نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی اندوه - آنتون چخوف

مرتب‌سازی: پیش‌فرض
📚الناز محمدی📚
۱۴۰۱/۰۹/۱۶
🍁 بعد از داستانهای تمشک‌تیغ دار و‌شرط بندی این کتاب رو خوندم و تا اینجا از همش لذت بردم. در کل داستان کوتاه و‌عمیقی‌بود و منو به فکر واداشت. به نظر من، نقش اول داستان که اسمش یوآن بود و‌درشکه چی بود، دو تا درد داشت؛ یکیش از دست دادن پسرش توی هفته گذشته، و دومی تنهایی و بی کسی. مه به نظر من مشکل دوم برای یوآن حتی بولدتر و دردناک‌تر از مصیبت اول‌اش است!
درشکه چی جوان چندین بار سعی می‌کند تا با مسافرانش سرصحبت را باز کند و راجع به مرگ پسرش صحبت کند. آن هم با نظم و ترتیب که چه شد و چگونه پسرش فوت کرد!
یوهان که فکرهایش در تنهایی هر چیزی هست به جز پسرش، به اصطبل کنار اسب‌اش می‌رود!
مکالمه‌ی صمیمی ش با اسب‌اش منو یاد شخصیت نیکیتا توی کتاب ارباب و بنده از لئو تولستوی انداخت! و نهایتا هم اسب رو از هر گوشی امین تر و مشتاق تر یافت، و کل غصه‌ها ‌و‌ قصه هاش‌و برای اون اسب زبون بسته گفت و خودشو تخلیه کرد!
بماند اینکه منم با وجود اینکه تنها نیستم، اما خیلی اوقات با سگم حرف میزنم و مطمئن هستم که اون هم کامل میفهمه که من چی میگم!
یه اصطلاح جالب روسی هم به کار برد زمانی همه می‌خواست عدم باورپذیری حرف دوستشو بگه، اون گفت، اینقد حرفات راسته که بگی موش سرفه میکنه!!! جالب بود. درحالیکه ما ترک‌ها معادلشو‌ میگیم اینقد حرفات راسته که بگی یه مرغ پخته توی‌ دیگ بهت لبخند بزنه!
اجرای گوینده رو هم بی ایراد دیدم و بهشون خسته نباشید میگم. ممنونم دوست عزیزم کتابراه ☘️
betWeen دامنی
۱۴۰۲/۰۸/۱۵
یک داستان کوتاه دیگر از دیار روسیه روسیه‌ای که نویسندگانش بدلیل ساختار اجتماعی خاصش اینگونه مینوشتند و اصلا یک سبک جدید ساختند بگونه‌ای که آثار شاد در آن اصلا نمیبینیم و آنتوان چخوفی که اشعار بسیار جالب و شنیدنی نیز دارد و داستان کوتاه حاضر به نام اندوه که تک تک کلماتش میخواهد چیزی را در ذهن که نه در قلب آدمی پدید آورد یعنی انسان دوستی همدلی افزایش قوه ادراک یکی از بارز‌ترین خصایص انسانی که اگر انسانی آن را نداشته باشد پس انسان نیست و یک انسان نماست و اما داستان که در آن درشکه چی اولین مسافرش که یک نظامیست را سوار کرده و او هی میگوید سریع تر برو و انگار که مهم‌ترین کار دنیا را دارد و درشگه چی که در ابتدا ذهنش یا روح و روانش مشغول است و کم کم به سخن می‌آید و بعد به نظامی میگوید پسرم چند روز پیش مرد و او در جواب میگوید چرا مرد؟! خود حاکی از پیامیست که نویسنده میخواهد به ما بگوید نبود کوچک‌ترین همدردی و همدلی و جوانانی که با او مانند برده رفتار میکنند حاکی نوع نظام اجتماعی آن عصر روسیه است که گونه‌ای بود نامطبوع و در انتها نیز که میگوید اگر زنده بود یک درشکه چی میشد و این گویای نظام طبقاتی بود که هیچکس از طبقه خودفراتر نمیرفت که از زمان تزار‌ها شروع شده بود و تا پایان عصر آنان نیز ادامه داشت...
