نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی خانهای در دوردست - مریلین رابینسون
3.8
447 رای
مرتبسازی: پیشفرض
سارینا نتاج
۱۴۰۲/۱۱/۲۴
163
کتاب خانهای در دور دست یا همانطور که اشاره شد قبلا با نام خانه داری به چاپ رسیده است مانند سایر آثار این نویسنده آمریکایی صرفا برای هدر دادن وقت است. در ابتدا فکر کردم که شاید نحوه ترجمه بر کسالت بار بودن این کتاب تاثیر گذاشته باشد. اما نمیتوان مترجم را سرزنش کرد چرا که تمامی آثار این نویسنده همینطور است. از نکات منفی این کتاب میتوان به موارد زیر اشاره کرد: گیرا نبودن داستان و عدم ایجاد انگیزه برای ادامه دادن کتاب بی محتوا بودن با پایانی حوصله سر بر گزاف گویی بیش از حد و پرت شدن از اصل موضوع از شاخهای به شاخه دیگر پریدن در سر تا سر داستان از نکات مثبت این کتاب میتوان به موارد زیر اشاره کرد: داستان تکراری و قابل پیش بینی نبود متن سبک و قابل فهم بود در کل این کتاب را توصیه نمیکنم و به نظرم اگر به دنبال رمان هستید آثار همینگوی و دوما را بخوانید چرا که شاهکارهایی در ادبیات هستند که واقعا ارزش خواندن دارند در آخر هم تشکر میکنم از سرکار خانم سوگل خلیق برای خوانش زیبایشان و تهیه کنندگان این کتاب صوتی و همچنین تشکر ویژهای میکنم از کتابراه برای انتشار این کتاب.
داستانی ساده با روالی آرام. اما نقطهی جذاب آن توانمندی بی مثال نویسنده در توصیف و فضاسازی است. سرگذشت دو کودک که مادرشان خودکشی کرده و پدرشان مجهول المکان. شاید برای برخی دوستان که دنبال شگفتی در زندگی هستند این داستان کسالت بار باشد. اما به نظر من زندگی همین قدر ساده و آرام است. حوادث زندگی بسیار کند و در ناباوری و در شرایطی اتفاق میافتند که هیچ کس آمادگی مواجهه با آن را ندارد. پدر بزرگ و مرگ ناگهانی اش، رفتن هر سه دختر در عرض یک سال از خانه. مادر دخترها و خودکشی ناگهانیاش. آمدن سیلوی و... توصیف نویسنده از احساس کودکان دربارهی سیلوی، هنگامی که روی پل بود و بین ماندن و رفتن از این دنیا در حال انتخاب بود و بچهها از دوردست نظاره گر وی بودند. هالهای از ابهام کل داستان را در بر دارد. گویی نویسنده بسیار در توصیف و تصویرگری چیره دست است اما برداشت احساسی را بر عهدهی خوانندهاش گذاشته است.
خوانش و تن صدای خواننده بسیار دلنشین است و مرا با خود غرق میکند در رودخانهی فینگربن. ممنون کتابراه
خوانش و تن صدای خواننده بسیار دلنشین است و مرا با خود غرق میکند در رودخانهی فینگربن. ممنون کتابراه
کتاب صوتی خانهای در دوردست به روایت خانم سوگل خلیق رمانی در سطح عادی که ارزش یک بار شنیدن را دارد شاید تنها نکته مثبت صدای زیبای خانم خلیق بود و نکتههای منفی ان عدم کشش داستان و پرداختن بیش از حد به جزییات زندگی و اضافه توصیف کردن وضعیت هر کار که شدید حوصله بر بود و همینطور احساس کردم شخصیتهای رمان همگی افسرده هستند و در اخر کل رمان در یک حالت ابهام و تاریکی بود و به نظرم حتی اخرش مشخص نبود. رمان از فوت پدربزرگ راوی داستان شروع میشه و بعد از یک سری فراز و نشیب به دو نوه این اقا میرسه که روت و لوسی نام دارند که بعد از خودکشی مادر و نبود پدر که اسمی از او برده نمیشود ابتدا به مادربزرگ و پس از مرگش به خالههای مادر و در اخر به خاله خود بچهها سپرده میشوند خالهای که خودش شخصیت مرموزی دارد و داستان به صورتی ادامه پیدا میکند که روایت کننده زندگی این سه نفر میشود همانطور که گفتم از نظر من برای یکبار شنیدن خوب هست و صدای زیبای خانم خلیق کتاب را قابل تحمل و قابل ادامه دادن میکند. ممنون از کتابراه
از دست دادن عزیزان باعث ایجاد ترس در افراد می شود. بعضی افراد با مدیریت احساسات خود بر این فقدان فائق می شوند. اما برخی در یک ورطه که حاصل از این از دست دادن هست گیر می کنند، که نتیجه آن ایجاد ترس دائمی از دست دادن یک عزیز یا چیزهای دوست داشتتی است. ترس از دست دادن به صورت معمول با غم و اندوه همراه است اما فقط شامل یک زمان است، یعنی شماره اگر که تابحال تجربه فقدان یک عزیز را نداشته اید در چندین لحظه می توانید بدان فکر کنید، ناراحت شوید و بعد از آن، این موضوع را فراموش کنید. و اگر هم عزیزی را از دست داده اید، تجربه به شما یادآور می شود که چه اتفاقی برایتان افتاده است. فرد سالم این ها را بر اساس زمان به دست فراموشی می سپرد و سعی می کند خودآزار نباشد. اما فردی که از نظر روحی دچار بیماری است، این ترس دست از سر او برنمی دارد و تمام زندگی او را احاطه کرده و تقریبا راه های پیش برنده و سبب پیشرفت وی را با اختلال زیادی روبرو می کند. کتاب خانه ای در دوست اثر مریلین رابینسون، قصه ی دو خواهر است که طی چندین مرحله، از دست دادن های مختلف را تجربه می کنند و این برایشان سرآغازی است تا ترس فقدان بر زندگیشان مستولی شود. روایتی جالب است برای گوش دادن پیشنهاد می شود.
