نقد، بررسی و نظرات کتاب توطئه علیه نژاد بشر - توماس لیگوتی
4.3
318 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب را بایستی دو یا سه با خواند تا نتیجهای گرفت. شاید سواد من کم بود. ولی درکم این بود که نویسندگان، فلاسفه... نامبرده شده، آگاهی و دانش را برای بشر و محیط زیست بی فایده و زیانبار میدانستند و انسان را ترغیب به قطع نسل و از بین بردن خود میگردند. غیرمستقیم ادیان را به چالش میکشیدند. حتی آنها که مشکل جسمانی یه روحی داشتند بدبین تر بودند. عوض مثبت اندیشی و ارائه راهکارهای مبارزه با فقر، گرسنگی و بی آگاهی که بر اثر ظلم و استثمار دولتها حتی قشری از مردم در حق مردم ضیف صورت میگیرد، اقدام به ارائه آمار جنایات، گشته شدههای جنگها، بیماریهای فراگیر... نموده تا خواننده به تردید افتد.
نمی دونم اجازه بدین دوباره بخونم ببینم چه نتیجه میگیرم. (دوباره مرور کردم در کل تمام نویسندگان. دانشمندان. فیلسوفان، چه موافق چه مخالف آفرینش، خدا را (به عنوان پروردگار جهان هستی) قبول دارند. چون باید اول اعتقاد داشت تا بعد در تأیید یا نفی آن اقدام به بررسی و تحقیق کرد. تمام مخلوقات متفکر به قدرتی لایزال ایمان دارند و در گرفتاری به آن پناه میبرند. یا شاکی میشوند. این همان عقل است که انسان را متمایز میکند و نهایت به منشا و بانی آفرینش وصل میکند. موفق باشید.
نمی دونم اجازه بدین دوباره بخونم ببینم چه نتیجه میگیرم. (دوباره مرور کردم در کل تمام نویسندگان. دانشمندان. فیلسوفان، چه موافق چه مخالف آفرینش، خدا را (به عنوان پروردگار جهان هستی) قبول دارند. چون باید اول اعتقاد داشت تا بعد در تأیید یا نفی آن اقدام به بررسی و تحقیق کرد. تمام مخلوقات متفکر به قدرتی لایزال ایمان دارند و در گرفتاری به آن پناه میبرند. یا شاکی میشوند. این همان عقل است که انسان را متمایز میکند و نهایت به منشا و بانی آفرینش وصل میکند. موفق باشید.
این کتاب منبعی است برای سوءظن به ماهیت هستی و بی اعتمادی به وجود خودمان. لیگوتی ما را به وحشت میاندازد زیرا باعث میشود بترسیم که چیزی نباشیم جز عروسکهای خیمهشب بازی و اتمهای ولگردی که در یک فضای خالی بدخواهانه پرسه میزنند.
لیگوتی یکی از بهترین نویسندگان داستانهای کوتاه است که (بیشتر) مردم هرگز دربارهاش نشنیدهاند. او مضامین ترسناک را فقط با احساس غیر قابل تعریف چیزی به شدت اشتباه در نظر میگیرد و از آنها برای ساختن داستانهایی بهره میبرد که مادهی بیشتری نسبت به رمانهای پر فروش دارند. علاوه بر این، او اغلب خطوطی فراموش نشدنی به قلم میآورد که بوی مهارت شاعرانه را میدهد. عیان است که برای لذت بردن از این داستانها باید در روحیهای خاص باشیم البته باید سعی کنیم بیشتر پذیرای فضایی باشیم که او میکوشد برپا سازد و البته درک طبیعتی بدبینانه که در تمام کتابهای او وجود دارد.
لیگوتی یک مربی واقعی است که متعهد به اشتراک گذاری همه چیز است، مهم نیست که چقدر وحشتناک و ترسناک باشد. یک شجاعت و صداقت در بیان او نهفته است، صداقتی که به عنوان یک خواننده نباید چیزی جز تشکر از آن داشته باشیم.
