نقد، بررسی و نظرات کتاب از قیطریه تا اورنج کانتی - حمیدرضا صدر
4.8
49 رای
مرتبسازی: پیشفرض
کتاب «از قیطریه تا اورنج کانتی» که به قلم حمیدرضا صدر نوشته شده، یک اثر شاخص است که زندگی شخصی، تجربیات و خاطرات نویسنده را از زاویهای بسیار نزدیک و صمیمی به تصویر میکشد. این اثر نه تنها داستان زندگی فردی نویسنده را روایت میکند، بلکه جنبههای اجتماعی و فرهنگی مهاجرت و زندگی در خارج از ایران را با دیدی تحلیلی بررسی میکند. به طور خاص، کتاب به مسائلی مانند نوستالژی، حس غربت، و چالشهای فرهنگی پرداخته است.
در تحلیل این کتاب میتوان به دو نکته اصلی اشاره کرد:
1. **زاویه دید شخصی: ** نویسنده از تجربیات شخصی خود بهره میگیرد تا جهانی که مهاجران ایرانی با آن مواجه هستند را به شکلی ملموس و واقعگرایانه بیان کند. این نگاه باعث میشود خواننده به عمق احساسات و تفکرات نویسنده نزدیک شود.
2. **تمهای فلسفی و اجتماعی: ** کتاب به مفاهیمی چون هویت، تعلق، زمان و تغییر پرداخته و تلاش میکند تأثیر این عوامل بر زندگی مهاجران را از منظر انسانی و اجتماعی به تصویر بکشد.
اثر حمیدرضا صدر نه تنها جنبههای ادبی و داستانی دارد، بلکه به نوعی بازتابی از تحولات فرهنگی و روانشناختی جامعه مهاجر ایرانی است.
در تحلیل این کتاب میتوان به دو نکته اصلی اشاره کرد:
1. **زاویه دید شخصی: ** نویسنده از تجربیات شخصی خود بهره میگیرد تا جهانی که مهاجران ایرانی با آن مواجه هستند را به شکلی ملموس و واقعگرایانه بیان کند. این نگاه باعث میشود خواننده به عمق احساسات و تفکرات نویسنده نزدیک شود.
2. **تمهای فلسفی و اجتماعی: ** کتاب به مفاهیمی چون هویت، تعلق، زمان و تغییر پرداخته و تلاش میکند تأثیر این عوامل بر زندگی مهاجران را از منظر انسانی و اجتماعی به تصویر بکشد.
اثر حمیدرضا صدر نه تنها جنبههای ادبی و داستانی دارد، بلکه به نوعی بازتابی از تحولات فرهنگی و روانشناختی جامعه مهاجر ایرانی است.
دلم می خواد نظرم رو خطاب به دختر ایشون بنویسم، با وجودی که اصلا ایشون رو نمی شناختم ولی گویی سالیان سال با هم زیسته ایم چرا که تمامی روزها و شبهای این کتاب رو من باهاشون به معنای واقعی کلمه زندگی کردم و می خوام بگم غزاله جان دستاتت رو از دور می فشارم و میبوسمت که من هم مثل تو پاره ی تن از دست دادم بخاطر این بیماری لعنتی یک سال هست نخندیدم من هم زندگی کردم تمامی این ترسها غمها رنج ها، نا باوری ها رو اونجا که گفتی ولی معجزه نیامد هق هق گریستم و می گریم هنوز و تا همیشه
این رمان شروع آشنایی من با نویسنده به عنوان نویسنده بود. درسهای خیلی خوبی ازشون گرفتم. بعضی جاها با بعضی چیزها مخالف بودم و البته متاسف شدم که وقتی در قید حیات بودند با نوشته هاشون آشنا نشدم. نویسنده در دردناکترین تجربه خود خواننده را فراخوانده و با خود همراه ساخته است از تشخیص سرطان تا مرگ که البته یادداشتی که از سوی دختر در موخره نوشته شده کتاب را به پایان میرساند.
یک رمان بسیار خوب ایرانی، بیشتر به (بی خبری، خوش خبری) پی میبری، به اینکه وقتی زمانش برسه، زمان پیروزی همیشگی مرگ بر زندگی، دیگه نمیتونی ازش لذت ببری و سیاهی مطلق بر تو غلبه میکنه، از حمیدرضا صدری که دیگه نیست به خاطر این یادآوری کردن سپاسگزارم، سپاسی که هرگز برام روشن نمیشه به دستش میرسه یا نه
در واقع من حمیدرضا صدر رو نمیشناختم، ولی چون بیمار کنسر خیلی دیدم، برام کتاب بسیار کشش داشت، واقعا اگر هرکودوم از ما کنسر بگیریم چطور باش برخورد میکنیم، آیا بهش غلبه میکنم یا خودمون رو میبازیم؟ این کتاب رو برای تمام ادما توصیه میکنم به خصوص که درباره جامعه خودمونه و به زبان شیوایی نوشته شده.
در پایان جملهای از کتاب رو دوست دارم بازگو کنم: "طوری زندگی کنید که وقتی مرگ رسید چیزی برای بردن نیابد. "