نقد، بررسی و نظرات کتاب صوتی بر شانههای زخمی ایل - محمود عطایی
4
745 رای
مرتبسازی: پیشفرض
علی حیدری
۱۴۰۰/۰۷/۲۵
2111
به نظرمن اگه نخواهیم از کلمه افتضاح استفاده کنیم بسیاربد میتوان گفت. گوینده انگاربرای رفع تکلیف داستان میخواند. ودیگر اینکه داستان بیشتربه گوینده مرد میامد. تاصدای بی روح یک گوینده زن. گوینده صداش بیشتر به داستانهای کودکانه مینشست. ودیگر اینکه اگر داستان چند گوینده داشت بهتر مینمود. نویسند هم بسیار زیاد ازکلمهای پشت سرهم مانند سوارها امدند زنها هم بودجوانترها هم رسیدند وفعلهای تکراری زیاد دیگرکه شنونده را زیاد اذیت میکرد. و دقت کم نویسنده! درجایی گوینده گفت حکیمه وحنا به خانه رسیدند درصورتی که به سیاه چادر رسیدند صحیح میباشد. و در مرحله اخر صدا گذاری که ازهمه بدتر بود. کسی که مانند من با هدفن به داستان گوش بده متوجه میشه که صداهای میکس شده ازگوینده متن بسیارزیاد بلندتر بود که واقعا گوش رو اذیت میکرد. میکسهای تکراری زیاد وبسیار ضعیف که میشد خیلی جاها استفاده نشود. مانند گریه وشیون خانمها که انقدر بد بود که اگر استفاده نمیشد بهتر بود. وچند جای دیگرکه در مجلس شادی اهنگ سوزناک پخش میشد. و با میکس ضعیفی که چند جا در بزمهای ایل اهنگ ترکی قشقایی چندجا لری وچند جاهم کردی. که اصالت ایل درنظر شنونده مبهم به نظر میرسه. اخرداستان هردفعه پدر حنا یک بار شلیک میکرد که درصدا گذاری دوبار صدای شلیک پخش میشد. صدای پرندگان دشت که در میکس صداگذاری درجنگل بود. به نظرم صداگذاری توسط یک ادم غیرمتخصص انجام شده بود. ودراخرنکته مثبت... بااینکه پایان داستان تراژیک بود. مساءلی مانند خرافه و توسل به دعا وجادو جمبل به جای حل مشکل وتعصبهای مخرب ومرد سالارانه خوب نمایان بود. با ارزوی موفقیت وکارهای بهترنویسنده. به نقد نگاه سازندهای داشته باش. موفق باشی موضوع هم خوب بود
به نظرم نویسنده خصومت خاصی با عشایر داشت، طوری که در پردازش داستان با اغراقهای زیاد سعی داشت این را به خواننده اعلام کند، شخصیت پردازی ضعیف و گنگ و پر از تضاد، حنا، دختری که نویسنده شادی و خوشحالیش را در خاطره خودش دارد و برای خواننده دختری را شرح میدهد پر از استرس و بیحال که تنها مراودهاش با دوستان برای ظرفشویی وآب پر کردن کوزه است و مدام در حال اشک ریختن است ولی خواننده باید قانع شود با این جمله که حنا دختر شادی است که الان چون این اتفاقها افتاده به این شکل درآمده، مادرش زن فهیمی است ولی یکبار هم نفهمیدو نتوانسته ببیند دخترش چه شده، ایل برای سلامتی هم گوسفند میکشند ولی خانواده بی سرپرست وحشتزده گرداندن گله و سیری شکم بچههااند و بی پناه، افراد مختلف یهو مثل الیاس بی هیچ زمینهای ظهور میکردند و یهو با مرگ بدون تعریفی میمردن، وسط داستان میفهمیم یه عمویی بوده غیب شده بعد برگشته بدون هیچ هیجانی، انگار نیم ساعت رفته بود حموم و امد جالب اینکه اشراف کامل به دل برادرزاده پیدا کرد و سه سوت طلاقشو گرفت و جالبتر مادر دختری که برای آب خوردن از شوهرش اجازه میگیره ولی دخترش رو با اجازه خودش شوهر میده، اتفاقها هم همهاش وقتی این اسفندیار بنده خدا میرفت دو دقیقه جایی رخ میداد، چقدر هم به گله مریضی و دزد میزد و راه به راه گوسفند سر میبریدن بابت هر چی، ولی ماشالله گلهها بیشتر میشدند🤔اسکندر فقط یه اسم بود و هیچ، باز خوش به حالش غریبه که اصلا معلوم نشد اسم و رسمش چی بود، ریشه چی داشت😆یهو پیداش شد و حوادث پشت هم پیش امد بعد غیب شد باز یهو فهمید حنا طلاق گرفته پیداش شد گفت بدینش به من دیگه، دیگه؟ مگه از علاقه ایشون چیزی گفته شد، فقط نگاه ثانیه ای، اخرش هم فوق هندی تمام شد، خود دانید
سلام. ممنونم از نویسنده آقای عطایی.