خانهای در دوردست، فینگربون یک شهر با طبیعتی فوق العاده، حیات وحش زیبا و انسانهایی که شاید هنوز از دوره وحشی گری بیرون نیامدند.
داستان به گونهای است که نباید دنبال سرآغاز و سرانجام آن باشیم و باید در جای جای داستان همراه کاراکترها باشیم. دو خواهر که یکی مانند بچههای دهه شصت و پنجاه خودمان بیش از حد ساده، دور از هیجان و حرف گوش کن است و دیگری در عنفوان بلوغ، خواستار هیاهو و تغییر!
با مادر به فینگربون سفر میکنند، جایی که زادگاه مادرشان است و به کنار مادربزرگشان میآیند، زنی که در گذشته زندگی میکند، با شوهری که دیگر در کنارش نیست و مانند بسیاری از آدمهای دورههای پیشامدرن یک روتین ساده دارد و با خاطراتش همراه است. او زندگی میکند تا خاطراتش را بازبینی کند و شاید چیز چندانی نمیخواهد و به همین دلیل برای دو دختر کمی خسته کننده است.
به گمانم زیبایی کتاب به بخشهاییست که نمیدانم نویسنده یا مترجم از توصیفات هنرمندانه استفاده میکند. لحظه را وصف میکند. تشبیههای بینظیر مانند:
"سیلوی مرا نزدیک قایق برد و طناب متصل به قایق را به سنگی سنگین بسته بود و در آب انداخته بود. قایق روی آب بازی میکرد و تکان میخورد، عصر بود، آسمان مانند تخم مرغی که شمع در آن روشن کرده باشند میدرخشید. آب خاکستری مات بود و امواج بی آنکه بشکند تا جایی که میتوانستند بالا میرفت"
شاید خواندن این کتاب برای کسانی که دنبال داستان گیرا هستند مناسب نباشد ولی برای کسانی که در سوگ عزیزان هستند و میدانند که از دست دادن مادر یا پدر چگونه میتواند پایههای یک زندگی را سست کند یا از بین برد جالب باشد. نشانی از آدمهایی که ناگزیر به تصمیم گیریهای جبری هستند و نمیدانند آینده چه چیزی برایشان خواهد داشت.
داستان به گونهای است که نباید دنبال سرآغاز و سرانجام آن باشیم و باید در جای جای داستان همراه کاراکترها باشیم. دو خواهر که یکی مانند بچههای دهه شصت و پنجاه خودمان بیش از حد ساده، دور از هیجان و حرف گوش کن است و دیگری در عنفوان بلوغ، خواستار هیاهو و تغییر!
با مادر به فینگربون سفر میکنند، جایی که زادگاه مادرشان است و به کنار مادربزرگشان میآیند، زنی که در گذشته زندگی میکند، با شوهری که دیگر در کنارش نیست و مانند بسیاری از آدمهای دورههای پیشامدرن یک روتین ساده دارد و با خاطراتش همراه است. او زندگی میکند تا خاطراتش را بازبینی کند و شاید چیز چندانی نمیخواهد و به همین دلیل برای دو دختر کمی خسته کننده است.
به گمانم زیبایی کتاب به بخشهاییست که نمیدانم نویسنده یا مترجم از توصیفات هنرمندانه استفاده میکند. لحظه را وصف میکند. تشبیههای بینظیر مانند:
"سیلوی مرا نزدیک قایق برد و طناب متصل به قایق را به سنگی سنگین بسته بود و در آب انداخته بود. قایق روی آب بازی میکرد و تکان میخورد، عصر بود، آسمان مانند تخم مرغی که شمع در آن روشن کرده باشند میدرخشید. آب خاکستری مات بود و امواج بی آنکه بشکند تا جایی که میتوانستند بالا میرفت"
شاید خواندن این کتاب برای کسانی که دنبال داستان گیرا هستند مناسب نباشد ولی برای کسانی که در سوگ عزیزان هستند و میدانند که از دست دادن مادر یا پدر چگونه میتواند پایههای یک زندگی را سست کند یا از بین برد جالب باشد. نشانی از آدمهایی که ناگزیر به تصمیم گیریهای جبری هستند و نمیدانند آینده چه چیزی برایشان خواهد داشت.
نقدهای دوستان رو خوندم و متعجب شدم از این همه کج سلیقگی، ساده انگاری، بی توجهی و حتی کج فهمی! خانمی نوشته بود برای هدر دادن وقت! یا حتی آثار همینگوی رو پیشنهاد کرده بود! اینکه ما درک کافی برای بررسی یک اثر ادبی نداریم و به واسطه عدم اون درک نمیتونیم از سلیقه خودمون فراتر بریم مشکل خود ماست نه نویسنده! اگر کسی طرفدار کتابهای هیجانی یا پر حادثه است، اشتباه محضه که بیاد و کتابی در این ژانر مطالعه کنه و نظر بده؛ نقد به ورطه تباهی میره اگر انتطار نابجا و عجیب در اون دخالت داده بشه و خواننده فکر کنه که به جای نویسنده میتونه تصمیم بگیره. به شخصه معتقدم کتاب فضاسازی و توصیفات بی نظیری داشت و اتفاقات اون انقدر واقعی و ملموس بود که گاهی خودم رو در خانهی فینگر بن احساس میکردم. باز هم تشکر میکنم از کتابراه بابت ارائه این کتاب و اجرای بی نظیر خانم خلیق♡ فراموش نکنم که بگم من واقعا نسبت به گویندگی سلبریتیها برای کتابهای صوتی گارد داشتم اما این کتاب نظر من رو عوض کرد.
