خانه ادریسی ها
آفرین به خانوم غزاله علیزاده و «خانه ادریسیها» که شاید بتوان گفت که یکی از ده بهترین داستانهای سور ئالیست و پر از ماجراهای عجیب و دور از ذهن در فضائی اثیری که نمیتواند واقعیت داشته باشد، ولی دارد! فقط کافیست فضای داستان را بجای عشق آباد (که در حقیقت پایتخت تاجیکستان است و شاید نویسنده بخاطر نزدیکی فرهنگ ایرانی و تاجیک اسم این شهر خیالی را عشق آباد گذاشته) را یکی از شهرهای ایران فرض کنیم. داستانهای هر کدام از قهرمانان داستان بسیار به واقعیت نزدیک است، وخانه ادریسیها نه تنها انتقاد از جامعهٔ طبقاتی گذشته و بی عدالتی هایش هست بلکه نقد و گلایهای است از حکومت تازه به قدرت رسیده که بدون مدیریت و تجربه کار گروهی قدرت مطلقه خود را بجان شهروندان انداخته و میخواهد تمام کمبودها و محرومیتهای گذشته را یکجا بگردن خانه ادریسیها گذاشته، و با ازبین بردن این خانه (وطن) و فقط برای انتقام، تاریخ و فرهنگ آنرا از بین ببرد، که در آخر کتاب، خانه برجای مانده ولی مشتی گوسفند و گاو ساکن خانه ادریسیها شدهاند. و آخر اینکه،
«رگبار، غبارهایِ طنابهای رخت را میشست» جملهٔ سادهای هست ولی مثل کتاب مرموز، پیچیده ولی بسیار شفاف است! رگبار، کنایه از قدرت تازه بدوران رسیده، و غبار تاریخچه، و طنابهای رخت بسادگی کنایه از نسل قبل، که حالا حتی نمیتوانند آویزان باشند. کتاب خوانی خانوم سلمی الهی سرشار از زیر و بمهای بموقع و گویشهای مختلف کمک به درک و نزدیکی بیشتر به کاراکترها یا قهرمانان داستان هست، و بهمین دلیل گذشته از خواندن خیلی بهتر هست که کتاب را گوش هم بدهیم!
کامبیزافشاریان
۱۴۰۳/۱۲/۰۵
پایتخت تاجیکستان البته شهردوشنبه است. وعشق آباد پایتخت ترکمنستان است.
آفرین به خانوم غزاله علیزاده و «خانه ادریسیها» که شاید بتوان گفت که یکی از ده بهترین داستانهای سور ئالیست و پر از ماجراهای عجیب و دور از ذهن در فضائی اثیری که نمیتواند واقعیت داشته باشد، ولی دارد! فقط کافیست فضای داستان را بجای عشق آباد (که در حقیقت پایتخت تاجیکستان است و شاید نویسنده بخاطر نزدیکی فرهنگ ایرانی و تاجیک اسم این شهر خیالی را عشق آباد گذاشته) را یکی از شهرهای ایران فرض کنیم. داستانهای هر کدام از قهرمانان داستان بسیار به واقعیت نزدیک است، وخانه ادریسیها نه تنها انتقاد از جامعهٔ طبقاتی گذشته و بی عدالتی هایش هست بلکه نقد و گلایهای است از حکومت تازه به قدرت رسیده که بدون مدیریت و تجربه کار گروهی قدرت مطلقه خود را بجان شهروندان انداخته و میخواهد تمام کمبودها و محرومیتهای گذشته را یکجا بگردن خانه ادریسیها گذاشته، و با ازبین بردن این خانه (وطن) و فقط برای انتقام، تاریخ و فرهنگ آنرا از بین ببرد، که در آخر کتاب، خانه برجای مانده ولی مشتی گوسفند و گاو ساکن خانه ادریسیها شدهاند. و آخر اینکه،
«رگبار، غبارهایِ طنابهای رخت را میشست» جملهٔ سادهای هست ولی مثل کتاب مرموز، پیچیده ولی بسیار شفاف است! رگبار، کنایه از قدرت تازه بدوران رسیده، و غبار تاریخچه، و طنابهای رخت بسادگی کنایه از نسل قبل، که حالا حتی نمیتوانند آویزان باشند. کتاب خوانی خانوم سلمی الهی سرشار از زیر و بمهای بموقع و گویشهای مختلف کمک به درک و نزدیکی بیشتر به کاراکترها یا قهرمانان داستان هست، و بهمین دلیل گذشته از خواندن خیلی بهتر هست که کتاب را گوش هم بدهیم!