البته امیدوارم نام شون رو صحیح نوشته باشم.
این کتاب بسیار ارزشمند است.
شنیدن اونو به همه توصیه میکنم.
از یک جهت میتوان به آن دل سپرد چون انسان را از زندگی شهرنشینی به دنیایی میبرد که یا از آن بی خبریم و در لایف استایل مون نیست و یا نوستالژیهای زادگاه و به دوران کودکی مونو یادآور میشه.
از جهت دیگر افکت گذاریهای مناسب و درست توانسته به طبیعت و فضاسازی ایجاد شده در داستان جانی دوباره ببخشد و تصاویری ملموس از آنچه روایت میشود را به گوش ما بدهد.
روایت داستان بسیار شیرین و با جان و دل کار شده و نشان میدهد راوی وقت خوبی برای این کتاب گذاشته.
فراموش نکنیم تولید چنین کتاب داستانهایی معمولا اتفاق نمیافتد و به قول دوست مون یک کلیدر بود
و فقط یک سو و شون.
پس به نظر میآید هم از ناشر باید تشکر کرد هم از تیمی که این کتاب را تولید کرده است.
هر کتابی در این سطح چه در قالب نوشتن چه کتاب صوتی باید حمایت گردد
تا بتوانیم برای آینگان تصویری از زندگی ایل در ایران داشته باشیم.
خاصه این کتاب که به رایگان و قطعا با هزینه زیاد استودیو و... انجام گردیده
باید در جهت انتشار هر چه بیشترش کوشید.
حتی بنده معتقدم اگر کسی خوشش نیاید هم متنی قابل دفاع
و کاری قابل شنیدن دارد که میتوان آن را به دوستان خود پیشنهاد کرد.
بهرحال در این وانفسا که کتابهایی تولید میگردد که بیشتر شبیه به کتاب سازی است، این کتاب ارزش معرفی بیشتری دارد. خصوصا اینکه هیج انتفاعی از آن برای کتابراه/ راوی/ آهنگساز/ استودیو ندارد.
این البته دلیل بر این هم نمیشود انتقاد و پیشنهادی نباشد چون داستانی گیرا و متفاوت نوشته شده است.
البته امیدوارم نام شون رو صحیح نوشته باشم.
این کتاب بسیار ارزشمند است.
شنیدن اونو به همه توصیه میکنم.
از یک جهت میتوان به آن دل سپرد چون انسان را از زندگی شهرنشینی به دنیایی میبرد که یا از آن بی خبریم و در لایف استایل مون نیست و یا نوستالژیهای زادگاه و به دوران کودکی مونو یادآور میشه.
از جهت دیگر افکت گذاریهای مناسب و درست توانسته به طبیعت و فضاسازی ایجاد شده در داستان جانی دوباره ببخشد و تصاویری ملموس از آنچه روایت میشود را به گوش ما بدهد.
روایت داستان بسیار شیرین و با جان و دل کار شده و نشان میدهد راوی وقت خوبی برای این کتاب گذاشته.
فراموش نکنیم تولید چنین کتاب داستانهایی معمولا اتفاق نمیافتد و به قول دوست مون یک کلیدر بود
و فقط یک سو و شون.
پس به نظر میآید هم از ناشر باید تشکر کرد هم از تیمی که این کتاب را تولید کرده است.
هر کتابی در این سطح چه در قالب نوشتن چه کتاب صوتی باید حمایت گردد
تا بتوانیم برای آینگان تصویری از زندگی ایل در ایران داشته باشیم.