این داستان از زبان دختری جوان روایت میشود که از همان ابتدای داستان شما را به فضای کاملا متفاوت و عجیب زندگی خود راه میدهد. سرپرستهای متعددی که از او و خواهرش نگهداری کردهاند و حالات عجیب روحی خالهاش که آخرین سرپرست آنهاست، توسط نویسنده به خوبی به تصویر کشیده شده است و همچنین گویندگی، مخصوصا گویندگی صدای سیویل عالی بود و به خوبی با شخصیت او تطابق داشت. داستان شاید در ابتدا کسل کننده بنظر بیاید اما اگر صبوری کنید و اندکی پیش بروید، آنچنان داستان شما را غافلگیر میکند که تا مدتها بعد از پایان داستان، شما را درگیر خود میکند. شنیدن این داستان را به دوستان توصیه میکنم مخصوصا آن دسته از دوستان که گمان میکنند مقهور شرایطی هستند که از کودکی به آنها تحمیل شده است. در این داستان انتخابهای متفاوت دو خواهری را میبینیم که با تصمیمهای خود آیندههای کاملا متفاوتی را برای خود رقم زدند هرچند شرایط و بحرانهای زندگی برای هر دو آنها یکسان بود.
داستان روال خسته کنندهای داشت شاید اصل داستان جذاب میشد اگر این همه جزییات وسط داستان بیان نمیشد بیشتر شبیه به خوانش کتابی ادبی بود تا داستانی. در میان کارهای روزمره اغلب داستان یا کتاب صوتی گوش میدهم برخی کتابها از دنیای بیرون غافل میکنند و به دنیای درون کتاب کشیده میشوی اما این کتاب برعکس همه آنها بعد از چندین دقیقه گوش کردن متوجه میشدم در دنیای بیرون غرق شدهام و از دنیای درون متاب غافل. اوایل داستان به خوبی پیش رفت خط داستانی خوبی بود اگر کمی هیجان بیشتری داشت یا کمتر به حزییات زیاد اطراف پرداخته میشد یا کمتر وسط خط داستان موضوعهای مختلف بیان میشد. تا به حال از این نویسنده کتابی نخوانده بودم به نظرم کتابی که خواننده را جذب کند برای بار دوم کتاب را بخواند نبود. اگر همان بار اول کتاب را تمام کند یک بار است و بس
ممنون از کتابراه
ممنون از کتابراه
داستان روند آرومی داره و در طول آن، بیشتر به توصیف مکانها پرداخته و ذهن مارو وادار به تصویرسازی و تخیل آنها میکند. ممکنه برای بعضی افراد این روند خسته کننده باشه، اما اگه خوانندهی صبوری باشی، این کتاب آرامش خاصی میبخشه.
تعداد شخصیتهایی که در این داستان وجود داره، کمه و زندگی از زبان روتی، روایت میشه. و اینجا باید اضافه کنم که چقدر با روتی همزاد پنداری کردم زمانیکه او کمکم بزرگ میشد و وجههای تازهای از شخصیتش پدیدار میشدند.
از بخش هفتم به بعد، داستان جذابتر میشه و مارو به شنیدن ترغیب میکنه.
در کل کتاب خوبیه و شنیدنش رو پیشنهاد میکنم.
* مطمئنم اگه این داستان رو متنی میخوندم، اونقدری که از شنیدنش لذت بردم، نمیبردم؛ و همهی اینها را مدیون کتابراه و خوانش زیبای سوگل خلیق هستم.
تعداد شخصیتهایی که در این داستان وجود داره، کمه و زندگی از زبان روتی، روایت میشه. و اینجا باید اضافه کنم که چقدر با روتی همزاد پنداری کردم زمانیکه او کمکم بزرگ میشد و وجههای تازهای از شخصیتش پدیدار میشدند.
از بخش هفتم به بعد، داستان جذابتر میشه و مارو به شنیدن ترغیب میکنه.
در کل کتاب خوبیه و شنیدنش رو پیشنهاد میکنم.
* مطمئنم اگه این داستان رو متنی میخوندم، اونقدری که از شنیدنش لذت بردم، نمیبردم؛ و همهی اینها را مدیون کتابراه و خوانش زیبای سوگل خلیق هستم.
داستان خسته کننده هست، حتی اتفاقاتی که در طول داستان میافتد، بدون هیجان بیان میشود، البته بعضی دوستان نسبت به گوینده کم لطفی داشتن که ایشون کسل کننده بیان کرده، در صورتی که نویسنده طوری داستان رو روایت کرده که هیچ هیجانی در ادم ایجاد نمیکنه، اگه صوتی نبود من هم تمامش نمیکردم.
به نظرم نویسنده خواسته بیان کند اگر با فاجعهای (مرگ پدربزرگ) به طور مناسب برخورد نشود و در موردش صحبت نشود گویی اتفاقی نیفتاده. این فاجعه روی نسلهای بعدی هم اثر منفی خواهد گذاشت و فاجعههای دیگری هم ایجاد میکند.
چیزی که برایم عجیب بود، رفتار اغلب بی تفاوت شخصیتهای داستان نسبت به هم بود. انگار همه شون افسردگی داشتن.