بهروز داوطلب📚
۱۴۰۲/۰۵/۰۷
کتاب صوتی فوق العاده خوب و جالبی بود. واقعا لذت بردم پیشنهادمیکنم حتما این کتاب راگوش کنید. کتاب درمورد پدر پیری بنام یونا است که هفته پیش پسرش را ازدست داده است و تک تنها شده استاین پیرمرد شغلش سورچی است همان درشکه چی. این درشکه چی پیر دنبال یک نفرهست که بتواندباهاش درددل کند وبتواند غم تنهایی وبی کسی شو باکسی صحبت کندپس با هر مسافری که سوار میکند. سعی میکنه باادب احترام کامل باهاش صحبت کند اما مسافران باهاش بد رفتار میکنند یا عجله داره ویا حصله نداره. این پیرمرد چون میبینه نمیتونه باکسی صحبت کنه و درد تنهایی و مرگ پسرشو به کسی بگه از اخر پیاه میبره به اسب شو برای اون سفره دلشو باز میکنه و درد غم تنهایی شومیگه. واقعا این بزرگ ترین درد دنیاست که باتموم اطرافیان و دوستان و فامیل فراوان درورمون بازم نتوانیم درد و غم خودمون را برای کسی بگیم و یکمی درد دل کنیم. به نظرمن بدترین درد، اینه کسی دارشته باشی امابی کس ترین باشی.
اعظم منصوری
۱۴۰۲/۱۰/۱۸
داستان کوتاه اندوه نوشته‌ی داستانویس و نمایشنامه نویس برجسته‌ی روس آنتوان چخوف است. داستان درباره‌ی غم و اندوه یوآن درشکه‌چی است که هفته‌ی گذشته پسرش را از دست داده است و هر قدر سعی میکند درباره‌ی مرگ پسرش با مسافرانش صحبت کند تا اندکی تسلی پیدا کند هیچ کس به حرف او توجهی نمیکند و این درد در دلش سنگینی میکند و احساس تنهایی می‌کند. بالاخره پیش اسبش میرود و درباره‌ی پسرش و مرگش و غم بزرگی که دل او را به درد آورده است با اسبش صحبت میکند و به این ترتیب عقده‌ی دلش باز میشودو کمی احساس سبکی میکند. واقعا از دست دادن فرزند غمی بسیار سنگین است و نبودن کسی که با او درباره‌ی آن صحبت کنی این غم و اندوه را سنگین تر میکند.
با تشکر از کتابراه و کانون فرهنگی چوک برای تهیه‌ی این داستان صوتی ارزشمند.
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۸/۱۷
کتاب درباره پیرمردی است که غم از دست دادن پسرش او را آزار میدهد و دلش میخواهد با کسی درددل کند تا آرام شود، اما هیچ کسی را ندارد. تلاش میکند تا بامردم و مسافرانی که سوار میکند سر صحبت را باز کند، اما آن ها هم توجهی به حرفهای او نمیکنند. در آخر با اسبش درددل میکند و انگار حیوان بهتر از هر کسی به او گوش میدهد. نویسنده در این داستان خیلی خوب به غم بی کسی و تنهایی پرداخته است. خیلی هم ظریف رفتار بد بی توجهی آدمها به هم نوعانشان را نقد میکند. اصلا چه کسی گفته که حتما هم صحبت ما باید انسان باشد؟ به نظر من که آن اسب از بقیه بسیار انسان تر بود. افراد زیادی هستند که همدمی ندارند، شاید تلنگری باشد تا گوش شنوایی برای دیگران باشیم.
Mozhgan
۱۴۰۲/۰۶/۱۱
اول از همه توهین نویسنده به مقام والای زن و مادر. داستان غم و اندوه یک مرد مصیبت زده بود که دنبال شنونده‌ای میگشت که سرنوشته پسرش را روایت کندودرنهایت با اسبش درددل میکندواسب یه مادین است. ما آدمها وقتی مصیبتی به ما وارد میشودنیاز به یه همدم و همصحبت داریم که درددل کنیم واز بار غم بکاهد. ولی من اصلا از لحن بی ادبانه و توهین آمیز آنتون خوش نیومد بجای اینکه از زنان تعریف کند که انسانهای مهربان و دلسوزی هستند و همدردی میکنند به مقام زن اهانت میکند و می‌گوید زنان موجوداتی ابله ونادان هستند راستش از این داستان به علت توهین نویسنده به مقام زن خوشم نیومدو متاسفم که همچین آدمهایی معروف میشوند.