خاصه این کتاب که به رایگان و قطعا با هزینه زیاد استودیو و... انجام گردیده
باید در جهت انتشار هر چه بیشترش کوشید.
حتی بنده معتقدم اگر کسی خوشش نیاید هم متنی قابل دفاع
و کاری قابل شنیدن دارد که میتوان آن را به دوستان خود پیشنهاد کرد.
بهرحال در این وانفسا که کتابهایی تولید میگردد که بیشتر شبیه به کتاب سازی است، این کتاب ارزش معرفی بیشتری دارد. خصوصا اینکه هیج انتفاعی از آن برای کتابراه/ راوی/ آهنگساز/ استودیو ندارد.
این البته دلیل بر این هم نمیشود انتقاد و پیشنهادی نباشد چون داستانی گیرا و متفاوت نوشته شده است.
سلام. من ندسالی هست که بخاطر مشکل دید چشم مجبور به شنیدن داستانها و کتابها بصورت صوتی هستم. قبلا سوی چشمانم را بر سر مطالعه بیش از حد کتابها کم کرده ام. سابقه کوچ با ایل بختیاری از سردسیر به گرمسیر راهم دارم. پابه پای ایل. این داستان خوب است ولی چند مشکل دارد. یکی انکه حالتهایی دائم تکرار شده. مثل خروسخوان و سحر. غروب و شب. اتش روشن کردن. بوی گیاهان مختلف. و... انگار نویسنده در دور تسلسل افتاده. تکرار و تکرار و تکرار. بنظرم داستان میتوانست روانتر بیان میشد دوم گویش و خوانش راوی خوب و با حس نبود که میتوانست بهتر باشد. سوم افکتها تکراری و تصنعی بود و به دل نمینشست. یعنی حال و احوال و وقایع را خوب و دلنشین نمیساخت. از ایل و کوچ گفتن گرمی و احساس میخواهد که در لحن و صدا و افکت موجود و ساری و جاری نبود. بهر حال بنده بعنوان کسی که تجربه عملی کوچ داشتم و حدود چهل سال سابقه مطالعه کتاب چه فیزیکی و صوتی دارم زیاد راضی نبودم. امیدوارم در کتابهای دیگر به تمام این ریزه کاریهای مهم توجه ویژه بشود. چون بهرحال وقت و انرژی و پول صرف این نوع کارها میشود. در نهایت از تمامی عوامل ممنون و سپاسگزارم. بنده نظر شخصی خودم را ابراز کردم و نظرات سایر دوستان محترم است. ارادتمند
ایرانگرد💓
ایرانگرد💓
با ادای احترام به نویسنده گرامی: نمی دانم پشت این داستان حقیقتی نهفته هست یا نه که اگر باشد بسیار بی رحمانه هست و اگرنه چرا نویسنده اینگونه داستان حنا را به پایان برد؟ آیا هنوز اینگونه خشونتها در مورد دختران درمیان ایلات وعشایر جاری ست؟ البته با توجه به اخبار سالهای اخیر بعید هم نیست.
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!
آواز پرندگان، صدای خروسخوان و در کل ترنم طبیعت در داستان روح نواز بود وانسان را دچار شادی وشعفی درونی میکرد واز سوی دیگر جهل و خرافات و آویختن به دعا و غیره برای درمان دردها واقعا غم انگیز بود. سرانجام شهریار که نتیجه نادانی ایل بود واقعا دل آدم را به درد میآورد.
عمه بلقیس خواهر عمه گلنسا هست اما هیچ مراودهای در طول داستان بین آنها نیست بلقیس با حنا جوری رفتار میکند که انگار گلنسا هیچ نسبتی با بلقیس ندارد.
ورود گلنسا به ایل هنگام عیادت از شهریارنشان دهنده این هست که او در این ایل زندگی نمیکند اما در طول داستان گلنسا همیشه حضور دارد.
بلقیس درد حنا را میفهمد اما مادر نه. داستان حنا مبهم است. یک عشق یک سویه رفت و آمدهای مرد غریبه، ازدواج سریع وبدون حضور پدر ویک پایان غم انگیز!
