شنیدن این کتاب، سرگذشت «والتر فندریچ» با صدای ملایم، خلسهآور و خوشایند گوینده
شبیه خوابیدن روی تیوب پلاستیکی با چشمان بستهست در خنکای یک عصر تابستانی، در حال و هوای بچگی، دلچسب و کمی لرزهآور. لرزهآور بخاطر دردی که خود متن داشت. توصیفهای کتاب ملموس بود و بنظرم این نوشته از بهترین کارهای هانریش بل هست.
واقعیت و خیال به هم بافته شدند اما بیشتر داستان در ذهن والتر فندریچ میگذرد: گاهی گذار خاطراتش مثل هزارتوهایی درهم به هم میپیچد و گاهی آرام روی خط مستقیم روایت میشود.
در بخشی از کتاب (که چالشیست در عملکرد صاحبان سرمایه) در قالب پرسشهایی، والتر از دختر کارفرما دربارۀ روزهای گرسنگی او و همکارانش سوال میپرسد. او میخواهد بداند چرا آنها به جای سوپی آبکی چند تکه نان به کارگران و کارمندانشان نمیدادند تا کمی از سختی زندگی آنان بکاهند؛ در حالی که عایدی کلانی از دسترنج آنها به دست میآوردهاند.
کلمهی نان، که عنوان کتاب آنرا دارد، واقعا به معنای نان است؛ نان به معنای خودِ خود نان. معنایی که فقدان آن یعنی فقر، گرسنگی و دریوزگی.
«نانی که بخشش یک تکه از آن میتواند عشق بیافریند و دریغ داشتنش نفرت پراکنی کند!»
پینویس: کتاب، در سال 1955 نوشته شده است و با عنوان نان سالهای جوانی نیز به انتشار رسیده است.
من چندین کتاب صوتی ماه آوارو خریدم و یکی از یکی بهتر بوده، ولی متاسفانه این داستان بسیااار زیاد ضعیف بود، کلا طرف داشت از خاطرات قدیمش تعریف میکرد، یعنی اگه قدیم و ازش حذف کنیم زمان حالش ۵دقیقه هم نمیشه، حداقل کاش قدیمش قشنگ بود!!!! حتی خاطرات قدیمشم خوب نبود😐😐😐😐
با توجه به موضوع فکر میکردم باید کتاب جالبی باشه اما بسیار خسته کننده و یکنواخت بود و با راوی هم نتوانستم ارتباط بگیرم بی حس و انگار فقط از روی کتاب رو خوانی میکرد بطور کلی تجربه خوبی نبود
شبیه خوابیدن روی تیوب پلاستیکی با چشمان بستهست در خنکای یک عصر تابستانی، در حال و هوای بچگی، دلچسب و کمی لرزهآور. لرزهآور بخاطر دردی که خود متن داشت. توصیفهای کتاب ملموس بود و بنظرم این نوشته از بهترین کارهای هانریش بل هست.
واقعیت و خیال به هم بافته شدند اما بیشتر داستان در ذهن والتر فندریچ میگذرد: گاهی گذار خاطراتش مثل هزارتوهایی درهم به هم میپیچد و گاهی آرام روی خط مستقیم روایت میشود.
در بخشی از کتاب (که چالشیست در عملکرد صاحبان سرمایه) در قالب پرسشهایی، والتر از دختر کارفرما دربارۀ روزهای گرسنگی او و همکارانش سوال میپرسد. او میخواهد بداند چرا آنها به جای سوپی آبکی چند تکه نان به کارگران و کارمندانشان نمیدادند تا کمی از سختی زندگی آنان بکاهند؛ در حالی که عایدی کلانی از دسترنج آنها به دست میآوردهاند.
کلمهی نان، که عنوان کتاب آنرا دارد، واقعا به معنای نان است؛ نان به معنای خودِ خود نان. معنایی که فقدان آن یعنی فقر، گرسنگی و دریوزگی.
«نانی که بخشش یک تکه از آن میتواند عشق بیافریند و دریغ داشتنش نفرت پراکنی کند!»
پینویس: کتاب، در سال 1955 نوشته شده است و با عنوان نان سالهای جوانی نیز به انتشار رسیده است.