سینایی سینایی
۱۴۰۳/۰۸/۰۴
"اندوه" حکایت تنهایی انسان هاست؛ این که چقدر انسان تنهاست و هیچ کس، هیچ کس نمی تواند غم و اندوه انسان را درک کند و در آن شریک باشد. این داستان من را یاد جملات تأثیرگذار کتاب "بیابان تاتارها" اثر دینو بوتزاتی انداخت: "دروگو پی برد به این که انسان ها با وجود محبتی که ممکن است به هم داشته باشند تا چه اندازه از هم دورند؛ پی برد که اگر کسی رنج ببرد رنجش مال خودش است. هیچ کس نمی تواند بار آن را ولو اندک از دل او بردارد. او دریافت که اگر کسی دردمند باشد، حتی عاشق بی قرارش هم نمی تواند به سبب درد او درد بکشد و علت تنهایی انسان همین است. "
Ylda Hm
۱۴۰۲/۱۲/۲۹
از توصیفات و فضای کم‌نور داستان خوشم میاد.. آرامش استخوان درامده و پاهای کشیده و نی‌مانندش... چقدر زیباست🤌... رنگ پریدگی روشنایی فانوسها... واقعا جملات قشنگی داره این داستان کوتاه:))))) دلم میخواد اثرهای بیشتری از این نویسنده بخونم... جوری که هیچکس پیدا نمیشه که به درد یوهان گوش بده:)))) "اگر ممکن بود سینه‌ی یوهان را بشکافند و ان اندوه طاقت‌فرسا را از درون قلبش بیرون کشند، شاید سراسر جهان را فرا میگرفت... اما با وجود این نمایان نیست و خود را طوری در این حفره کوچک پنهان ساخته است که حتی موقع روز با چراغ هم نمیتوان ان را پیدا کرد... "
A.asgari
۱۴۰۱/۱۱/۲۶
درد تنهایی از درد از دست دادن عزیزان بدتره
داستان در باره‌ی پیرمردی تنها بود که یه هفته‌ی میشد پسره جوونش و از دست داده بود بر اثر مریضی
پیرمرد درشکی چی بود و ساعت‌ها تو فکر و تنهایی بود که حتی سرمایه برفم براش مهم نبود تا مشتری سوار کالسه ش میشد میخواست که از غمش بگه و یکی باشه که به حرفش گوش کنه براش تاسف بخوره و بهش دلداری بده اما هیچکس نبود وقتی به مشتری‌ها هم میخواست بگه یا حوصله نداشتن یا میاده میشدن یا بحثو عوض میکردن
اخرشم از تتهای به اسبش پناه برد
واقعا خیلی تاسف برانگیز و غمناکه
ادم تنها باشه با کلی غم
صدیقه فتحی
۱۴۰۰/۱۲/۱۱
جالب بود
ایام سوگواری هر کس متفاوت هست ولی جنبه‌های مشترک زیادی دارد یکی از آن‌ها تضاد شدید اولیه هست و اینکه چرا این اتفاق بایدبرای من بیوفتد
و دیگه اینکه در مورد این موضوع و محاسن فرد متوفی مدام صحبت کند و انتظار تایید از اطرافیان را دارد چون تایید خیلی آرامش می‌کند اگر طرف مقابل هم چنین کند که کلی خوشحال می‌شود شاید به این خاطر که طبق باورهای ما اگر تا این حد خوب بوده باشد حتما به بهشت می‌رود که این امر بسیار تسلی بخش هست اگر هم کسی گوش نکنه صحبت با خود هم تسکین دهنده می‌تواند باشد
Armin Eskandari
۱۳۹۸/۰۶/۲۰
برخلاف نظر عده‌ای از دوستان که ناراضی بودند از راوی و اجرا.. باید عرض کنم به اعتقاد من، در مورد راوی و صدای ایشون دقیقا به عمق فاجعه میخورد. حتی شاید لازم میبود، مأیوس کننده تر و پُر دردتر گویندگی میکرد. اگه ستاره پنجم رو ندادم علتش، عدم رضایتم از صدای بقیه‌ی گویندگان بود. داستان هم حقایق غم‌انگیز و یکی از هزاران دردِ این دنیارو ‌، جالب عنوان میکنه.... این بود نظر بنده‌ی حقیر🙏🌹
