نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی تقصیر من بود - فاطمه درویشی
3.6
166 رای
مرتبسازی: پیشفرض
داستان کتاب صوتی "تقصیر من بود" که به قلم فاطمه درویشی نوشته شده داستان کوتاه و مفیدی هستش اگرچه خوانش خیلی عالیای نداره اما به نظرم داستان نسبتا خوبی بود
داستان راجع به دختریه که در یک باشگاه به قتل میرسه و دوستش که هر روز این دختر رو میدیده با یک نفر میره و میاد وقتی مربی شون میخواد به خانوادهی اون دختر اطلاع بده مانعش میشه و میگه زندگی ما نیست و به خودش مربوطه و این بی توجهی باعث میشه فردای اون روز اون دختر به قتل میرسه و در نهایت دوست اون دهتر متوجه میشه بی توجهیش نسبت به اشتباه دوستش چقدر میتونسته خطرناک باشه و در نهایت باعث چنین اتفاقی شده...
خوبه که یاد بگیریم به درستی به اطرافمون توجه کنیپ و این توجه درست لازمهاش اینه به دور از فضولی و جهت کمک به هم دیگه باشه!
با تشکر از کتابراه بابت کتابهای خوبش🙏🏻🌺
داستان راجع به دختریه که در یک باشگاه به قتل میرسه و دوستش که هر روز این دختر رو میدیده با یک نفر میره و میاد وقتی مربی شون میخواد به خانوادهی اون دختر اطلاع بده مانعش میشه و میگه زندگی ما نیست و به خودش مربوطه و این بی توجهی باعث میشه فردای اون روز اون دختر به قتل میرسه و در نهایت دوست اون دهتر متوجه میشه بی توجهیش نسبت به اشتباه دوستش چقدر میتونسته خطرناک باشه و در نهایت باعث چنین اتفاقی شده...
خوبه که یاد بگیریم به درستی به اطرافمون توجه کنیپ و این توجه درست لازمهاش اینه به دور از فضولی و جهت کمک به هم دیگه باشه!
با تشکر از کتابراه بابت کتابهای خوبش🙏🏻🌺
این داستان کوتاه خیلی آموزنده هست. به همهی ما یاد میده حواسمون رو به خوبی به اطرافمون جمع کنیم. اگر جایی کمکی از دستمون برمیومد، دریغ نکنیم. اما به نظر من دختر قصه واقعا تقصیری نداشت. ما روزانه آدمهای زیادی رو اطرافمون میبینیم که شاید خیلی کارها رو انجام بدهند، دلیلی نداره به اطرافیانشون اطلاع بدیم وگرنه اینقدر این مسائل زیاده که همش باید در حال نصیحت کردن و اطلاع دادن باشیم. وقتی هم که همچین مسائلی پیش میاد، خودسرزنشگری بیفایدهترین کار هست. اون دختر از کجا میدونست چه اتفاقی میفته که کاری انجام بده و اصلا مگه چه کاری از دستش برمیومد.
با سلام به کتابراه عزیز و تیم محترم کتابراه
داستان یه جورایی برای دختران جوان آموزنده اس که با هرکسی دوست نشوند و اگر دوست شدند سریعا اعتماد نکنند. تم اصلی داستان خوبه و خوانشگر هم خوب اونو میخونن ولی بنظرم حتی بعنوان یه داستان کوتاه هم، زیادی ناقصه
مثلا معلوم نیست که بهار چرا به قتل رسیده و انگیزه قاتل اصلا چی بوده و اینکه اصلا صاحب باشگاه کلید باشگاه رو چرا باید به بهار بده؟
دختر داستان چرا مقصره؟
در کل داستان پر از ابهامه و بنظرم سرهم بندی شده
هستش
غیر از نتیجه گیری که از ابتدا گفتم، بنظرم داستان جالبی نبود.
بازم ممنون از کتابراه عزیز
داستان یه جورایی برای دختران جوان آموزنده اس که با هرکسی دوست نشوند و اگر دوست شدند سریعا اعتماد نکنند. تم اصلی داستان خوبه و خوانشگر هم خوب اونو میخونن ولی بنظرم حتی بعنوان یه داستان کوتاه هم، زیادی ناقصه
مثلا معلوم نیست که بهار چرا به قتل رسیده و انگیزه قاتل اصلا چی بوده و اینکه اصلا صاحب باشگاه کلید باشگاه رو چرا باید به بهار بده؟
دختر داستان چرا مقصره؟
در کل داستان پر از ابهامه و بنظرم سرهم بندی شده
هستش
غیر از نتیجه گیری که از ابتدا گفتم، بنظرم داستان جالبی نبود.
بازم ممنون از کتابراه عزیز
صدای گوینده و خوانشش رو نمیپسندم
اما درمورد داستان باید بگم اولین نکتهاش دوستیهای نابجاس که فکر میکنن دارن به طرف خوبی میکنن که درواقع اشتباهه
دوم اینکه کاش وقتی فهمیدن با بهاره صحبت میکردن پنهان کردن یه بحثه حفظ ابروش هم یه بحث دیگه. باید از در صلح وارد میشدن.
