. در واقع گربه را باید مرد برای خانمش میگرفت نه اینکه صاحب هتل که یک مرد غریبه بود؟؟ همین محبتهای اندک است که عاطفه بین زن و مرد رو زیاد میکنه. در واقعه آن زن از بی محبتی همسرش رنج میبرد و وقتی صاحب هتل به او احترام ویژه گذاشت دلش لک زده بود برای یه جو محبت از طرف همسرش. همسرش کتاب میخواند یا سرش را گرم کتاب کرده بود؟؟!!! به نظرم اینطور نشان میداد که خودش را سرگرم کتاب خواندن نموده است تا همسرش به قول خودش پاپیچش نشود. زن دوست داشت با همسرش گرم صحبتهای با محبت و عاشقانه شود، اما مرد او را از سر خود باز میکرد و وانمود به کتاب خواندن میکرد. شاید هم کتاب را میخواند اما چه فایده که طرز رفتار با همسر دل مردهاش را نداشت.
خیلی خلاصه و کوتاه داستانی بیان میشه که به آدمی کتاب میخونه و عین خیالش نیست و حواسش به اطرافیانش نیست. که چه اتفاقی دور و اطرافش داره می افته و به جای اینکه یکم اهمیت بده و حداقل به خواستههای نمیدونم همسرش، دوستش، هم خونهاش گوش بده ترجیح داده سرش تو کار خودش باشه و ندونه چی به چیه دور و برش. مفهومی بود این داستان کوتاه و میتونه یه پیام مهمی به ما بده که بیشتر قدر داشته هامونو تا هستند و داریمشون بدونیم و باهاشون وقت سپری کنیم حتی کوتاه. چرا که خیلی زود دیر میشه و میمونیم در حسرت کارهای نکرده و لذتهایی که میشد ببریم و نبردیم. ترجمهی خوبی داشت و صدای آقای عمرانی که استثنایی هر موقع بنده گوش دادم. سپاس از ماه آوا. تیم خوب کتابراه برای این اثر جالب.
داستانی کوتاه ولی جالبی بود دقیقا گاهی انسان هیچ چیز بجز توجه نمیخواهد دقیقا گاهی آرزوهای کوچکی دارد که برای دیگران زیاد اهمیتی نداره و این درحالیه که هیچ چیز بجز براورده شدن اون ارزوهای کوچیک لذت بخش نیست و مسلما افرادی که در این مسیر کمک رسان هستند به قهرمانهای ما تبدیل میشوند
چقدر دوست دارم این قهرمانها را
چقدر دوست دارم این قهرمانها را
ماجرا در هتلی روی میدهد که رو به بنای یاد بود جنک درایتالیاست پس میتوان گفت که جنگ پایان یافته. همان طورکه میدانید همینگوی در آغار دوران جوانیش آن زمان که هنوز به هِم شهرت نیافته بود و فقط میتوان او را علاقه مند به نوشتن دانست به عنوان رانندهی آمبولانس برای کسب تجربه در جهت نوشتن وارد جنگ در ایتالیا شد. پس ایتالیا برای هِم جای دیگریست. این رامی توان نقطهی عطفی در جهت خلق یک شاهکار دانست.
داستان گربهی زیر باران داستانیست که در هر باز خواندن طراوت و تازگی خود را حفظ میکند. به طوری که هر بار لایهای جدید از این اثر رو نمایی میشود.
داستان گربهی زیر باران داستانیست که در هر باز خواندن طراوت و تازگی خود را حفظ میکند. به طوری که هر بار لایهای جدید از این اثر رو نمایی میشود.
بیشتر داستانها مانند ابری است که هر کس به شکلی میبیند. اما من احترام زیاد ومبالغه آمیز رئیس هتل که هر سری ردمیشود با آنکه سن بالاتری دارد خبر دار میایستد وتعظیم میکند. وخدمتکار چتر را خود بالای سر او میگیرد وبه همراه او میرود در صورتی که اگر حس انسان دوستی بود میتوانست چتر را به او بدهد. ویا در آخر گربه برای او فراهم میکند. به نظر من دید مسئولان هتل مادی بوده. اما زن مسافر بدنبال حس توجه وحس نوازش گربه وحس مورد توجه گرفتن توسط همسرش است که متاسفانه دیده نمیشود. به قولی این توجه را در آینه ویا یک گربه معطوف میدارد.