لیگوتی یکی از بهترین نویسندگان داستانهای کوتاه است که (بیشتر) مردم هرگز دربارهاش نشنیدهاند. او مضامین ترسناک را فقط با احساس غیر قابل تعریف چیزی به شدت اشتباه در نظر میگیرد و از آنها برای ساختن داستانهایی بهره میبرد که مادهی بیشتری نسبت به رمانهای پر فروش دارند. علاوه بر این، او اغلب خطوطی فراموش نشدنی به قلم میآورد که بوی مهارت شاعرانه را میدهد. عیان است که برای لذت بردن از این داستانها باید در روحیهای خاص باشیم البته باید سعی کنیم بیشتر پذیرای فضایی باشیم که او میکوشد برپا سازد و البته درک طبیعتی بدبینانه که در تمام کتابهای او وجود دارد.
لیگوتی یک مربی واقعی است که متعهد به اشتراک گذاری همه چیز است، مهم نیست که چقدر وحشتناک و ترسناک باشد. یک شجاعت و صداقت در بیان او نهفته است، صداقتی که به عنوان یک خواننده نباید چیزی جز تشکر از آن داشته باشیم.
سلام دوستان کتابراه این کتاب رو به عنوان یک کتاب سخت معرفی کرده بود. تا زمانی که کتاب رو نخوندم متوجه این حرف نشدم اما وقتی خوندمش دیدم واقعا فهم این کتاب سخته. این یه کتاب ضد نژاد بشره. درست فهمیدین زد نژاد بشر و میخواد خواننده رو با عقاید زاپف، شوپنهاور، ماینلندر و فیلسوفهایی از این دست آشنا کنه که معتقد بودن خلقت انسان و دارا بودن این موجود از هوش یک اشتباه بوده و انسان دائما در حال زجر کشیدن هست و باید به این شکنجه پایان داد با تولد ستیزی. به بیان دیگه این فلاسفه اعتقاد دارن خدا مرده، در جریان بیگ بنگ. اون با یک مرگ خودخواسته مرده تا به جهان زندگی ببخشه _خدا مارو به خاطر این جملات ببخشه_ پس ما هم باید بمیریم قبل از انقضا تاریخ جهان و با جلوگیری از تولید مثل خودمون. کتاب مطالب زیادی داره که با اعتقادات ما جور نیستن. نمی دونم این کتاب چطور اجازه چاپ در ایران رو به دست آورده چون خیلی ضد دینه.
در آخر خوندن این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمیکنم، نه به خاطر مطالبش چون مطالبش برام جذاب بود، همیشه آشنایی باهمچین نگرشهایی رو دوست داشتم اما نثر کتاب بسیار سخت و غیر قابل فهمه برای همین خوندن کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. خودم هم خیلی تلاش کردم تمومش کنم اما خوندنش سخته و هنوز تموم نشده و به تمرکز زیاد احتیاج داره.
در آخر خوندن این کتاب رو به کسی پیشنهاد نمیکنم، نه به خاطر مطالبش چون مطالبش برام جذاب بود، همیشه آشنایی باهمچین نگرشهایی رو دوست داشتم اما نثر کتاب بسیار سخت و غیر قابل فهمه برای همین خوندن کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم. خودم هم خیلی تلاش کردم تمومش کنم اما خوندنش سخته و هنوز تموم نشده و به تمرکز زیاد احتیاج داره.
به نظر میرسه ک نویسنده نگاه فلسفی و گاها علمی خودش رو با رنگ و بوی رمانی _ داستانی مخلوط کنه، خواننده این کتاب در جاهایی با خوندن متن به یاد کتب پوزیتیوستی پزشکی میافته و در جاهای دیگه بیشتر دوستدار فلسفه دیده میشه که بعدتر به ادبیات و رمانهای تخیلی میرسیم. اینکه چقدر میشه یک سوال مهم فلسفی رو با نگاه ادبیات رمان جواب دادرو من نمیدونم، اما خواننده با ملغمهای از روایتها مواجه هست که مدام بین فلسفه و داستان و علوم اعصاب رفت و آمد داره
کتاب خوبی هست اما بعید میدونم آنچه رو ک ادعا میکنه تونسته باشه اثبات کنه
مثلا جایی ب این اشاره میکنه ک مرکز هوشیاری بطور قطع در مغز هست ولی امروزه بعضی از دانشمندان علوم اعصاب چون ایبن الکساندر این ادعا را رد میکنند و شواهد مخالف این عقیده رو ارائه میدهند یا کتابهای دکتر جفری لانگ هم تاحدودی نشان میدهند که هوشیاری میتونه در جایی بیرون از کالبد به زندگی ادامه بده.