در کل کتاب جذابی نیست. اما خواندنش را به پدران و مادران توصیه میکنم، که ببینن، رفتار منفعل اونها چه بلایی سر بچه هاشون میاره
به نظرم نویسنده خواسته بیان کند اگر با فاجعهای (مرگ پدربزرگ) به طور مناسب برخورد نشود و در موردش صحبت نشود گویی اتفاقی نیفتاده. این فاجعه روی نسلهای بعدی هم اثر منفی خواهد گذاشت و فاجعههای دیگری هم ایجاد میکند.
چیزی که برایم عجیب بود، رفتار اغلب بی تفاوت شخصیتهای داستان نسبت به هم بود. انگار همه شون افسردگی داشتن.
در کل کتاب جذابی نیست. اما خواندنش را به پدران و مادران توصیه میکنم، که ببینن، رفتار منفعل اونها چه بلایی سر بچه هاشون میاره
کتاب صوتی خانهای در دور دست گویندگی که خانم خلیق بودن عالی بود. گوینده کاملا یک نواخت و بدون تغییر در لحن و تن صدا کتاب رو خوندن، بر خلاف نظر بعضی از دوستان این کتاب نیاز به هیجان در گویندگی نداره، فقط باید گوش کرد فرض بر این که یکی داره از گذشتهاش برات حرف میزنه. در این کتاب مناظر طوری توصیف شدن که خیلی راحت میتونی توی ذهن تجسم کنید. زندگیهای سخت رو به صورت واقعی به تصویر کشیده، مادری که خودکشی میکنه و یک مادر بزرگ که از مرگ همسر خیلی آسیب دیده و دختر بچههای بی سرپرست و خالهای که وضعیت روحی مناسبی نداره. دو دختر بچه که در یک فضای نامناسب و از لحاظ روحی کاملا تنها رو خیلی خوب بیان کردن. نقدم به کتاب اینکه صحنههای تاریک و ناراحت کنندهاش زیاد بود و برا افرادی که همزاد پنداری میکنن اصلا مناسب نیست.
کتاب جالبی بود آوارگی آن دو با موضوع کتاب " خانهای در دوردست" یکجورایی تضاد داشت پایان زندگی پدربزرگ حادثه جبران ناپذیری برای خانواده بود همانطور که برای اکثر خانوادهها هر گاه بزرگی را ازدست میدهند هیچ جایگزینی ندارد مادربزرگ با همه نیرویی که در توان داشت تلاش کرد که خانهای را که پدربزرگ ساخته بود سامان ببخشد تا حدی تلاشش بی ثمر نبود اما همه اعضای خانواده باید در این مهم احساس مسئولیت کرده و برای بهتر زیستن قدمی بردارند اون صحنه گشت زنی روت و سیلوی بر روی دریاچه خیلی جذاب بود و ذهن مرا به این مشغول کرد که علت این کار سیلوی چی بوده شاید میخواسته ببینه چقدر دختر بچه به بودن با او مصمم است
همچنین تشکر میکنم از راوی توانمند خانم سوگل خلیق عزیز
همچنین تشکر میکنم از راوی توانمند خانم سوگل خلیق عزیز
با سلام خدمت کتابراهیهای عزیزاین کتاب واقعا نقد پذیره. من 1 ستاره دادم چون اون هم فقط برای گویندگی بود، از نظر من نویسنده شغلش رو عوص کنه بهتره چون یه کتاب نوشته که کاملا بدون محتوا هست و جالبه چطور به چاپ رسیده. این کتاب واقعا قلم ضعیفی داره که خواننده یا شنونده حوصلش سر میره و ادامه کتاب رو بی خیال میشهیه کتاب هر ژانری که میخواد باشه اول باید محتوا داشته با ه بعد بتونه خواننده رو جذب بکنهاین کتاب خواب آور و کسالت بار که به هیچ وجه پیشنهاد نمیکنم تا یه مدت باعث میشه کتاب زده بشید و به سمت موسیقی برید تا حالتون عوض بشه و کسانی که دنبال این نویسنده و کتابهاش هستن به نظرم باید یه تغییر اساسی به خواندن بدن و کتابهای نویسندههای مطرح دیگه رو دنبال کنن این کتاب فاقد محتوا، قلم، و جذب نمودن خواننده هست
اسپویل: به نظرم رمان غمگینی بود، قصهی خانوادهای که ارتباط خوبی نتونستن باهم داشته باشن.
دو دختربچه به نام "روت" و "لوسیل" که بعد از خودکشی مادرشون "هلن" به خونهی پدربزرگی میرن که در سقوط قطار از روی پل از دنیا رفته و باید با مادربزرگشون زندگی کنن. با فوت مادربزرگ، دو تا عمهها از اونها نگهداری میکنن و در نهایت به خالهی کوچکشون "سیلوی" سپرده میشن.
خونهی اونها در "فینگربون" در ایالت آیداهو هست که بعد از مدتی "لوسیل" هم از خونه میره و "روت" و خاله سیلوی هم خونه رو آتش میزنن و از اونجا فرار میکنن و سالها آواره و بی هویت و بی خبر از "لوسیل" زندگی میکنن.
توصیف نویسنده از جنگل، رودخانه، آدما و حتی اشیا و فضای خانه شگفت انگیز بود.
روایت کردن شیوا خلیق رو هم دوست داشتم.
دو دختربچه به نام "روت" و "لوسیل" که بعد از خودکشی مادرشون "هلن" به خونهی پدربزرگی میرن که در سقوط قطار از روی پل از دنیا رفته و باید با مادربزرگشون زندگی کنن. با فوت مادربزرگ، دو تا عمهها از اونها نگهداری میکنن و در نهایت به خالهی کوچکشون "سیلوی" سپرده میشن.
