نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی غریب آشنا - مریم حسینی
3.9
103 رای
مرتبسازی: پیشفرض
با سلام مریم حسینی در کتاب صوتی غریب آشنا داستان پیرزنی مهربان و دوست داشتنی به نام «سیده زینب» را روایت میکند. این زن از تهران سفر کرده و خود را به کربلا رسانده تا به زیارت حرم برود. او زنی مومن و معتقد است که ارادت زیادی نسبت به اهل بیت دارد. برای همین سختی راه و سفر تنهایی را به جان خریده تا هرطور شده، زائر حرم باشد. اتوبوس زائران به مقصد میرسد و مسافران یک به یک چمدان هایشان را از راننده و شاگردش تحویل میگیرند، اما هرچه صف تحویل کوتاه تر میشود، خبری از چمدان سیده زینب نمیشود. او با درماندگی از شاگرد راننده میخواهد تا بار اتوبوس را خوب بگردد، شاید چمدانش جایی دور از نظر او افتاده باشد. اما شاگرد که چند دفعه بارِ اتوبوس را چک کرده، به او اطمینان میدهد که چمدانش آن جا نیست و حتماً آن را جای دیگری جا گذاشته. راننده و شاگردش به او قول میدهند که وقتی به نجف برگشتند، دوباره به دنبال چمدان او بگردند و اگر آن را پیدا کردند برایش بفرستند، و اگر هم احیاناً چمدان پیدا نشد، آنها را ببخشد و حلال کند و.....
داستان در مورد پیرزنی هست که به کربلا میرود اما در آن جا چمدانش گم میشود و در شهر قریه تنها میشود در همان هنگام از امام حسین کمک میخواهد به کمک امدادهای غیبی و معجزات خانه زنی مومن را پیدا میکند که به او خدمت میکند ن نیز خواب امام را نیز تعریف میکند که در خواب گفته که به او خدمت کند همچنین چمدان گمشدهاش را یک راننده پیدا میکند و نمیداند که صاحبش کیست پس آن را به خانه میبرد در همان هنگام زنش خواب میبیند و بیدار میشود باید بروی و این چمدان را به صاحبش که یک ظاهرت برگردانی راننده نیز چنین میکند.
داستان زیبایی بود از اینجور معجزات زیاد هست اما من تا به حال از این معجزات ندیدم و میگویند اگر خواب امام دیدیم نباید به کسی بگوییم. داستان بسیار معنوی بود اما آن جا که پیرزن در تاریکی نشسته بود و یک شخص میخواهد او را به منزل راهنمایی کند صدای گوینده بسیار خشن بود و دوست نداشتم.
داستان زیبایی بود از اینجور معجزات زیاد هست اما من تا به حال از این معجزات ندیدم و میگویند اگر خواب امام دیدیم نباید به کسی بگوییم. داستان بسیار معنوی بود اما آن جا که پیرزن در تاریکی نشسته بود و یک شخص میخواهد او را به منزل راهنمایی کند صدای گوینده بسیار خشن بود و دوست نداشتم.
داستان قشنگی بود ولی فقط داستان بود. من تاحالا کمکی از امام حسین نگرفتم با این وجود که خیلی وقتها صداش زدم. خوشبحال اون افرادی که واقعا در زندگی واقعی امیرحسین بهشون کمک کرده و هواشون رو داشته. خداوند به من زیاد کمک کرده ولی هروقت هرکدوم از امامها رو واسطه قرار دادم کمکی بهم نشده. من خیلی وقتها امام رضا رو واسطه قرار دادم ولی هیچ وقت کمکم نکرده شاید هم اون دعایی که من کردم به صلاح و مصلحت من نبوده یا شاید من جایی پیش هیچ کدوم از امامها ندارم. نمیدونم این چیزها رو نمیشه توی این دنیا فهمید مت چشم دلم اونقدر بینا و آگاه نیست که اینچیزها رو بفهمم ولی مطمئنا روز قیامت و اون دنیا خواهم فهمید. انشاالله البته.
کتاب غریب آشنا داستان پیر زنی بود که به زیارت رفته بود اما کیف شو گم کرده بود وقتی تنها شدده بود و نا امید بود دعا کرد و از امام حسین خواست کمکش کنه یه دفعه یک مرد عرب امد و از عربها میترسید میگفت با امام شون اینکارو کردن با من چیکار میکنن بعد مرد بردش در خونه یکی زن درو باز کرد و شروع کرد به گریه کردن و گفت خواب دیدم امام تورا سپرده دست من و گفته تا پیدا شدن چمدونت مواظبت باشم وقتس سیده رفت زیارت غش کرد و یه پسر گفت که این چمدون و من پیدا کردم و مادرم خواب دیده امام بهش گفته چمدونا ببر حرم و بده صاحبش و این خانم گفته چمدون مال منه و غش کرده اینم یکی از معجزات امام حسین هستش ممنون از کتابراه
داستان صوتی در مورد پیرزنی بود در سفر زیارتی که صدای پیریاش ساختگی و غیر واقعی بود. بدون همراه راه بلد در مسیر غریبی قدم گذاشت که انتظار میرفت صاحبان سرزمین و مالک منزلی که مهمانش میشد با او هم زبان نباشند و لهجه عربی داشته باشن ولی در کمال تعجب هم زبانش بودند و بخاطر ندای قلبی نا گفته ای، به او خدمت هم میکردند. اورا به صحنی بردند که بطور معجزه آسایی گمشدهای که چمدانش بود را از یک غریبه که میدانست او را کجا بیابد تحویل گرفت. بهر حال من نتوانستم با این قصه ارتباط بگیرم.
داستان موضوع خوبی دارد. درباره پیرزنی که تنها و بدون پول در غربت چمدانش را گم میکند ولی از طرف امام حسین به او کمک میرسد. البته برایم عجیب بود که چطور زنی که به او کمک کرد، فارسی حرف میزد. یا مردی که در تاریکی به سراغ پیرزن آمد! و پیرزن هم اصلا تعجب نکرد. صدای راوی خیلی جالب نبود. خصوصا قسمت تقلید صدای پیرزن بسیار تصنعی بود و لذت گوش دادن به کتاب را کم میکرد.
داستان زیبای و جالب بود اگر بیشتر داستان رو باز میکرد، خیلی زیبا میشد یاد موقعی که رفتیم زیارت اربعین و دم مرز واستادیم چایی بخوریم یکی از دوستان کوله پشتی خودش رو انجا گذاشت و یادش رفت برداره، بعد که مقداری راه افتادیم، متوجه شد که همه ما کوله داریم الا خودش بعد برگشتیم و پیدایش کردیم ممنون از کتابراه
اتوبوس زائران مقصد میرسد و مسافران یک به یک چمدان هایشان را از راننده و شاگردش تحویل میگیرند اما هرچه صف تحویل کوتاه تر میشود خبری از چمدان سیده زینب نمیشود. او با درماندگی از شاگرد راننده میخواهد تا بار اتوبوس را خوب بگردد شاید چمدانش جایی دور از نظر او افتاده باشد اما شاگرد که چند دفعه بار اتوبوس را چک کرده به او اطمینان میدهد که چمدانش آن جا نیست و حتماً آن را جای دیگری جا گذاشته راننده و شاگردش به او قول میدهند که وقتی به نجف برگشتند دوباره به دنبال چمدان او بگردند و اگر آن را پیدا کردند برایش بفرستند و اگر هم احیاناً چمدان پیدا نشد آنها را ببخشد و حلال کند........