در نهایت ترجمهی این کتابها معمولا سنگین و سخت در میاد ک در اینجا هم تا حدودی باهاش مواجهیم البته ترجمه درکل خوب و شیواست
کتاب خوبی هست اما بعید میدونم آنچه رو ک ادعا میکنه تونسته باشه اثبات کنه
مثلا جایی ب این اشاره میکنه ک مرکز هوشیاری بطور قطع در مغز هست ولی امروزه بعضی از دانشمندان علوم اعصاب چون ایبن الکساندر این ادعا را رد میکنند و شواهد مخالف این عقیده رو ارائه میدهند یا کتابهای دکتر جفری لانگ هم تاحدودی نشان میدهند که هوشیاری میتونه در جایی بیرون از کالبد به زندگی ادامه بده.
در نهایت ترجمهی این کتابها معمولا سنگین و سخت در میاد ک در اینجا هم تا حدودی باهاش مواجهیم البته ترجمه درکل خوب و شیواست
ضمن اعتراض شدید به ترجمه که خودش نیاز به ترجمه داشت، نظرم رو راجع به کتاب میگم:
اولا فلسفه دونستن همیشه به معنای پیچیده صحبت کردن نیست. درک ضعیف ما از فلسفه باعث میشه فکر کنیم هر حرفی رو نمیفهمیم اون کلام بهرهای بیشتر از فلسفه داره.
دوما این کتاب تیر خلاصیه به مغز کسایی که روی لبهی تیغ سست اعتقادی به مبدا و معاد هستی زندگی میکنن.
خبر بدیه برای همهی کسایی که کورسوی امیدی برای نجات دارن و خب ترغیب وحشتناکی به خودکشی از پس پوچی.
ذهن ناپخته و ورزیده نشدهی جوان امروز یارای مقابله با سفسطهها و مغالطههای درون این کتاب رو نداره و همون اول کار، ناک اوت میشه.
این کتاب به جنگ خرافههای زاییدهی جهان دروغینی رفته که برای انکارش راه بهتری مثل خزیدن در آغوش فلسفهی بی رقیب اسلامی، وجود داره اما با توسل به جهل مخاطبین خودش، همهی آموزههای دینی رو داخل همین جعلیات بی معنای بشری میدونه غافل از اینکه هنوز هم میشه از لابلای ادیان تحریف شده و مجعول قبیلهی لعنت و یاران ابلیس، آموزههای بکر و دست نخوردهی انبیاء الهی رو بیرون کشید و از این ورطهی پوچ انگارانه خلاصی پیدا کرد.
من به شدت به عزیزانی که ذهنی منفعل و روحیهای پذیرشی و غیر محققانه دارن توصیه میکنم سمت چنین کتابهایی که ولد نامشروع ذهنهای دنیا زدهی بی اعتقاد و شیطان کینه جوی معتقد هست نرید.
اولا فلسفه دونستن همیشه به معنای پیچیده صحبت کردن نیست. درک ضعیف ما از فلسفه باعث میشه فکر کنیم هر حرفی رو نمیفهمیم اون کلام بهرهای بیشتر از فلسفه داره.
دوما این کتاب تیر خلاصیه به مغز کسایی که روی لبهی تیغ سست اعتقادی به مبدا و معاد هستی زندگی میکنن.
خبر بدیه برای همهی کسایی که کورسوی امیدی برای نجات دارن و خب ترغیب وحشتناکی به خودکشی از پس پوچی.
ذهن ناپخته و ورزیده نشدهی جوان امروز یارای مقابله با سفسطهها و مغالطههای درون این کتاب رو نداره و همون اول کار، ناک اوت میشه.
این کتاب به جنگ خرافههای زاییدهی جهان دروغینی رفته که برای انکارش راه بهتری مثل خزیدن در آغوش فلسفهی بی رقیب اسلامی، وجود داره اما با توسل به جهل مخاطبین خودش، همهی آموزههای دینی رو داخل همین جعلیات بی معنای بشری میدونه غافل از اینکه هنوز هم میشه از لابلای ادیان تحریف شده و مجعول قبیلهی لعنت و یاران ابلیس، آموزههای بکر و دست نخوردهی انبیاء الهی رو بیرون کشید و از این ورطهی پوچ انگارانه خلاصی پیدا کرد.