خونهی اونها در "فینگربون" در ایالت آیداهو هست که بعد از مدتی "لوسیل" هم از خونه میره و "روت" و خاله سیلوی هم خونه رو آتش میزنن و از اونجا فرار میکنن و سالها آواره و بی هویت و بی خبر از "لوسیل" زندگی میکنن.
توصیف نویسنده از جنگل، رودخانه، آدما و حتی اشیا و فضای خانه شگفت انگیز بود.
روایت کردن شیوا خلیق رو هم دوست داشتم.
گوینده نسبتا خوب بود اما عالی نبود اما اوایل خیلی سرد بود و تا انتها همینطور بود اما آخراش جالب تر شد کمی البته در کل اتفاقات زیادی رخ نداد و بیشتر توضیحات داشت تا توضیح اتفاقات رمان نبود بیشتر به کتاب ادبی شباهت داشت و تشبیههای زیادی به کار برده شده برای همین خسته کننده و کسل کننده میشه چون داستانو کنار میگذاره برای مدت طولانیای و اینکه در تمام داستان سایه سیاه تاریکی داشت و حس بدی بهم داد داستان و کتاب بشدت انرژی منفی داره و حتی توی بیان مطالب بنظر شاداب سیاهی حس میشه
و نکته مهم اینه خیلی از تشبیههای ادبی کتاب از نظر بنده مسخره و غیر باور و نامرتبط بود.
پیشنهاد نمیکنم ستاره هارو بخاطر پایان نسبتا مناسب و گوینده دادم که البته اونم مشکلاتی داشت که ذکر کردم.
و نکته مهم اینه خیلی از تشبیههای ادبی کتاب از نظر بنده مسخره و غیر باور و نامرتبط بود.
پیشنهاد نمیکنم ستاره هارو بخاطر پایان نسبتا مناسب و گوینده دادم که البته اونم مشکلاتی داشت که ذکر کردم.
عالی بود، زندگی به خالصترین شکل ممکن تو این رمان تصویر شده، چقدر شخصیتها واقعی هستند، به همون اندازه که دیالوگها طبیعی از کار در مدت، انگار نویسنده واقعا این شخصیت رو تو همین محیط و فضا زندگی کرده و حالا داره خاطراتش رو برای خواننده تعریف میکنه، نمیدونم بعضی از دوستان که کم لطفی کردن نسبت به نویسنده و رمان از چه مدل رمانهایی خوششون میاد، کاش دوستان کتاب پیشنهادی هم داشته باشند تا بهتر بشه باهاشون ارتباط برقرار کرد، از نظر من این نویسنده لایق نوبل یا پولیتزر است. واقعا لذت بردم. ترجمه خوب خانم مرجان محمدی هم جای تقدیر داره، و یکبار دیگه تشکر ویژه از مدیریت کتابراه که چنین شاهکارهایی در طرح آخر هفته مجانی به ما معرفی میکنند.
خانه ای در دور دست، اثری کلاسیک و جذاب از خانم رابینسون، اینقدر مرا شگفت زده کرد که بر خلاف عادت همیشگی ام (تند خوانی) کلمه کلمه نوشیدمش و بر روحم حک شد. اینقدر تاثیرگذار و زیبا مناظر طبیعی توصیف شده بود که هنوز می پندارم در سیلی خانمان سوز گیر افتاده ام (نویسنده بارها به سیل و طوفان نوح اشاره کرده) یا در جزیره ای متروک و سرما زده تنها رها شده ام. اگر طرفدار آثار کلاسیک هستید، خانم رابینسون کاملا می تواند شما رو راضی کند. مدتها بود کتابی به این گیرایی نخواندم بودم و میدانم تا مدتها هم طول خواهد کشید تا باز شبیه اش را بیابم. از کتابراه کمال تشکر رو دارم از انتخاب صدای مناسب گوینده نیز بسیار سپاسگزارم تاثیری شگرف بر روح و جان داشت.
مرجان محمدی مترجم کتاب صوتی خانهای در دوردست نوشته مریلین رابینسون است. ترجمه روانی را از زبان سوگل خلیق در یک ریتم و یکنواخت میشنوید. خانهای در دوردست، داستان زنانهای را روایت میکند که زیاد با هم کاری ندارد و همدیگر را در روابط آزاد گذاشتند و از قضاوت یکدیگر دست کشیدهاند و همسایهها بیشتر این پدیده را دنبال میکنند و به عبارتی خواننده را مجبور به واکنش یا عمل نمیکند و به شخصیت خواننده و آزادی افکار او احترام میگذارد.
کتاب فقر و فلاکت، بیخانمانی و درد را مظلوم نمیکند. جزئیات و ریزهکاریها را به خوبی بیان میکند که این مختص نویسنده زن است. با بیان ظریف از جزئیات میتوان داستان را در ذهن تجسم و تصور کرد.
کتاب فقر و فلاکت، بیخانمانی و درد را مظلوم نمیکند. جزئیات و ریزهکاریها را به خوبی بیان میکند که این مختص نویسنده زن است. با بیان ظریف از جزئیات میتوان داستان را در ذهن تجسم و تصور کرد.