داستان در مورد زنی هست که دنبال تغییر روحیه است حتی کارهای ساده مثل عوض کردن مدل مو یا چند دست لباس یا داشتن گربه چون همسرش با اینکه کتاب خوان اما بی احساسه، کتاب خون بودن شعور و شخصیت نمیاره، صاحب هتل فقط با کمی احترام و توجه مورد محبت خانم قرار گرفت، کمی محبت و توجه و نیکی کردن بیشتر باعث شخصیت و احترام میش کاری که صاحب هتل میکرد،، گوینده هم خوب بود صدای خانم هم استفاده میشد بهتر بود تا خودش تغییر صدا بده 😂😂😂😂 هوای به اون قشنگی منظره خوب انوقت نشسته کتاب میخونه ☹️☹️☹️ طلاقش بگیر بره والا😂😂😂😂
داستان آموزندهای بود. زن از وضعیت فعلی زندگیاش راضی نبود. دنبال تغییر بود. دلش یک بچه میخواست که براش تولدی دوباره یا بهاری دیگر بود. اما با گذشت زمان، سطح آگاهی و درک انسان بالاتر میره که جذابیت پیرمرد ناشی از آن بود. اما جورج با وجود مطالعه فراوان، میزان درایت پیرمرد را که حاصل تجربه بود نداشت. پیرمرد با فرستادن گربه برای زن، به جورج پیام تغییر داد. در واقع نصیحتش کرد که
زمان تغییرات گسترده در زندگیاش فرا رسیده و اگر چه بعضی تغییرات نیاز به زمان کافی دارند اما باید فرآیند تغییر را آغاز نمود.
زمان تغییرات گسترده در زندگیاش فرا رسیده و اگر چه بعضی تغییرات نیاز به زمان کافی دارند اما باید فرآیند تغییر را آغاز نمود.
داستان کوتاهی که قبول زیر سلطه بودن رو توضیح میده خانم میخواست تغییر کنه حتی یه تغییر کوچیک اما همه چیزهاییهایی که میخواست داشته باشه توسط همسرش سرکوب میشد اونقدر افسرده و کمبود محبت رو تجربه کرده بود که بخاطر بلند شدن رئیس هتل احساس مهم بودن میکرد. و در مورد مرد، یه جورایی همون جمله معروف همیشگی که مدرک و سواد شعور نمیاره، غرق کتاب بود اما نمیتونست حتی با خانوم خودش ارتباط برقرار کنه. صدای راوی و داستان گوییش خوب بود ولی به نظرم بهتر میشد که قسمتهایی که خانم صحبت میکرد، راوی خانم داشتیم.
زن مظهر عشق و مهربانی و زیبایی است بیشتر از این که به یه مرد نیاز داشته باشه به محبت و عشق زنده است و متاسفانه زن قصه قربانی بی مهری و بی توجهی همسرش قرار گرفته بودو همسر طوری رفتار میکرد که همه چی باب دل خودش باشه و با اینکه اهل مطالعه بود ولی هیچ معرفتی نداشت. و یه مرد خودخواه بودو زن متوجه محبت و مهربانی صاحب هتل شده بود زنها با عشق و محبت و مهربانی متولد شدن و مردان باید بیاموزند که چگونه با موجوده لطیفی به نام زن رفتار کنند که شکسته و افسرده و ناامید نشود.
زنی که با سالها بی توجهی شوهرش، خودش برای خودش مردونگی میکرد و ظاهرش هم به مرور مردونه شده بود، بعد از کوچکترین توجهی که از صاحب هتل دید حسهای زنونش برگشتن و حالا میخواست موهاش رو بلند کنه و بچه گربهای داشته باشه تا پرورشش بده.