من به شدت به عزیزانی که ذهنی منفعل و روحیهای پذیرشی و غیر محققانه دارن توصیه میکنم سمت چنین کتابهایی که ولد نامشروع ذهنهای دنیا زدهی بی اعتقاد و شیطان کینه جوی معتقد هست نرید.
دقت کردید ادبیات مبتنی بر بدبینی و وحشت از زندگی ادبیاتی پیچیده و سنگین هست گویی انسان در قالب نگاه بدبینانه به زندگی باید زور بزند تا بنویسد و زور بزند تا بخواند و زور بزند تا بفهمد ولی مقایسه کنید با کتابهایی که در این قالب نیستن چقدر روان و سبک هستن و در عین روانی عمیقترین و پیچیدهترین مفاهیم رو بیان کردن مثلا کتاب طلوع زمینی نو از اکهارت تول زمانی که از وابستگیها و لنگرها تحت عنوان ایگو یاد میکند این قدم به قدم انسان رو به اگاهی میرساند از اون نوع اگاهی که منجر به رهایی از خود هم میشود بدون این که به بد بینی و ناامیدی برسد. خوبی خواندن تمام سبکهای تفکر و اندیشه ورزی اینه که انسان میتونه مقایسه کنه و بهترین انها رو انتخاب کنه
اگر فکر میکنید که صرفا با خواندن چنین کتاب دشواری که عصارهی کل فلسفه مدرن و باستان را با عصارهی وحشت روانشناختی در خود گنجانده است از روی کلمه به کلمه میتوانید به عمق مطالب آن پی ببرید، سخت در اشتباه هستید... این کتاب نیاز به ذهن ورزیده در فلسفه بخصوص فلسفه اخلاق دارد و البته برای درک آن باید با بطن فلسفه آرتور شوپنهاور آشنایی داشته باشید.. تک تک صفحات کتابهای لیگوتی نیاز به رمزگشایی دارد که البته در جامعه انگلیسی زبان نیز هنوز به طور کامل درک نشده است.... ترجمهی این کتاب نه فقط ترجمهی صرف که نوعی ترجمهی فلسفی بر طبق فلسفه شوپنهاور است و لذا پیشنهاد میکنم عمیقتر مطالعه کنید..
بزار اولش بگم شاید بخوایید به مخاطب یا خواننده تصویری را به به رخ میکشه آره خوندن این کتاب جسارت یا شهامت قابل وصبا میخواهد نه این طور نیست شاید جذابیت داشته باشه نه به انقدر که مترجم قصد آب دهی داشته باشه، نویسنده سعی کرده از فرمول قدیمی و لوس زندگی مهم نیست و جز پوچی هیچی نیست پیش بره، بنظر من رقابت بین خود نویسنده با خودش، اینکه بخواد از فلسفه و روانشناسی با هم ادغام کنهی موضوعی قدیمیی شکل بده هیچ نیست، آلبرت هیچکاکم اینو نگرش داخل فیلمش داشت، حالا علاقه به فلسفه غرب و دیگر نکاتی مبحث جداگانس، نظریه داستانهای که از قبل مشخصه یعنی پوچ یا پوچ وقت تلف کردن الکی، ی نویسندهی دیدگاه جدید باید عرضه کنه نهی داستان پوج،
در کتاب توطئه علیه نژاد بشر به من آموخت، از بسیاری جهات، یادآور اندیشههای سیاه آرتور شوپنهاور به نظر میرسند. نویسنده ی آمریکایی، به سان فیلسوف آلمانی، بر این باور است که ریشه ی تمام دردها و رنجهای انسان، در کنه زندگی، در تمامیت حیات، نهفته است. پس بیهوده است که در زندگی به جست وجوی خوشی یا تسلی برآییم. چرا که نتیجه ی این جست وجو از پیش معین است: هیچ و هیچ! حال که چنین است، معقولانهترین رویکرد پشت کردن به زندگی از طریق «نه» گفتن به تمامی امیال و خواستههای آن است. به زعم لیگوتی، نه گفتن به خواستهای زندگی در صورتی میسر میشود که آدمی، تا آن جا که در توان دارد، آگاهی خویش را نفی کند.
