کتاب پیرهن زرشکی داستانی بسیار زیبا و جذاب است که آقای صادق چوبک آن را نوشته است. از شنیدن این داستان خیلی لذت بردم اما واقعا مرا به فکر فرو برد. داستان دربارهی مردهای است که از همان اول پیرهن زرشکیش چشم یکی از مرده شورها را میگیرد و با دوز و کلک سعی میکند همکارش را متقاعد کند که چیز باارزشی نیست تا نصیب خودش شود و حتی جیبهای کتش را میگردند و محتویاتش را وارسی میکنند و در آخر دندانهایش را هم چک میکنند تا ببینند دندان طلا دارد یا نه.
فردی که میمیرد همهی اموالش بین ورثهاش تقسیم میشود و در مرده شورخانه هم مرده شورها سعی میکنند هرچه به همراه دارد را صاحب شوند و این رفتار آنها خیلی برایم سخت است و دعا میکنم هیچ مردهای بعد از مرگ بدست چنین مرده شورهایی نیفتد و حرمتش حفظ شود و با مهربانی او را بشویند نه با زمختی و عتاب و......
با تشکر از کتابراه برای تهیهی این داستان بسیار زیبا و جذاب
فردی که میمیرد همهی اموالش بین ورثهاش تقسیم میشود و در مرده شورخانه هم مرده شورها سعی میکنند هرچه به همراه دارد را صاحب شوند و این رفتار آنها خیلی برایم سخت است و دعا میکنم هیچ مردهای بعد از مرگ بدست چنین مرده شورهایی نیفتد و حرمتش حفظ شود و با مهربانی او را بشویند نه با زمختی و عتاب و......
با تشکر از کتابراه برای تهیهی این داستان بسیار زیبا و جذاب