و شوهری که بی توجه به نه فقط زنش بلکه همه چیز خودش رو از دنیای واقعی کنده و در دنیایی غیر واقعی غرق شده تا بلکه لحظهای خوشی ببینه. غافل ازین که خوشی و خوشبختی همیشه کنارش بوده و با بی توجهی بهش خودش باعث پژمردگی خوشبختیش شده
و شوهری که بی توجه به نه فقط زنش بلکه همه چیز خودش رو از دنیای واقعی کنده و در دنیایی غیر واقعی غرق شده تا بلکه لحظهای خوشی ببینه. غافل ازین که خوشی و خوشبختی همیشه کنارش بوده و با بی توجهی بهش خودش باعث پژمردگی خوشبختیش شده
خداوند انسانو به ارزوش میرسونه از عجیبترین راه که هرگز به فکر کسی نمیرسه. اینو کلی گفتم. اما فکر میکنم محتوای این کتاب بیشتر در مورد رفتار بود. کلی و خلاصه بگم با کسی زندگیتو سر کن که باهات خوش رفتار باشه ن با کسی که واسه حرفات و خواسته هات ارزشی قائل نباشه هر چند خواسته هات کوچک و بزرگ باشن
بنظرم که همینگوی میخاست که مفهوم توجه رو برسونه اگاهی و درک در مطالعه بی وقفه و بی هدف نیس گاهی اوقات اگاهی در توجه
در شمعی سر میز شام در بهار و خیره شدن به موهای بلند یار
یک فضای رمانتیک همراه باتوجه میتونه عالی باشه که دل به یک گربه بسته نشه
همچنین ادم وقتی با یارش خوب باشه هرچقدرم بقیه عالی بنظر بیان نظرش جلب نمیشه
مطمئنا که اگر توجه بود هیچ وقت زن شیفته رئیس هتل نمیشد
در پایان میشه گفت کتاب پر مفهموی بود که جای ساعتها بحث رو داره
در شمعی سر میز شام در بهار و خیره شدن به موهای بلند یار
یک فضای رمانتیک همراه باتوجه میتونه عالی باشه که دل به یک گربه بسته نشه
همچنین ادم وقتی با یارش خوب باشه هرچقدرم بقیه عالی بنظر بیان نظرش جلب نمیشه
مطمئنا که اگر توجه بود هیچ وقت زن شیفته رئیس هتل نمیشد
در پایان میشه گفت کتاب پر مفهموی بود که جای ساعتها بحث رو داره
در این کتاب کوتاه از همینگوی به نوع نگرش و شعور توجه میشود که شاید قبل از آن کمتر دقتی روی آن صورت گرفته است. اینکه آیا با خرج و صرف هزینه بسیار مسافرتی را انجام دهید و بعد از آن بدون دیدن زیباییها و نقاط دیدنی آن صرفاً به خواندن کتاب بپردازید یا اینکه یک زن در این مواقع میتواند با دیدن چیزهای بسیار کوچک مثال گربه میتواند از بسیاری از کتابخوانها با شعورتر و با فهمتر رفتار نماید نیز به نوبه خود قابل تحمل و توجه میباشد.
وقتی برای اولین بار گوش دادم مشغول کار بودم و دقتم پایین بود و به محتواش پی نبردم و پیش خودم گفتم داستان کوتاه و بی معنی بود ولی وقتی کامنتها رو خوندم برگشتم و داستان رو از اول دوباره گوش دادم و اینبار واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم و به خودم تلنگری زدم که کتاب گوش دادن من شبیه کتاب خوندن جرج شده بهتره بیشتر تامل کنم.
ممنون از شما به خاطر این کتاب و همینطور ممنون از همه دوستانی که کامنت گذاشتن
ممنون از شما به خاطر این کتاب و همینطور ممنون از همه دوستانی که کامنت گذاشتن
داستان جالب واموزندهای بود. انسانها بدون توجه به همدیگر فقط فاصله را بین خودشان زیاد میکنند. وباعث میشود که برای جلب توجه وتایید شدن دنبال کسی بگردند که انها راتاییدکند. نمونه این داستان که مرد به خواسته همسرش توجه نمیکند. وخواستههای خود توسط مردی غریبه اجابت میشود. نمونههای این مدلی متاسفانه در جامعه ایرانی هم به وفور است. که باعث ایجاد اتفاقات وحشتناک میشود.