عباس شاهمیرزایی
۱۴۰۳/۰۵/۲۱
اندوه درونش بود که می خواست برای انسان ها بگوید یا عجله داشتند یا حوصله نداشتند بالاخره برای اسبش گفت! داستان در مورد مردی به نام یوان که درشکه چی هستش پسرش یک هفته پیش فوت کرده و میخواهد برای مسافرانش تعریف کند اما همیشه یا اتفاقی رخ میده یا حوصله نداشتند و نمی تواند تعریف کند متاسفانه برای هیچ کدومشون نمی تواند تعریف کند در آخر داستان مرد از روی اجبار و تنهایی برای حیوان زبان بسته اش تعریف میکند این کتاب عالی بود ممنون از کتابراه
نهال
۱۴۰۲/۰۵/۲۶
کتاب جالبی بود به فقدان از دست دادن عزیزان اشاره میکنه، و به تنهایی بعد از اون. و در حقیقت مشکلاتی که بعد از فقدان به سراغ آدم‌ها میاد. درشکه چی که از دست دادن پسرش خیلی ناراحتش کرده بر اثریه بیماری که دقیقا نمیدونه چیه مریضی شده و چند روز بعد پسرش در بیمارستان می‌میره. پسری که باید جای او رو می‌گرفت و کار او رو ادامه میداد برای او نقشه‌های زیادی داشت اما متاسفانه او می‌میرد و کسیو نداره که در مورد او و مرگ او صحبت کند...
Mina Karimi
۱۳۹۹/۰۹/۱۷
درد تنهایی از درد از دست دادن عزیزانش بیشتر عذابش میداد... خیلی جالب بود به نظر من داستان با اینکه کوتاه بود ولی عمقش زیاد بود وذهن رو ساعتها به فکر وامیداشت.
یادمون باشه یه تسلی و ابراز همدردی ساده میتونه درد هایه بزرگی رو التیام بده
یادمون باشه بی تفاوت از کنار هم رد نشیم
یادمون باشه محبت کم هزینه‌ترین چیزی است که میتونیم برای هم نوع مون خرج کنیم
Amir Abbas Shamsi
۱۴۰۰/۱۱/۱۳
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت عزیزانی که در گردآوری این کتاب زیبا زحمت کشیدند
مفهوم داستان از نظر بنده این است که گاهی اوقات غم تمام وجودمان گرفته است و نیاز به درد و دل کردن داریم. همان زمان از کسانی که انتظار می‌رود که با ما همدردی کنند و به ما گوش دهند
هیچ کاری نمیکنند و آن کسانی که انتظاری از آن‌ها نمیرفت بیشترین همدردی را با مامیکنند و به ما گوش می‌دهند گاهی انسانند و گاهی حیوان.
ava salehi
۱۳۹۶/۰۸/۲۹
بسیار تاثیر گذار
ممنون از چوک
فقط صدای راوی خیلی نامید کننده و کسالت اور بود
الهه رحیمی
۱۴۰۳/۰۵/۰۷
درشکه چی پیر و تنها که به تازگی پسرش رو از دست داده بدنبال کسی هست که با او در این باره درد دل کنه و خودش رو از این غم با صحبت کردن رها کنه ولی با افراد بی تفاوت مواجه میشه که به او توجهی ندارن و فقط به فکر خودشون هستند نویسنده در این داستان جامعه ای سرد و بی تفاوت نسبت به یکدیگر و جایگاه کم ارزش زن رو توصیف میکنه. اجرای نمایش اصلا خوب نبود و صداگذاری ها جالب نبود.
mohaddeseh kamali
۱۴۰۰/۱۰/۰۶
داستان گرچه غم انگیز بود اما کشش داشت. از تنهایی آدم‌ها و بی اعتنایی ما نسبت ب همدیگه میگه. پیرمرد مرگ پسرشو قبول کرده بود اما نیاز داشت ک سوگواری کنه و برای اون نیاز ب همراه داشت. جالبه ک تو دنیای امروز تکنولوژی‌ی چیزایی رو عوض کرده مثلا خیلی‌ها هستن ک با فعالیت تو شبکه‌های اجتماعی در واقع سعی دارن از تنهایی خودشون کم کنن.