اگر میخواهد بگوید هستی از یک عدم شروع شد و با عدم پایان مییابد، و تصادفی ایجاد شده است. میتواند بگوید چگونه عدم و نیستی صفت گرفته یا دربردارنده دو موجودیت بوده که تصادم و تصادف و برخوردشان باعث شکل گیری هستی شده است، در حالیکه نیستی یعنی هیچ چیز نیست که تصادف که حداقل ناشی از برخورد دو چیز را نمیتواند دربرداشته باشد، نیستی و عدم یعنی هیچ چیز نیست. ضمنا چیزهایی که وجود دارند میتوانند صفت بگیرند و قدرت ایجاد و خلقت را دارند و دیگر تواناییها را دارد. زیرا صفت و ویژگی ناشی از بود و هست و ناشی از وجود است، توانایی کاری کردن همچنین.
نویسنده کلا داشت زندگی رو بی ارزش نشون میداد و از نظرش انگار این دنیا بی معنا بود درحالیکه هرزندگی ارزشمنده، درسته که دنیا سختی هم داره اما باز همین سختیها هم برای تکامل فرد لازمه
کتاب نگاه خیلی غم انگیزی به زندگی داشت به طوری که حتی برای اونایی که خودشون افسردگی دارن هم توصیه نمیشه.
تازه مرگ که آخر دنیا نیست ما بعداز مرگ میریم توی دنیای دیگه و اونجا به زندگی ادامه میدیم، این چیزیه که نویسنده اصلا بهش توجه نداشت و شاید برای همین هم نگاهش به زندگی اینقدر غم انگیز بود
کتاب نگاه خیلی غم انگیزی به زندگی داشت به طوری که حتی برای اونایی که خودشون افسردگی دارن هم توصیه نمیشه.
تازه مرگ که آخر دنیا نیست ما بعداز مرگ میریم توی دنیای دیگه و اونجا به زندگی ادامه میدیم، این چیزیه که نویسنده اصلا بهش توجه نداشت و شاید برای همین هم نگاهش به زندگی اینقدر غم انگیز بود
برای فهم کتابهای فلسفی یا باید در این مورد داری ذهنیت قبلی باشی یا علاقه مند به مباحث فلسفی. این موضوعات ذهن رو به چالش میکشه و از آنجایی که در خصوص زندگی بشر صحبت میکنه از اهمیت نیستی و پوچ نشان دادن زندگی، ممکن هست ذهن خواننده را درگیر خود کند. خواندن این کتاب به تمرکز زیاد احتیاج دارد. خیلی از قسمتهای کتاب گنگ بود. از دستم در میرفت و از فهم خارج میشد. ولی کلیات آن قابل تامل بود. کسانی که به مباحث فلسفی علاقه دارند شاید با خواندن آن لذت ببرند.
کتاب توطئه علیه نژاد بشر (یک تدبیر علیه وحشت) یک کتاب غیر داستانی است که مجموعهای از مقالات را ارائه میدهد
لیگوتی در این کتاب میگوید موجودات بیش از حد آگاه باید دائماً و عمداً در تمریناتی شرکت کنند که آگاهی آنها را از جنبههای منفی وجود منحرف کند. او استدلال میکند که تنها راه فرار کامل از مخمصهی آگاهی، مرگ است اما تعداد بسیار کمی از انسانها به شکوه مرگ فکر میکنند!
درک این کتاب فلسفی کمی سخت است و باید چندین بار موضوعات مطرح شده را مرور کرد
لیگوتی در این کتاب میگوید موجودات بیش از حد آگاه باید دائماً و عمداً در تمریناتی شرکت کنند که آگاهی آنها را از جنبههای منفی وجود منحرف کند. او استدلال میکند که تنها راه فرار کامل از مخمصهی آگاهی، مرگ است اما تعداد بسیار کمی از انسانها به شکوه مرگ فکر میکنند!
درک این کتاب فلسفی کمی سخت است و باید چندین بار موضوعات مطرح شده را مرور کرد
از اون دست کتابهاست که دلم نمیخواد وقتم رو هدر بدم برای خوندنش. من خودم روحیه درب و داغونی دارم نمیخوام با خوندنش درب و داغون ترش کنم. درسته ذهن رو به چالش میکشه اما ترجیح میدم ذهنم رو با مطالب زیباتری درگیر کنم. خدا زیباست و زیبایی رو دوست داره. ناامیدی و یاس رو نمیپسنده. برای اونایی که اعتقاد به وجود خدا دارن توصیه میکنم اگه خوندیم قبلش به خدا پناه ببرید از شر شیطان و دست اموزآش. مرسی کتاب راه عزیز
_هرچه عمق اگاهی از زندگی بیشتر باشد، رنج و درد و نگون بختی نیز بیشتر نمود و جلبه مییابند. (باید به این نکته اشاره کرد که درد و رنج و نگون بختی توام با افزونی احساسات و تجربههای گوناگون است که هر کدام باعث فهم و درک و تعقل بیشتر میشود.)
