نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی عشق خاکستری - شهناز شهبازی
3.5
161 رای
مرتبسازی: پیشفرض
![](/images/profile-icon.png)
آذر
۱۴۰۳/۴/۳
62
با اینکه گویندگی بسیار افتضاحی داشت ولی خب داستان بدی نبود. داستان راجب دختری بود در یک خانواده پر جمعیت که پدر خشن و عصبانی داشت، روزی پدر خانواده عصبانی وارد خانه میشود و بعد از دیدن یک نامه عاشقانه و عکس پسری به دخترش حمله میکند، جریان از این قرار بود که این دختر با همکلاسی برادرش که ایمان نام دارد در ارتباط است و وقتی نامهای عاشقانه از او دریافت میکند، خبر توسط بقیه به گوش پدرش میرسد و پدرش هم تمام خشمش را دردستش میریزد و دخترک را کتک میزند در همین حین اما برادر دختر فرا میرسد و با پدرش درگیر میشود تا خواهرش را نجات دهد ولی باعث مرگ غیر عمد پدرش میشود و خود را به پلیس معرفی میکند و به زندان منتقل میشود، بدتر از همه اینکه آنها عمویی دارند که بعد از سالها برمیگردد و حاضر به رضایت نمیشود، حتی پرونده را تا قصاص پیش میبرد تا روزی مادر همان پسر یعنی ایمان کتابی را میآورد که در آن ذکر شده باید عموی آنها خسارتهای وارد شده به دخترک را بپردازد، چون دخترک چشم و مو و... خود را از دست داده بود و همین باعث میشود عموی آنها بالاخره دست بکشد.
![](/images/profile-icon.png)
کتاب صوتی عشق خاکستری داستان کوتاهی است که خانم شهناز شهبازی آن را نوشته است و خانم زهرا مرادی آن را روایت کرده است. روایت داستان را اصلا نپسندیدم و راوی خیلی بد داستان را روایت کرد به صورتی که شنونده را از داستان بیزار میکند اگر روایت داستان خوب و دلنشین باشد شنونده داستان را هم بیشتر دوست خواهد داشت. داستان قصه ی پدری است که در بیرون خانه مردی بسیار خوب و مبادی آداب است ولی در خانه رفتار درستی با همسر و فرزندانش ندارد و بخاطر یک نامه دخترش و همسرش را زیر مشت و لگد میگیرد و فاجعه به بار می آورد و پسر برای نجات جان خواهر مرتکب قتل میشود و به زندان می افتد. پدر جانش را از دست میدهد و دختر یک چشمش را از دست میدهد و سرش کم مو میشود و یک پایش هم بخاطر شکستگی معیوب میشود و در این میان عمویی که هیچوقت نبوده از راه میرسد و ادامه دهنده ی راه پدر و خونخواه او میشود. اگر پدر خانواده با همسر و فرزندانش دوست بود و مشکلات را با زبان خوش و دوستانه و با مشورت همسر و فرزندان حل میکرد این مسائل پیش نمی آمد و زندگی به کام همه ی افراد خانواده شیرین بود. با تشکر از کتابراه عزیز و کانون فرهنگی چوک
![](/images/profile-icon.png)
داستان اینگونه است که دختر جوان خانواده، به تازگی به هم کلاسی برادر بزرگ ترش دل بسته و تمام شب و روزش به فکر کردن به این پسر، یعنی ایمان، گره خورده. داستان از یک صحنه ی رعب آور و پرتنش آغاز می شود؛ جایی که پدر خانواده، که مردی بسیار سنتی است، با چشمانی خون گرفته به دختر جوانش نگاه می کند. کسی از اهالی فضول محله، به او خبر داده که دخترش دوست پسر دارد و پنهان از چشم او، یک نامه از این پسر هم گرفته. حالا این نامه ی عاشقانه در میان صفحات کتابی که در دستان دختر جا خوش کرده پنهان شده و پدر که ماجرا را فهمیده، مثل یک حیوان درنده به سمت دختر حمله می کند تا محتویات آن پاکت کذایی را به چشم خودش ببیند. پدر خانواده از نظر دیگران مردی خوش مشرب است. او صاحب یک قهوه خانه است و تمام محل او می شناسند. حال این مسئله ی جدید برای یک مرد سنتی و بی فکر که تمام خنده و خوشی اش برای هرکس به جز خانواده اش بوده، سراسر بدنامی و بی آبرویی است. حس غرور او حالا با شنیدن ارتباط دخترش با یک پسر جوان بدجوری ترک برداشته و او را به چنان جنونی رسانده که دخترش را به باد مشت و لگد گرفته. مادر خانواده که به سیاق همیشه با شکمی جلو آمده و چشمانی وحشت زده به این قائله نگاه می کند، آن چنان ترسیده که توانایی مداخله ندارد. همیشه برای دختر سوال بوده که چرا با وجود اخلاق بد پدر، مادر به چنین ننگی تن می دهد و هر سال یکی به جماعت بی اختیار و حالا وحشت زده ی این خانه اضافه می کند. او جواب سوالش را نمی گیرد، ولی ترس چنان حال مادر را خراب می کند که در دم، جوان ترین عضو خانواده را که هنوز پا به این دنیا نگذاشته سقط می کند. پدر توجهی به حال بد زنش ندارد و همچنان با خشمی توصیف نشدنی، با لگد به بدن نحیف دختر می کوبد.
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
با سلام نویسنده داستان کوتاه و قشنگی نوشته بود و معلومه کار بلده اما گوینده گوینده اصلا کارش رو بلد نیست یه جاهایی خیلی تند و یه جاهایی خیلی آروم میخوند از رو متن و اصلا احساس و زیبایی نداشت تو صداش و اصلا از طرز خوندنش خوشم نیومد. از اونجایی که خودمم یه گوینده هستم متوجه شدم که تکنیک های گویندگی رو رعایت نکردن و خیلی عجله ای خوندن
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)
![](/images/profile-icon.png)