نگین فخاری
۱۴۰۱/۰۳/۲۵
به نظرم باید اسمشو تنهایی میذاشتن تا اندوه. خیلی سخته که اندوهی داشته باشی و اونقدر تنها باشی که نتونی راجع بهش صحبت کنی. داستان کوتاهِ جالب، تامل برانگیز و غمگینی بود. و شاید خوندنش باعث بشه به گفته‌های دیگران بیشتر توجه کنیم. من با راوی داستان زیاد ارتباط برقرار نکردم. میشد با احساس بیشتری خوانده بشه.
یاشار ح.
۱۳۹۸/۰۷/۲۲
گوینده‌ها نا امیدکننده هستن!!! علت علاقهٔ کتابراه ب چوک‌رو نمیدونم (شاید به چوک در زبان ترکی علاقمنده😅)
داستان جذاب نبود اما مفهوم مهمیو بیان میکرد: احساس نیاز به همدرد برای تسکین اندوه
ک متأسفانه در این داستان مردم جامعه (یک مثال از هزاران جوامع بشری) همراهیش نمیکنن تا تسکین پیدا کنه
Zahra Javaheri
۱۴۰۰/۱۰/۰۸
باسلام و ادب؛
شنیدن چنین داستانی برای من یادآور این مهم بود که همه‌ی ما در لحظاتی از زندگی دچار چنین حسِ غریب و دردناکی میشیم و این حقیقتیست اجتناب ناپذیر! در عین اینکه شنیدن داستان خاطرم را محزون کرد اما در عمق وجودم اثر گذاشت و برایم دلنشین و زیبا بود.
ممنونم از عوامل تهیه کننده و کتابراه 🌷
Arezoo Moradi
۱۴۰۰/۰۷/۱۸
وقتی این کتابو خوندم یاد یک متن کوتاه افتادم
«دیگر‌در‌ماشور‌مردن‌هم‌نیست‌.. منوچهر‌اتشی»
دیگه تو این جهان مرگ هیچکس اندوه هیچکس برای اون یکی مهم نیست ‌وقتی ما شبانه روز داریم میمیریم مردم هم شوری برای ما نداره
اندوه وبغض شخصیت از بی کسی بود وبی غم خوار بودن ‌اندوه رو اندوهناک توصیف کرده بودند.
مریم طباطبایی
۱۳۹۷/۰۶/۰۱
سلام.
متن و داستان خوب همونطوری که از کارهای چخوف انتظار میره.
لحن و بیان راوی هم متناسب با موضوع و فضای داستان بود ولی اجرای صداپیشه‌های دیگه چندان به دل نمیشینه.
ضمنا از کتابراه هم برای رایگان بودن این کتاب ممنونم، به امید ادامه داشتن این روند با کتابهای بیشتر.
سحر اندیشه
۱۴۰۱/۱۱/۱۰
حکایت ما آدما که غم و اندوه همه رو نادیده میگیریم فقط و فقط خودمون برای خودمون مهمیم و وقتی خودمون دچار اندوه میشیم کسی رو پیدا نمیکنیم تا غصه مونو باهاش شریک بشیم. و رو میاریم به حیوانات!
داستانی عمیق و واقع گرا
ممنون از چوک و کتابراه 🙏🌱
هومن علایی الموتی
۱۴۰۱/۰۶/۲۱
وقتی اندوهی داری، درنهایت هیچ کس مثل خودت نمیتونه عمق دردت رو احساس کنه و تسلی بخشت باشه، گویا درست گفته‌اند که در نهایت اندوه رو باید تنهایی به دوش کشید...... چخوف استاد داستان‌های کوتاه هست، و در هر داستانیش حقیقتا اندیشه‌ای نهفته هست......
Alireza Mahmoodi
۱۴۰۰/۱۲/۱۰
داستانی کوتاه جالب و تأمل برانگیز ازنویسنده‌ای برجسته که حکایت بعضی آدمها است، عدم همدردی که اینروزهابیشتر قابل لمس میباشد و کسی به فکر کسی نیست دردی که پیرمرد ناتوان داردو میخواهد بیان کند امااهمیتی ندارد.