از طرفی بنظرم یه نکته دیگهای که وجود داره اینه که بدون اطلاع خانواده یا حالا دوست و آشنا با هیچ پسری نه آشنا بشید نه جایی تنها برید.
مراقبت از خود رو بنظرم یاد میداد
اما درمورد داستان باید بگم اولین نکتهاش دوستیهای نابجاس که فکر میکنن دارن به طرف خوبی میکنن که درواقع اشتباهه
دوم اینکه کاش وقتی فهمیدن با بهاره صحبت میکردن پنهان کردن یه بحثه حفظ ابروش هم یه بحث دیگه. باید از در صلح وارد میشدن.
از طرفی بنظرم یه نکته دیگهای که وجود داره اینه که بدون اطلاع خانواده یا حالا دوست و آشنا با هیچ پسری نه آشنا بشید نه جایی تنها برید.
مراقبت از خود رو بنظرم یاد میداد
داستان در مورد پنهانکاری و دلسوزیهای نابجا است. دوستیهای خاله خرسه مانند. در جامعه سنتی رابطه خارج از ازدواج پسندیده نمیشود بخاطر تفاوتهایی که جامعه و قانون و سنتها در مورد دختر و پسر قائل شدهاند. متاسفانه این روابط اگر آزادتر میبود و تحت نظارت اینگونه حادثههای تلخ بوجود نمیآمدند. درجامعه امروزی نمیتوان بصورت سنتی زندگی یا ازدواج کرد چون هیچگونه شناختی مردم از هم ندارند و هیچگونه آموزشی هم داده نشده است. ممنونم از کتابراه
داستان جالبی نداشت و از ابتدا پایان داستان مشخص بود هر چند گویش فوق العاده افتضاح خانم کامکار تنها جذابیت و شور هیجان داستان رو هم گرفته شاید خوندن متن ارزش داشته باشه ولی با گویندگی بسیار افتضاح خانم کامکار اصلا گویندگی شبیه خوندن انشا بچه ی دبستانی بود حتی لحن و تن صدای زیبایی هم نداشت یک آدم فوق العاده معمولی گوینده کتاب بود. اصلا پیشنهاد نمیشه وقت هدر کردنه
کتاب کوتاه اما پر مفهومی بود
گاهی وقتا گفتن به من مربوط نیست زندگی خودشه من دخالت نمیکنم باعث میشه کاره جبران ناپذیری پیش بیاد
داستان در بارهی دختری بود که تویه باشگاه به قتل رسیده بود
دوستلش دیده بودن هر روز با پسره میره و میاد میخواست مربی به مادرش بگه اما اون یکی دختر گفته بود بیخیال زندگی خودشه
ممنون از کتابراه
گاهی وقتا گفتن به من مربوط نیست زندگی خودشه من دخالت نمیکنم باعث میشه کاره جبران ناپذیری پیش بیاد
داستان در بارهی دختری بود که تویه باشگاه به قتل رسیده بود
دوستلش دیده بودن هر روز با پسره میره و میاد میخواست مربی به مادرش بگه اما اون یکی دختر گفته بود بیخیال زندگی خودشه
ممنون از کتابراه
کلا داستانهای کوتاه ایرانی رو خیلی دوست دارم ولی این دیگه خیلی کوتاه وبدون هیچ جذابیتی بود. بیشتر شبیه انشا کلاس دوم سوم دبستانیها بودشاید فقط بشه گفت اینایی که میگن زندگی خودش به ما مربوط نیست دخالت نکنید باید اینو گوش کنند البته فضولی وخبر چینی اصلا خوب نیست ولی بی تفاوتی هم خوب نیست
دختر جوانی است که از همان ابتدای قصه، او را با حالی نذار و پریشان می بینیم. او به پهنای صورت اشک می ریزد و تنها جمله ای که به زبان می آورد این است: «تقصیر من بود». حال دختر آنقدر خراب است که پاسخ درستی به سوالات مادرش نمی دهد؛ چه چیزی تقصیر اوست؟ چرا گریه می کند؟ چرا از دلیل حال بدش چیزی نمی گوید؟ اما او فقط یک جمله را تکرار می کند: «تقصیر من بود» با رفتن به سمت باشگاه، دلیل گریه های دختر روشن می شود. اعضای باشگاه در میان جستجو و سوال و جواب های مأموران پلیس، اشک می ریزند و از دلیل قتل یکی از هم تیمی هایشان، اظهار بی اطلاعی می کنند. دختر جوانی در روز شنبه که باشگاه تعطیل بوده، در آن جا به قتل رسیده و کسی هویت قاتل و یا انگیزه ی او برای این قتل را نمی داند. با آمدن شخصیت اصلی که راوی داستان هم هست، کم کم هویت قاتل نیز شناسایی می شود. اظهارات و اعتراف های او خبر از وجود غریبه ای با ماشین دویست وشش می دهد که عادت داشته بهار، دخترِ به قتل رسیده را، در روزهای شنبه در باشگاه خالی ملاقات کند. ممنونم عزیزم از کتابراه