جریان مرگهای ناگهانی در ایل بسیار است اما مرگ عیاض مرگی مبهم و بدون علت بود که خواننده در چرایی آن میماند. انگار نویسنده فقط میخواسته سیاهی را در سیاه چادرها به نمایش بگذارد.
راوی تقریبا بی احساس و بدون زیرو بم حکایت میکرد. مخصوصا در پایان داستان و در آن بحبوحه غم واقعا سردی لحن راوی بسیار قابل تامل بود.
صدای اسفندیار در پایان داستان صدایی نبود که برای خواننده مانوس باشد، انتظار یک صدای قوی میرفت.
موسیقیهایی که در زمانهای مختلف خوانده میشد
با فضای داستان همخوانی نداشت. در عروسی غمگین ودر عزا شاد!
موضوع انتخابی نویسنده خیلی خود بود دستشون درد نکنه ولی یکسری مسائل به نظر پختگی لازمو نداشتمثلا راجع مرگ و میر گوسفندان زیادی اغراق شده بود، مگر چند باردر سال برسر گوسفندان بلا و مریضی میاد؟ اگر بر فرض هم یک سال همچین اتفاقی بیفته، با وجود این همه مرگ و میر، سر هر اتفاقی، مردم ایل کلی گوسفند قربانی میکردند، جدا از هدیه دادنها و مالیات! فکر کنم سرعت زاد و ولد گلههای این ایل بسیار زیاد بود که ته ماجرا هنوز گوسفند داشتند. ماجرای عاشق شدن حنا هم، سرسری نگاشته شده بود یک نظر میبینه عاشق میشه، حتی اشارهای هم نمیشه که غریبه آیا احساسی به حنا پیدا کرده یا نه، بعد غربیه شهریار را میبره برای مداوا، چند ماه خانوادهاش پرستاریاش میکنند برمیگرده کلی عزت و احترام، بعد یهو باز سروکلهاش بعد طلاق حنا پیدا میشه سه سوته تصمیم میگیره حنا را عقدکنه ببره! درحالیکه در داستان هنوز غریبه است. بدون اینکه اشاره بشه آیا این همون کسیه که حنا درگیرش شده، کالا تو شهر هم دختر و اینجوری شوهر نمیدن! مادر که اصلا حرف حنا را نمیفهمه بعد عموی از راه رسیده کل احساس حنا را درک کرد! پدر هم نه به اون همه احترامی که به غریبه میگذاشت نه به این که یهو بیچاره را کشت! برای طلاق حنا اینقدر غیرتی نشد که دخترشو بکشه برای ازدواجش اینکارو کرد؟ بعد چرا غریبهای که بهش مدیون بود و کشت! ضمن تشکر از راوی داستان، باید بگم صداشون به درد همچین داستانی نمیخورد و خیلی با طمانینه و بدون حس لازم داستانو میخوندن من اول فکر کردم نکنه داستان کودکانه است! صداگذاری ایده خوبی بود ولی کیفیت نداشت خیلی بلندتر از صدای راوی بود چون با هندزفری گوش میکردم باید حواسم بود که موقع افکتها صدا رو کمتر کنمیکجا هم در شادی آوای مرگ برادر پخش شد!
داستان، داستان قشنگ و مطابق با واقعیت بود. کسانی که با عشایر و ایلیات در ارتباط هستند کاملا مصیبتها و خوشیها را همراه با موسیقی و ترانههای پخش شده لمس میکنند. اینکه زنان و دختران عشایر خیلی مورد ظلم خانواده و اقوام قرار میگیرند شکی درش نیست، نه فقط عشایر بختیاری بلکه همه اقوام … داستان تا نرسیده به طلاق حنا برای من خیلی جذاب و گیرا بود. اما اواخر داستان واقعا شُک شدم به نظرم آقای عطایی آخر داستان رو خیلی با عجله تمام کرد همش از خودم میپرسیدم چرا آخه، چی شد؟!!!
نویسنده برای کشتن حنا به دست پدر زیاد عجله کرد و داستان رو مبهم تمام کرد.
سوال: چرا کسی از حنا نپرسید آیا این آقا همون کسیه که کل داستان براش عذاب کشیدی؟
و چرا این همه عجله! غریبه بدون هماهنگی با خانوادش یه دختر رو میگیرد و میخواد بره خونه!
