خطر اسپویل :
مسئولیتِ عشق در پل های مدیسن کانتی با کتاب و فیلم پل های مدیسن کانتی در دوره ی دو نفره ی آقای شاهین کلانتری آشنا شدم. خواهر و برادری با وصیت عجیب مادر خود رو به رو می شوند: «سوزاندن جنازه و پخش خاکستر روی پل هفتم.» در جستجو برای یافتن علت این وصیت به نامه، کلید و سه دفتر به جا مانده از مادر می رسند. مادرشان فرانچسکا در آن دفترها ماجرای عشق 4 روزه ی خود را با رابرت فاش می کند. همسر، دختر و پسرش به مسافرت رفته اند و او در خانه تنهاست. رابرت عکاس و نویسنده ی یک مجله است که باید از 7 پل به اسم پل های مدیسن کانتی در ناحیه ی آیووا عکس بگیرد و برای مجله بفرستد. او برای یافتن پل هفتم زنگ خانه ی جانسن ها را می زند. فرانچسکا او را به خانه دعوت می کند و از او پذیرایی می کند. سپس او را همراهی می کند و پل هفتم را نشانش می دهد. فرانچسکا رابرت را با بیت شعری که روی پل چسبانده به منزلش دعوت می کند. این آشنایی به عشقِ 4 روزه مبدل می شود. در ساعات آخر روز چهارم و بازگشت جانسن های مسافر به خانه، رابرت از فرانچسکا می خواهد خانه را ترک کند و او را برای همیشه همراهی کند. فرانچسکا پس از کشمکش با خود و رابرت می گوید: «خواهش می کنم مرا مجبور نکن. مجبورم نکن دست از مسئولیت هایم بکشم. قادر نیستم این کار را بکنم و یک عمر با فکرش زندگی کنم. اگر امروز آن ها را ترک کنم فکرشان باعث خواهد شد دیگر آن زنی نباشم که امروز دوست داری.» رابرت بجز یک بار که عکسها و نامه ای به فرانچسکا می فرستد، به مسئولیت پذیری فرانچسکا در قبال خانواده اش احترام می گذارد. فرانچسکا بعد از فوت همسرش سراغ رابرت را از دفتر مجله می گیرد و متوجه می شود چند سالی است که رابرت دیگر برای مجله کار نمی کند. ادامه تو سایتم.
کوتاه ولی زیبا و دلنشین پر از احساس. به طرفدارای رمانهای عاشقانه پیشنهاد میشه. البته گفته باشم که این سبک عشق و ما نداشتیم و شاید پذیرفتنش برامون یکم سخت باشه
مسئولیتِ عشق در پل های مدیسن کانتی با کتاب و فیلم پل های مدیسن کانتی در دوره ی دو نفره ی آقای شاهین کلانتری آشنا شدم. خواهر و برادری با وصیت عجیب مادر خود رو به رو می شوند: «سوزاندن جنازه و پخش خاکستر روی پل هفتم.» در جستجو برای یافتن علت این وصیت به نامه، کلید و سه دفتر به جا مانده از مادر می رسند. مادرشان فرانچسکا در آن دفترها ماجرای عشق 4 روزه ی خود را با رابرت فاش می کند. همسر، دختر و پسرش به مسافرت رفته اند و او در خانه تنهاست. رابرت عکاس و نویسنده ی یک مجله است که باید از 7 پل به اسم پل های مدیسن کانتی در ناحیه ی آیووا عکس بگیرد و برای مجله بفرستد. او برای یافتن پل هفتم زنگ خانه ی جانسن ها را می زند. فرانچسکا او را به خانه دعوت می کند و از او پذیرایی می کند. سپس او را همراهی می کند و پل هفتم را نشانش می دهد. فرانچسکا رابرت را با بیت شعری که روی پل چسبانده به منزلش دعوت می کند. این آشنایی به عشقِ 4 روزه مبدل می شود. در ساعات آخر روز چهارم و بازگشت جانسن های مسافر به خانه، رابرت از فرانچسکا می خواهد خانه را ترک کند و او را برای همیشه همراهی کند. فرانچسکا پس از کشمکش با خود و رابرت می گوید: «خواهش می کنم مرا مجبور نکن. مجبورم نکن دست از مسئولیت هایم بکشم. قادر نیستم این کار را بکنم و یک عمر با فکرش زندگی کنم. اگر امروز آن ها را ترک کنم فکرشان باعث خواهد شد دیگر آن زنی نباشم که امروز دوست داری.» رابرت بجز یک بار که عکسها و نامه ای به فرانچسکا می فرستد، به مسئولیت پذیری فرانچسکا در قبال خانواده اش احترام می گذارد. فرانچسکا بعد از فوت همسرش سراغ رابرت را از دفتر مجله می گیرد و متوجه می شود چند سالی است که رابرت دیگر برای مجله کار نمی کند. ادامه تو سایتم.