بادرود و عرض تشکر از تیم خوب کتابراه. نقطهی قوت این کتاب به نظر من، نویسنده اون بود در واقع شیوه نگارش که روان و با ذکر جزییات بود و البته مترجم هم خوب مفاهیم رو انتقال داده بود (من اصل کتاب رو نخوندم.) سوژه داستان و بقیه موارد رو دست نداشتم. دپرسان بود و حاکی از تنهایی که این روزها گریبان گیر خیلی ها است. دخالت بی جای کلانتر در زندگی دو نفر که خودشون با هم کنار اومدند، ارزش خانه و حس تعلق به ان، خانواده، عاطفه و مهربانی، غربت در جایی که ان رو متعلق به خودت نمیدونی، خشونت، غذا، بقاء، امید و خیلی چیزهای دیگه مطرح شده. حقیقتِ تلخ زندگی پیچیدهی انسانها. قشنگ بود ولی دلگیر. برای همین سه ستاره دادم.
کتاب راه همیشه ۵ ستاره است.
کتاب راه همیشه ۵ ستاره است.
رمان لطیفی بود دربر دارنده برشی چند ساله از زندگی دو خواهر که البته همراه راوی کتاب یعنی دختر کوچکتر گاه به گذشته سفر کردیم و شاهد پیشینه خانواده بودیم و گاه نظر به آینده افکندیم و نظاره گر آرزوهایش بودیم. داستان ضرباهنگ کندی دارد و از هیجان و وقایع عجیب و غیر منتظره خبری نیست ولی در عین حال جذاب است و مخاطب را به دنبال خود می کشد. البته این سبک داستان ها شاید مورد پسند همگان نباشد ولی اگر به دنبال قصه ای نیستید که با یکی بود و یکی نبود شروع شود و با کلاغه به خونش نرسید تمام شود و غرق شدن در روال عادی زندگی را دوست دارید این رمان مناسب شماست. خوانش خانم خلیق بسیار خوب بود. با سپاس از کتابراه
اگه میخوای این کتاب رو بخری بهتره که تامل کنی ترجیح من این هست که فیلمش رو ببینی. این قدر به جزئیات کتاب پرداخته که آدم خسته میشه و حوصلهاش سر میره و اصلا هم با ان همه جزئیات نمیشه صحنه پردازی کرد یعنی این رو بگم اگه سخت گیری اصلا منصرف شو ولی اگه فکر میکنی هر کتابی ارزش یک بار خوندن رو داره خودت میدونی موضوع داستان خیلی خوبه ها به خصوص دهه شصتیها با برنامهها و کارتونهایی که دختره مادر نداره پدرش گذاشته رفته و یتیم و پرورشگاه و دنبال مادرش میگرده و با پدربزرگش زندگی میکنه عادت کردن و بزرگ شدن این کتاب هم جزء همون دسته هاست فقط به شدت حوصله بر. حیف این کتاب که این طور با جزئیات پردازی خراب شد
با تشکر از کتابراه عزیز که با هدیه ای، کتاب خانهای در دور دست اثر مریلین رابینسون نویسنده امریکایی ایشان را شناساندند. نگارش کتاب بسیار زیبا است مثلا: "قطع امید آخرین عهدشکنی خواهد بود. " یا " درختان را تاریکی غروب فرا گرفته بود. ساحل در خمی طولانی و آرام سمت نقطهای تاب بر میداشت که در ورای آن سه جزیره بلند قرار گرفته بودند که به ترتیب از اندازه آنها کاسته میشد و مانند سه نقطه نشانگر جمله ناتمام در جهت اعماق دریاچه با بی میلی ادامه مییافت. ترجمه خانم مرجان محمدی و اجرای خانم سوگل خلیق هم بسیار خوب بود با تشکر از همه پدیدآورندگان این کتاب شنیداری
اگر نویسنده میخواست داستان رو بدون توصیفات و استعاره ها بگه سریع جمع میشد ده صفحه، ان هم در خوش بینانه ترین حالت ممکن. ولی خوب توصیفات خیلی زیاد داشت و همچنین پر بود از استعاره های جدید که البته برای کسانی که به نویسندگی علاقه دارند شاید شنیدن این استعاره ها باعث افزایش خلاقیت بشه وگرنه موضوع داستان تقریبا ساده بود. البته من از کتاب بدم نیامد ولی گاهی توصیفات چنان زیاد بود که از اصل داستان فاصله میگرفتم و نمیفهمیدم چی شد یا اصلا نمیفهمیدم وسط این همه توصیف و گزافه گویی قرار هست به چی برسیم یعنی نکته اصلی از دست می رفت
و می گویند وقتی مریلین رابینسون کتاب تازهای مینویسد اتفاق بزرگی در ادبیات آمریکا رخ داده است. این جمله اهمیت این نویسنده در ادبیات معاصر آمریکا را به خوبی بیان میکند. کتاب خانهای در دور دست که قبلا با عنوان خانه داری چاپ میشد داستان زندگی دختری است که ابتدا با مادر بزرگش و سپس با خالهاش زندگی میکند و در این بین از گذشتهی خانواده و مادرش آشنا میشود که در فضایی بسیار خوب همچون کابوس و خواب و رویا آشنا میشود در یک کلام یک کتاب خوب. از خواهری و خانواده که نویسندهای بزرگ آن را نوشته.