با تشکر از اجرا کنندگان‌ این داستان وکتابراه
Mohammad hazrati
۱۳۹۶/۱۱/۱۶
صدا پردازی نسبتا ضعیف بود و کمیک کرده بود داستان را
ولی داستان یک داستان نسبتا واقعی و بسیار غم انگیز بود
این تناقض برای بنده اصلا جالب نبود‌ای کاش متن کتاب‌های صوتی را هم بگذارید شاید آدم بخواهد بعضی مواقع متن را بخواند
قاسم سهزابی
۱۳۹۷/۰۶/۱۴
اندوه، کتابی بینظیر از نویسنده‌ای بینظیر، فضایی سرد که روی مردی که از داغ عزیز و بی‌همدمی اثر ندارد، زیرا این حال از هوا هم سردتر است، چه زیبا به تصویر کشیده نیازهای روحی یک انسان را و بی‌تفاوتی بقیه انسانها را، عالی🌺🌺
F L
۱۳۹۷/۰۵/۲۵
با عرض خسته نباشید خدمت دست اندرکاران چوک، متاسفانه باید بگم این داستانتون از لحاظ صدای راوی و شخصیت‌های داستان خیلی کسل کننده و افتضاح بود، بنده اصلا نتونستم ارتباط برقرار کنم با این داستان، اون هم بخاطر صدای ناشیانه شخصیتهای داستان بود.
Ahmad Bazaz
۱۳۹۶/۱۰/۱۸
لحن گوینده‌ها خیلی خام بود ولی جنس کار قابل تقدیره
مجیدناجی
۱۴۰۳/۰۲/۰۷
باسلام خدمت دوستان کتاب و همراهانه کتابراه. داستان عالی بود درد تنهایی فردی و اختلاف زیاد طبقاتی رو خیلی ظریف و جذاب و روان روایت شده بود. ممنون از کتابراه که این داستان کوتاه رو رایگان در دسترس عموم گذاشته.
سمیه اکبری
۱۴۰۱/۱۰/۲۶
داستان کوتاه ولی تاًثیرگذاری بود. حکایت امروز ما ادمها که جز خودمون به هیچکس و هیچ چیز اهیت نمیدیم و هرکس که حالمون رو خوب کنه باهاش گرم صحبت میشیم ولی کسی که غم داره و ممکنه حالمون رو بد کنه نادیده میگیریم
دانش باقری
۱۴۰۱/۰۸/۱۴
داستان بسیار زیبایی بود وحکایت روزمرگی همه انسانها....
واینکه مردم انقدر گرفتارند ومشکل دارند. که نه وقتی برای شنیدن درد ودل دیگران دارندونه حوصله ای....
اما از انجایی که به زنان بی احترامی کرد یک ستاره کم کردم🤔
م کاشانی
۱۴۰۰/۱۱/۰۹
یعنی یکم احساس تو این صدا نیست، مثل این خواننده جدیدا که قهر میکنن آهنگ میدن بیرون، این دوستانم بعد از قهر میان کتاب صوتی اجرا میکنن، بابا یکم احساس داشته باش خودشون از صداشون لذت میبرن؟ بابا اعتماد بنفس 🤢
فاطمه رئوفی
۱۴۰۰/۰۸/۲۷
یک داستان کوتاه هست البته خیلی کوتاه در مورد غم مردی تنها به دنبال گوشی شنوا
ولی صدای نقش‌ها زیاد دلچسب نیست بهتر هست شبیه داستان خوانده شود تا مثل یک نمایش دبیرستانی
البته که کتابهای چخوف بهتر است خوانده شود
Bahareh D
۱۳۹۹/۰۴/۳۰
واقعا کانون فرهنگی چوک بسیار ضعیفه
آخه این چه نوع گویندگیه؟
صدای راوی بسیار حوصله سربر و کسل کننده و لحن خوندن اصلا آدم رو جذب نمیکنه.
اما خود داستان تامل بر انگیز.
دو ستاره فقط بخاطر داستان
مهسا الویری
۱۳۹۸/۰۷/۱۳
تو قسمت خلاصه داستان لطفا کل داستان رو ننویسید.
خود داستان که قشنگه (نویسنده حاذق)
گوینده نیازی نیست خیلی صداشو برای اشخاص مختلف تغییر بده که یجورایی از امتیاز و جذابیت گویندگی کم کنه...