صدای آقای تمدن عالی بود😍داستان رو هم خیلی خیلی دوست داشتم کم اتفاق میوفته تو داستان کوتاه با شخصیتی همزاد پنداری کنم اما نسبت به زنی که دلش گربه میخواست این حس رو داشتم نه اینکه دلم گربه بخواد ولی حس درونی شخصیت به من منتقل شد یادمه خودمم یه بار تو خیابون یه سگ دم بریده دیدم بدجوری دلم میخواست مال من باشه تاچندروز بهش فکر میکردم ولی خب شرایطم جوری نبود که داشته باشمش 😢
کتاب جالبی بود
در مورد شخصیتهای داستان،
مردی که از قرار زیاد کتاب میخواند کتاب خواندنی که تا این حد به انسان در ک و شعور عطا نکنه که بتونه نزدیکترین شخص زندگیش رو درک کنه واقعا چه فایدهای میتونه داشته باشه از طرفی دیگه زندگی یک زن با چنین مردی واقعاً چه انگیزه خاصی میتونه داشته باشه
میزان درک بالای مدیر هتل در قبال مشتریان و مسافران و خواستههای آنها هم قابل تامل بود
در مورد شخصیتهای داستان،
مردی که از قرار زیاد کتاب میخواند کتاب خواندنی که تا این حد به انسان در ک و شعور عطا نکنه که بتونه نزدیکترین شخص زندگیش رو درک کنه واقعا چه فایدهای میتونه داشته باشه از طرفی دیگه زندگی یک زن با چنین مردی واقعاً چه انگیزه خاصی میتونه داشته باشه
میزان درک بالای مدیر هتل در قبال مشتریان و مسافران و خواستههای آنها هم قابل تامل بود
داستان در مورد زن و شوهری است که در هتلی اقامت دارند و احساس زنی را بیان میکند که صحبتهای همسرش را در مورد خودش باور ندارد و بدون اینکه از خودش با زبان خودش بِه مدیر هتل اطلاعاتی بدهد توسط مدیر هتل درک میشود و بِه آرزویش میرسد. داستان کوتاه، عمیق و بی نهایت جذاب بود. می توان ساعتها در موردش صحبت کرد. پیشنهاد میکنم بِه این کتاب گوش دهید. عالی بود
به نصبت کوتاهیش بد نبود فقط آخر و عاقبت گربه اولی چه شد در هر صورت رابطه احساسی خانم و آقا را خوب بیان کرده بود یک پیرمرد بی احساس با یک زن احساساتی که حالا دل گرفته و ظاهرا افسرده هم هست رابطه ضد و نقیض است که در داستان به صویت جالبی کنجانده بود همینگوی نویسنده توانایی است اما ای کاش قصه را طولانی تر مینوشت چون این موضوع هنوز جای کار بیشتر راداشت
داستان عجیبی بود برام... زن در احساس تنهایی غرق شده بود و دور از حس مهم بودن بود... جوری که با رفتار صاحب هتل حس اهمیت داشتن کرد... این زوج از همدور و دنبال سرگرمیای جدا از هم برای توانایی ارتباط و ادامهی زندگی به ظاهر مشترکشون بودن... داستانش حس سنگینی رو بهم داد... حس میکنم برای اشنا شدن با قلم این نویسنده نیاز دارم چیزای بیشتری ازش بخونم...
ارنست همینگوی، همواره با داستانهای بلند میشناختم و خرسندم که این کتاب صوتی بامسمی رو ازش شنیدم. سپاس کتابراه. اینکه به خودت احترام بگذاری بزرگترین ارزشمندی به خودت است. کتاب شعور نمیاره، اقدام به ساخت عادتهای خوب آگاهی بخش است. چقدر عمیق تحول در این کتاب صوتی کوچک نشان داد و چه جالب احترام گذاشتن به افراد جایگاه میدهد. روانکاوانه بود. دست مریزاد کتابراه.
تا به حال به هتل رفته اید؟ آیا خواسته اید زندگیتان مثل همان زندگی مرفه در هتل باشد؟ به تغییر جایگاه اجتماعی و دینامیک ارتباطی توجه کرده اید؟ به با ملاحضه بودن کسانی که مجبورند برای راحتیتان کنند؟
داستان در باب زوجی در هتل. خانم گربهای پشت پنجره میبیند و میخواهدش. و شما متوجه رفتار و رویکرد اطرافیان زن نسبت به خواستهی او میشوید.
داستان در باب زوجی در هتل. خانم گربهای پشت پنجره میبیند و میخواهدش. و شما متوجه رفتار و رویکرد اطرافیان زن نسبت به خواستهی او میشوید.
توصیفات نویسنده و فضاسازیهای صورت گرفته خیلی جذاب بود قشنگ میشد توی ذهن مجسمش کرد و در عین حال افراطی نبود و توی ذوق نمیزد
مشابه آقای کتابخون خیلی توی زندگی دیده میشه با این اختلاف که به جای کتاب، گوشی تو دستشونه و متوجه یکنواختی توی زندگی نمیشن و پرخاش میکنن و رفتار اینچنین کسانی در خانواده باعث توجه اعضا به غیر خانواده میشه....