این کتاب با استفاده از زبان و نثری سرشار از استعاره و تشبیه، زندگی ساده در نقطه ای دورافتاده را توصیف می کند. رابینسون با دقت و ظرافت، به بزرگ شدن دو دختربچه به نام های روث و لوسی در شهر کوچکی به نام فینگربون در ایالت آیداهو می پردازد. این رمان، نه تنها یک داستان خانوادگی است بلکه یک سفر معنوی و روانی نیز به حساب می آید که خوانندگان را به دنیای خلاقیت و زیبایی های طبیعی می کشاند. برای کسانی که به دنبال یک داستان ساده و زیبا از زندگی در آمریکا هستند، این کتاب بسیار جذاب خواهد بود
این داستان درباره دو خواهر است که خبری از پدرشان نیست و مادرشان نیز آنها را رها میکند و سرپرستیشان ابتدا به مادربزرگشان و بعد به خاله مرموزشان واگذار میشود، خالهای که کارهای عجیب و غریبش، گرههای زیادی در دل داستان ایجاد میکند و آن را پیش میبرد. در ابتدای داستان بیشتر درباره توصیف مناظر بود و هیچ هیجان و انگیزهای برای خواندن ادامه داستان نداشت اما آخرای داستان کمی هیجان پیدا کرد. در متن کتاب تشبیههای زیادی به کار برده شده بود و بیشتر شبیه کتاب ادبی بود نه یک رمان. گوینده هم خوب بود.
با تشکر از خانم خلیق محترم که این کتاب را روایت کردند، که بسیار کتاب غمگینی بود، شاید همچنان فقر که باعث از هم گسیختگی خانواده شد و البته که میشود، وذهن مالیخولیایی خاله، باعث از بین رفتن ودر بدری یکی از فرزندان خواهرش و البته که کتاب معلوم نمیکند چرا هلن و بقیه میروند، چه میشود چون مادر بزرگ که انسان خوبی بوده، پس چرا همه میروند، و چه بر سرشان میآید کتاب هیچ از سرنوشت آنان نمیگوید جز آخر زندگی هلن، کلا کتابی غمگین و نابسامان است، سپاسگزارم
رمان یک شاهکاره که روابتگر فقدان، طردشدگی و رشد و بالندگی دو دختر با انبوهی از مشکلات هست. محور داستان کلا حول شخصیت زنها هست، زنهایی که شخصیتهای پیچیدهای ومسحور کنندهای دارند واین هنر شخصیت پردازی نویسنده رو میرسونه، در واقع این شخصیتها و داستانهای زندگی شون هست که به زندگی روث و لوسی شکل میده. بنابراین موقع خوندن شخصیتها رو باید با دقت زیاد واکاوی کرد. خوندن این کتاب رو به همه توصیه میکنم
خواندن این کتاب رو به دوستانم پیشنهاد نمیکنم. صدای گوینده خیلی خوب و گیرا هست اما متاسفانه داستان خییلی کسل کننده است و متن از هم گسیخته!!!! هیچ تمایلی برای دنبال کردنش در خواننده بوجود نمیآورد. خالی از هیجان است و نویسنده بجای اینکه به رخدادهای مهم داستان، آب و تاب بدهد، آنها را خیلی ساده و گذرا بیان کرده و مجددا درگیر توصیف جزئیات اژراف میشود. تنها نکته مثبت داستان به نظر من فضا سازی ملموس و نزدیک به واقعیت آن است
راوی بسیار عالی و دلچسب بود...
به نظرم برای شنیدن صدای راوی تا انتها گوش دادم... موضوع قابلی نداشت اما خیلی حوب تشریح و توصیف کرده بود و در انتها حس میکنیم برای نشان از فشار زنان وقتی خطایی مرتکب میشوند و نمیتوانند تلاشی بیشتر انجام بدن تا نجات پیدا کنند... و البته نکته آخر فرزندان پدر و مادر را تکرار میکنند اگر نخواهند تغییری از درون انجام دهند ممنون کتابراه
به نظرم برای شنیدن صدای راوی تا انتها گوش دادم... موضوع قابلی نداشت اما خیلی حوب تشریح و توصیف کرده بود و در انتها حس میکنیم برای نشان از فشار زنان وقتی خطایی مرتکب میشوند و نمیتوانند تلاشی بیشتر انجام بدن تا نجات پیدا کنند... و البته نکته آخر فرزندان پدر و مادر را تکرار میکنند اگر نخواهند تغییری از درون انجام دهند ممنون کتابراه
داستان نشان دھندہ این است مشکل از قھر ھلن و مادرش شروع شدہ شاید اگر ھلن رابطہ خوبی با مادرش داشت خودکشی نمیکرد و شخصیت لوسی طوری کہ با وجود اشتباھاتش بہ دنبال حل مشکل بود و زندگیش را نجات دادہ وروت شخصیت وابستہای یک روانشناس خالی بودداشتہ و بہ ھمین خاطر زندگیش راباختہ و اشتباہ خالہ کہ کہ بہ فکر اصلاح رفتارش نبود و زندگی روٹ راھم تباہ کرداین جا جای یک روانشناس خالی بود
راستش من این کتاب رو نصفه گوش دادم.
با اینکه معمولا کتابهایی که ریتم یکنواختی دارند رو در صورت صوتی بودن تا آخر گوش میدم، اما این کتاب رو نتونستم به آخر برسونم. داستان ریتم یکنواختی داره و من به عنوان مخاطب جذب داستان نشدم، حتی با وجود اینکه نویسنده به خوبی موقعیتهای داستان رو به تصویر کشیده و خوانش گوینده هم عالی بوده.
با اینکه معمولا کتابهایی که ریتم یکنواختی دارند رو در صورت صوتی بودن تا آخر گوش میدم، اما این کتاب رو نتونستم به آخر برسونم. داستان ریتم یکنواختی داره و من به عنوان مخاطب جذب داستان نشدم، حتی با وجود اینکه نویسنده به خوبی موقعیتهای داستان رو به تصویر کشیده و خوانش گوینده هم عالی بوده.