رضا جهانتاب
۱۳۹۷/۱۱/۰۹
من دیدگاهم نسبت به داستان کوتاه یچیز دیگه بود فکر میکردم حتما باید پایان خاصی داشته باشه ولی با خوندن داستانای چخوف نظرم عوض شد الان که با دید دیگه داستان کوتاه میخونم میبینم داستانای چخوف عالیه
منا صالح
۱۳۹۷/۰۸/۱۰
خیلی باهاش ارتباط نگرفتم.. تا اون جایی که برداشت من از کتاب بود مفاهیم کلیشه‌ای رو حکایت کرده بود این که از بی‌همزبونی انسانها مجبور شد با اسبش درد دل کنه... امتیازی که میدم به خاطر زحمتیه که برای خوندنش کشیدن
mary bahonar
۱۳۹۷/۰۷/۱۳
نسبت به آثار دیگه‌ی چخوف ساده تر بود، اما شخصا انقدر مجذوب جناب چخوف هستم که این سادگی رو، اهمیت تمرکز روی موضوع تلقی کنم. خوانش گوینده‌ها هم درسته که کاملا عالی و در حد اعلا نبود، اما ازشون تشکر میکنم
فاطمه نجفی
۱۴۰۲/۰۷/۲۹
ارزش گوش دادن داشت واقعا. آخر داستان ناخودآگاه آدم رو به فکر فرو میبره که یک نفر چقدر ممکنه تنها باشه و فرد نزدیک به خودش نداشته باشه تا بتونه باهاش درد و دل کنه. واقعا دردناک بود. مرسی از کتابراه
Mobina Rezaei
۱۴۰۲/۰۲/۲۴
داستان خوبی بود. شخصیت اصلی داستان انقدر تنها بود که درنهایت با اسبش درد و دل کرد. هیچ کدوم از انسان‌هایی که در مسیرش قرارگرفتن توجهی به حرفاش نکردن هیچ، خیلی هم با بی احترامی باهاش رفتار می‌کردن
مهبد فیضی
۱۴۰۱/۰۷/۲۸
گویندگان ناشر کتاب‌های صوتی چوک، آماتور هستند.
اما داستان به غایت زیبا است.
مصداق دوران حال حاضر جامعه‌ی ماست که انسان‌ها حتی فرصت همدردی با یکدیگر و شنیدن حرف‌های همدیگر را هم ندارند.
ابوالفضل اصغری
۱۴۰۰/۰۳/۱۲
عالیه چون تونستم با پیرمرد داستان همزاد پنداری کنم. تقریبا این سرنوشت همه ماست که کسی توی اندوهمون شریک واقعی نباشه. باز دم اسبه گرم که غمخوار صاحبش شد. در کل همه چیز داستان حرفه‌ایه
پریسا صحنی
۱۳۹۸/۱۲/۲۴
ارزش شنیدن داشت و نکته‌اش هم اینکه حتی اگه هیچ کس حاضر نشد حرف دلتو گوش بده تو خودت نگه ندار و یجوری خودتو خالی کن که من اگه تو همچین موقعیتی قرار بگیرم مینویسم
آیدا منظر
۱۳۹۷/۰۶/۰۸
راوی‌ها خیلی بد بودن مخصوصا پیر مرد، اما داستان خیلی غم انگیزی داشت، و البته اینم بگم یکم از دست چخوف ناراحت شدم، این طرز از عقیده راجب زنان در این داستانش واقعا شرم آوره.
ناهید خانم
۱۳۹۷/۰۶/۰۴
آنتوان چخوف چرا به زنان اهانت کرد چه نویسنده‌ی کوتاه نظری
حتی اگر دیگران در آن زمان اینگونه نگرشی نسبت به زنان داشتند او نباید اینگونه می‌بود
داستان غم انگیز بود
شهریار علیمحمدی معدنوئی
۱۳۹۶/۰۷/۳۰
خیلی عالیست بخصوص کتب مجانی که در اختیار همگان است و قبل از خواب استفاده میشوند اجرتان با خدا. حق یارتان
رضا حسین زاده
۱۴۰۳/۰۷/۰۷
با اینکه میگن یکی از آثار. مطرح. دنیاست ولی کن با گوش دادن به این کتاب فقط احساس غم سنگینی روی قلبم حس کردم نیمه رها کردم به نظرم اثر شاق هنری نیست چنگی به دل نمیزند
ندا ونه بینی
۱۴۰۳/۰۲/۱۱
گوشی برای شنیدن دردها نیست. همه انسانها فقط دوست دارن صحبت کنن. و چه خوب میشد اگر میتونستیم به جز خودمون انسانهای دیگر رو درک کنیم. ‌ هر کسی درد مختص خودش رو داره.
1 2 3 4 5 6 >>