مشابه آقای کتابخون خیلی توی زندگی دیده میشه با این اختلاف که به جای کتاب، گوشی تو دستشونه و متوجه یکنواختی توی زندگی نمیشن و پرخاش میکنن و رفتار اینچنین کسانی در خانواده باعث توجه اعضا به غیر خانواده میشه....
گاهی صداتو جایی، کسی، خییلی دورتر از تو و بودنت میشنوه و پاسخ میده.
مهم اینه که بیانش کنی
و بخاطر نشنیده گرفته شدن
خفهاش نکنی.
اینه پژواک زندگی و معجزهء عشق.
همینگوی با وجود عدم تعادل در زندگی خصوصیش و دایم الخمر بودن و مشکلات زناشویی، بخوبی میتونست فریادهای بیصدا رو بشنوه و اونا رو رو کاغذ بیاره. عالی
مهم اینه که بیانش کنی
و بخاطر نشنیده گرفته شدن
خفهاش نکنی.
اینه پژواک زندگی و معجزهء عشق.
همینگوی با وجود عدم تعادل در زندگی خصوصیش و دایم الخمر بودن و مشکلات زناشویی، بخوبی میتونست فریادهای بیصدا رو بشنوه و اونا رو رو کاغذ بیاره. عالی
داستان جالبی بود که تقریبا در زندگی روز مره هر کی میتونه اتفاق بیافتد. پدر حقیقت نویسنده میخواست بگه صرفاً مطالعه شعور نمیاره در حقیقت زن و مرد هر دوتنها بودند وبه محبت هم نیاز داشتند. اون قسمت که خانم دلش خرید میخواست واکنش مرد..... ماشاالله آقایون هم که تابحث خرید خانوم بیاد فوری میریزند بهم 😊ممنون کتابراه غزیر
اسم نویسنده به تنهایی عامل کافی برا خوندنش هست اما داستان روایتی کوتاه و درعین حال کامل راجب زنی که باوجود تمام امکانات (به طور مثال سفر تفریحی به ایتالیا) اما کمبودها و خلاهایی در وجود خودش حس میکنه و شوهری که بر اساس هنجارهای جامعه انسان موفقی بحساب میاد اما در زندگی شخصی چندان موفق نیست...
داستان کوتاه بسیار قابل تحسینی است. در اینجا نویسنده به ذکر وقایع روزانه میپردازد با دقت بسیار زیاد که در داستانهای دیگری از نویسنده هم شاهد ان هستیم در عین حال نکات قابل ملاحظهای هم دارد که ترجیح میدهم خوانندگان عزیز به ان برسند تا خودم چیزی نگویم که نکتهای را از قلم بیاندازم.
من به عنوان یک فروشنده نحوه جلب مشتری را از مرد هتلدار یاد گرفتم. با احترام گذاشتن به مشتری احساس مهم بودن را به اوالقا میکرد و با درک نیازهای مشتری و تلاش در رفع نیازهایش او را جذب میکرد. در ضمن کسی که مطالعه میکنه الزاما دارای درک و شعور بالایی نیست. ممنونم از کتابراه که بهترین دوستمه.
و پرستیژ و جذابیت خاصی رو بهت میده، مثل وقتیکه زن از صاحب هتل خوشش اومده بود نه از روی منظور خاصی، فقط خوشش اومده بود.
این به خاطر انرژیش بود، میشد افسردگیه زن رو کامل حس کرد، اون خسته بود و فکر میکرد با تغییر میتونه حاال بهتری داشته باشه
پس میخاست مدل موهاشو عوض کنه یا یه گربه داشته باشه، اینا ناشی از کمبود محبت مردش بود، مردی که مثل روبات بود و زیر سایه یه سری قوانین بزرگ شده بود، به زنش میگفت خفه شو و یه کتاب بردار بخون. همین براش تعریف شده بود که کتاب خوبه و باید خوند. اما زندگی یعنی لذت بردن از تک تک کارهایی که شاید خیلیم جالب نباشه، مثل غذا خوردن تو قاشق نقره ای، مثل نوازش یه گربه، مثل بستن موها از پشت سر.