کتابی بسیار کسل کننده و نامفهوم بود. شخصیت خاله بسیار مرموز و پیچیده بود و تمام شخصیتهای کتاب دچار افسردگی بودند. داستان دور زندگی دو خواهر میچرخه که خبری از پدرسون نیست و مشخص نیست که مادرشون خودکشی کرده بعد سرپستی این دو خواهر رو مادربزرگشون بعد خالهها و در آخر خاله بچهها به عهده میگیره. در کل کتابی نبود که آدمو جذب کنه
بسیار خاکستری، مبهم، کسل کننده و خسته کننده... با داستانی بدور از هر گونه شور و هیجان و کشش؛ در صورتی که راوی با صدای خوب و لحن مناسب هم نمیتواند اون کشش را برای شنونده ایجاد کند.. دو خواهر که مادر، خاله، پدربزرگ، مادر بزرگ خود را از دست دادن و در دستان خاله خود که از لحاظ روان در آرامش نیست، هستند.. همین.. بدور از هر گونه جاذبه و کشش...
باوجودی که من عاشق هیجان یا معما یا فانتزی داستانی هستم باید بگم این داستان فقط مانند نوشتههای جین وبستر یا آن شرلی مر از تفسیرهای خاص از زندگی دو دختر است کاملا عادی اما آنقدر زیبا تفسیر شده و با مسائل عرفانی و فلسفی خاص تلفیق کرده که مرا متحیر میکند. و قلم نویسنده را آفرین میگویم که به من حس آرامش و لذتی داد که از خودم باورم نمیشود
داستان کتاب خیلی گیرنده نبود که آدم دوست داشته باشه بدونه بعدش چی میشه، و در آخر طوری پایان یافت که آدم میگه خوب که چی؟ البته تنها نکتهای که برای والدین و بزرگ ترها مفید بود این است که در مورد مشکلات و مسائل و غم ها و مسئله مرگ صحبت کنند. با تشکر از خانم سوگل خلیق که با بیان زیباشون باعث شدند این کتاب را تا آخر گوش کنم.
واقعیت اول کتاب گفتم بزارمش کنار چون خیلی جذاب به نظر نمیرسید اما بعد فصل دوم کاملا علاقمند شدم که بدونم آخر زندگی دو دختر خانواده به کجا میرسه. صدای راوی خوب بود و تشویقم کرد برای ادامه داستان. داستان دو خواهر که از وجود پدر و مادر بی بهره هستند و در کنار خاله ایی که تم افسردگی داره مجبور به زندگی هستند.
متن داستان آرام، کسالت بار و پر از جزئیات بود، صدای گوینده هم بدون انعطاف و تقریبا مونوتن بود. من از خواندن هر کتاب انتظار دارم تغییری رو تو دیدگاه یا تفکرات حس کنم، با یک تفکر جدید آشنا بشم. ولی این داستان تقریبا هیچ حرف جدیدی جز یک تفکر افسرده نداشت. فقط با گوش دادن به هر فصل دچار سر درد شدم.
سلام، مورد پسند من نبود، روایت زندگی یکنواخت و کسل کنندهای که هرچند وقت یکبار حادثهی غم انگیزی براشون رخ میداد. هیچ جای داستان سخن از احساسات مثبت و گرما بخش نیست، توصیف صحنهها خیلی قوی بود اما از اول تا آخر کتاب پر از اتفاقات ناخوشایند یا عجیبه، که القای حس منفی رو برای من در پی داشت.
داستان بی سرو تهی بود، برای مواقعی خوبه که ادم چیزی برای گوش دادن نداشته باشه، بیشتر توصیف بود تا اصل داستان، توصیف مکان خوبه ولی در صورتی که داستان یک هیجانی یک موضوع خوبی باشه که ادم بخواد ان محیط رو تو ذهنش تصور کنه نه این داستان کسالت بار، هر چند برای دختر بچه جای دلسوزی داره که خانواده خوبی نداشته
صدای راوی کسل کننده بود و داستان هم ضعیف بود و کشش نداشت.
از کتابراه عزیز ممنونم و امیدوارم کتابهایی با خوانش جذاب تر و داستان جذاب رو بیشتر از قبل ببینیم و بشنویم تا همه کتابها رضایت کسایی که هزینه میکنن رو جلب کنه
بازهم ممنون از کتابره محترم و دوست داشتنی
بابت کتابهای عالی که در اختیارمون میذاره
از کتابراه عزیز ممنونم و امیدوارم کتابهایی با خوانش جذاب تر و داستان جذاب رو بیشتر از قبل ببینیم و بشنویم تا همه کتابها رضایت کسایی که هزینه میکنن رو جلب کنه
بازهم ممنون از کتابره محترم و دوست داشتنی
بابت کتابهای عالی که در اختیارمون میذاره
صدای سوگل خلیق در اصل بهانه من برای این کتاب بود، خود کتاب هم مدام فکر میکنی از پس اتفاقات حداقل یک نتیجه گیری میشه یا اتفاق خاصی رقم میخوره ولی از یک جا به بعد مثلا اواسط کتاب میفهمی که روایتی نیست که بخواد اتفاق هیجان انگیزی اصلا داشته باشه!! چه میشه گفت شاید این هم یک مدلش باشد..
داستان دو دختری که مادرشون خودکشی کرده و بعد از فوت مادر بزرگشون هم، چند نفر میان برای مراقبت که نفر اخر خالشونه، من کتاب رو دوست نداشتم، اصلا من رو نبرد به دنیای قصه، حوصلهم رو سر برد، کاش یک جوری نوشته شده بود که ادم مشتاق باشه ببینه تهش چی میشه نه این که فقط منتظر پایانش باشه