نقد، بررسی و نظرات کتاب طناب بازی: قصه های خیلی خیلی خیلی کوچولو - سید مصطفی رضیئی
مرتبسازی: پیشفرض
سما جعفری
۱۴۰۳/۰۸/۱۷
00
شاید برای عدهای این نوع قصهها جذاب باشد، اما برای من نبود. داستانها آنقدر کوتاه بود که تا متوجه شذوع قصه بشوی، تمام میشد. مفهوم خیلی از آنها برایم گنگ باقی ماند. ارتباط اسامی با متن را هم بجز دو الی سه مورد متوجه نشدم. کاش کسی کتاب تاویل و تحلیل نمادها بنویسد زیرا خیلی کنجکاو شدم بدانم هدف از نوشتن این قصهها چه بوده است. گرچه به نظرم بد نیست در داستان سرنخی باشد برای این که خواننده متوجه منظور نویسنده بسود، این که اینهمه وقت بگذاری و هیچ چیز متوجه نشوی، بیفایده است. نویسنده باید بتواند به وسیلهی اثرش با خواننده ارتباط برقرار کند، که این نویسنده لااقل با این اثر نتوانست به این مهم دست پیدا کند. امیدوارم نویسنده محترم همیشه موفق باشند.
نوعی نگاه که خواننده به تفکر وا میدارد،،، مستقیم گفته نمیشه بیشتر در مورد جامعه و انواع تنهاییها و دردها که پشت انواع نقابها پنهانند،،، هر انسانی درد دارد که به ظاهر پیدا نیست در عمق جان و روح،،، زندگی که زندگی نیست اکثرا شبیه مرده متحرک،،، تلخ بود،،، معنا و مفهوم زنده بودن از دست رفته،،، داستانهایی به ظاهر معمولی اما مفهوم درام،،،
پنجره را باز کرد. ملافه را روی هره پنجره انداخت، روز را دید.
پرندهای در چشمانش خیره شد. گفت: «تنهایم».
زیرِ لب گفت: «زندهام.» وارد اتاق شد. آینه هم پنجرهای است
اگر از آن پایین بپرم، در بازوان خود جای میگیرم. 🌹🌹🌹
پنجره را باز کرد. ملافه را روی هره پنجره انداخت، روز را دید.
پرندهای در چشمانش خیره شد. گفت: «تنهایم».
زیرِ لب گفت: «زندهام.» وارد اتاق شد. آینه هم پنجرهای است
اگر از آن پایین بپرم، در بازوان خود جای میگیرم. 🌹🌹🌹
راستشو بخواین من اصلا متوجه نمیشدم یه جوری بود داستان هاش فقط از ۳تا از داستانها موضوع و مفهوم نویسنده را فهمیدم
اولیش اینکه شنل قرمزی با گرگ ازدواج کرد و سرکار میرفت ولی وقتی گرگ پولدار شد میخواست شنل قرمزی بمیرید یا بکشتش
دومی داستانی بود که بچه گفت من چیپس میخورم
چون همه بچههای تپل دوس دارن یعنی اینقد توجه ندیده بود که گفت تپل شم که تویه چشم باشم
یا اونکه تویه سربازی گفت جواد و مسعود عاشق هم بودن که داشت از همجنسگرایان میگفت
اولیش اینکه شنل قرمزی با گرگ ازدواج کرد و سرکار میرفت ولی وقتی گرگ پولدار شد میخواست شنل قرمزی بمیرید یا بکشتش
دومی داستانی بود که بچه گفت من چیپس میخورم
چون همه بچههای تپل دوس دارن یعنی اینقد توجه ندیده بود که گفت تپل شم که تویه چشم باشم
یا اونکه تویه سربازی گفت جواد و مسعود عاشق هم بودن که داشت از همجنسگرایان میگفت
سلام و عرض خسته نباشید
باید بگم کتایون زیاد جذبم نکرد و برام جالب نبود که بخوانمش
و باید به افرادی هم تلنگری بزنم که شما هم خوشتون مییاد بهتون توهین کنن پس لطفاً به کسی توهین نکنید اگه از چیزی خوشتون نمییاد بگید اما نمیتونید به کسی بگید بی استعداد کشی میگه بی استعداد که خودش استعدادی نداشته باشه
باید بگم کتایون زیاد جذبم نکرد و برام جالب نبود که بخوانمش
و باید به افرادی هم تلنگری بزنم که شما هم خوشتون مییاد بهتون توهین کنن پس لطفاً به کسی توهین نکنید اگه از چیزی خوشتون نمییاد بگید اما نمیتونید به کسی بگید بی استعداد کشی میگه بی استعداد که خودش استعدادی نداشته باشه
من اولش متوجه نمیشدم دو بار کتابو خوندم چون این سبک جدیده اما در کل دوست داشتم و پیام داستان واضح نبود اما با کمی تامل منظوره نویسنده رو میفهمیدی در جالب بود وبیشتر موضوعاتش زندگی و روابط اجتماعی در حال حاضر جامعه ماست. این سبکا هم طرفدارای خودشو داره ممنون از زحماتتون