_حواس پرتی تاکتیک حیاتی (جامعه) است.
_توماس لیگوتی با استدلالی تامل برانگیز ثابت میکند که بزرگترین ترسهای ما، ریشه در تخیل بشری ندارند، بلکه مستقیما از واقعیت نشات میگیرند.
_حواس پرتی تاکتیک حیاتی (جامعه) است.
_توماس لیگوتی با استدلالی تامل برانگیز ثابت میکند که بزرگترین ترسهای ما، ریشه در تخیل بشری ندارند، بلکه مستقیما از واقعیت نشات میگیرند.
این سبک نوشتهها طبیعتاً خستهکننده و سختفهماند، بنابراین مترجم باید با نهایت دقت، صبر و حوصله دست به ترجمه بزنه که ظاهراً برای این کتاب چنین اتفاقی نیافتاده. کتابراه هم کم نذاشته و بهلطف
اشتباهات نگارشی فراوانش، سختی و زشتی متن رو دو برابر کرده.
فقط تونستم تا صفحهٔ ۹۲ تحمل کنم و گذاشتمش کنار. نمیدونم، شاید اگه متن درست و خوب میبود، میتونستم تا آخر پیش برم.
اشتباهات نگارشی فراوانش، سختی و زشتی متن رو دو برابر کرده.
فقط تونستم تا صفحهٔ ۹۲ تحمل کنم و گذاشتمش کنار. نمیدونم، شاید اگه متن درست و خوب میبود، میتونستم تا آخر پیش برم.
من آخرش نفهمیدم آقای توماس لیگوتی موافق فرزند آوری و بقای نسل بشر بود یا مخالف، جدای از این موضوع خیلی جاها در کتاب به نقل از بزرگان و دانشمندان و نویسندگان و هنرمندان مطرح دنیا قصد بر این داشت تا فرزند آوری را کاری مجرمانه و گناهی بزرگ جلوه دهد که به نظرم باید این کتاب از کتابخانه کتابراه حذف گردد
کتاب خوبی بود ولی از کلمات و جملاتی استفاده شده بود که حتی ترجمه روان نیز آن را روان و قابل درک نکرده بود و برای درک باید فکر کرد. داستان فضای تاریکی داشت فضایی سراسر وحشت همانطور که نام و جلد کتاب این را به خواننده القا میکند البته که قصد نویسنده نیز همین بوده ادبیات و تاثیر گذاری با القای ترس
نگاه لیگوتی نهیلیست و آلبرکاموی ابزرد و نیچهی اگزیست در یک نقطهی بنیادی با یکدیگر تلاقی دارند. انسان زیبا طبیعت زیبا اما چرا این دو مفهوم هم پوشانی ندارند و بر ضد یکدیگر عمل میکنند!
پاسخ این چرایی را میبایست در سیاست گردانندگان متریکس حاکم بر کل سیاره جست که اساس قدرتشان را پارادوکسهای حاکم تشکیل داده است...
لیگوتی به زیبایی گرایش خود به فلسفهی وجود را بیان میدارد و به روشنی اعلام میدارد از فلسفهی موجود گریزان است. این گرایش تصوفی و حضور پررنگش در کلام لیگوتی نشان میدهد اصول بنیادی فقط مربوط به گرایشها، فرقهها یا دسته بندیهای خاص نیستند و به چشم تمام روشن بینان میرسند در هر کجای سیاره که باشند.
تعمق در معنا و خوانش کتاب بدون گارد گرفتن در مقابل حقیقتی که بیان میدارد میتواند پرده از دیدگان مخاطب بردارد.
اما در نهایت همیشه راهی هست برای اینکه خود را قربانی شرایط ندانیم. خروج از این متریکس پارادوکسیکال نیز امکان پذیر است اما گام اول پذیرش است. چنانچه ماهیت این سازهی اهریمنی را پذیرش نکنیم چطور بناست بتوانیم از آن خارج شده یا حتی ماهیتش را تغییر دهیم؟
سپاس از کتابراه