چرا راجع به خانواده غریبه صحبتی نشد
نویسنده برای کشتن حنا به دست پدر زیاد عجله کرد و داستان رو مبهم تمام کرد.
سوال: چرا کسی از حنا نپرسید آیا این آقا همون کسیه که کل داستان براش عذاب کشیدی؟
و چرا این همه عجله! غریبه بدون هماهنگی با خانوادش یه دختر رو میگیرد و میخواد بره خونه!
چرا راجع به خانواده غریبه صحبتی نشد
اول از طولانی بودن و روزمرگی و جزییات زیادش خسته شده بودم تا وسطای داستان. چون فکر میکردم ک داستانی خانواده و ایل شون هست ولی الان فکر میکنم نویسنده در قالب داستان ب بهترین شکل، طرز زندگی مردم قدیم ایران رو بیان کرده. ی عده بیسواد و جاهل ک خرابکاری میکنن تو زندگی شون و میگن خدا خواسته یا خدا نخواسته. نهایت فکر و مشورتشون هم میرسه ب دعا و جادو جنبل و اسفند و... جهل هم ظلم میاره. ظلم هم ک چیز اشنایی با زن هاس. پدری بخاطر خانواده خودش و حرفی عده ادم کودن در ایلش، بزرگترین جنایتها رو در حق دخترش میکنه و کیه ک حق دختر رو از پدر جاهلش بگیره و جالبه ک این پدر بزرگ ایل هست! داستان خوب بود و لازمه تا ایندگان بخونن و بدونن ک چقدر نیاکان احمقی داشتن و باید چقدر از نظر علمی و فرهنگی و اخلاقی رشد کنیم
سلام کتابراه عزیز.
متن کتاب عالی بود زندگی عشایر و سختیها و مشکلات ایل و اتحاد و همبستگی آنها در مواجه با حوادث و اتفاقات و همکاری آنها در شادیها و غمها به خوبی بیان شده بود. صدای راوی هم خوب بود. ای کاش صدای پس زمینه کم و زیاد نمیشد و ریتم آن تا آخر داستان ادامه مییافت و هنگام شنیدن صدای حیوانات صدای راوی قطع نمیشد و همچنان داستان را روایت میکرد و بعضی از صداها مانند صدای گریه زن و صدای گوسفندان و شیهه اسب خیلی تصنعی بود و زیاد دلچسب نبود و خیلی تکراری بود که در این مورد کم کاری شده بود. آخر داستان سورپرایز شدیم چون از فیلمهای هندی هم غم انگیزتر شد. انتظارش را نداشتیم که اینطوری تمام بشه. با تشکر از تمامی عوامل وگرد آورندگان کتابراه. خسته نباشید خدا قوت
متن کتاب عالی بود زندگی عشایر و سختیها و مشکلات ایل و اتحاد و همبستگی آنها در مواجه با حوادث و اتفاقات و همکاری آنها در شادیها و غمها به خوبی بیان شده بود. صدای راوی هم خوب بود. ای کاش صدای پس زمینه کم و زیاد نمیشد و ریتم آن تا آخر داستان ادامه مییافت و هنگام شنیدن صدای حیوانات صدای راوی قطع نمیشد و همچنان داستان را روایت میکرد و بعضی از صداها مانند صدای گریه زن و صدای گوسفندان و شیهه اسب خیلی تصنعی بود و زیاد دلچسب نبود و خیلی تکراری بود که در این مورد کم کاری شده بود. آخر داستان سورپرایز شدیم چون از فیلمهای هندی هم غم انگیزتر شد. انتظارش را نداشتیم که اینطوری تمام بشه. با تشکر از تمامی عوامل وگرد آورندگان کتابراه. خسته نباشید خدا قوت
از جملات کوتاه زیاد استفاده شده بود و به سرعت از مطلبی به مطلب دیگر و از سخنی به مبحثی دیگر تغییر میکنه، برای به رخ کشیدن سختیهای ایل از فوت افراد زیاد استفاده شده، و این در جایی است که مرگ و میر جز سختیهای تمام زندگی هاست یکی در شهر و امکانات با ماشین تصادف میکنه یکی هم به مرگ طبیعی در روستا. بهتر این بود که سختی هارو با دیدی دگر بیان میشد، و پدری که از اول خانواده دار و پر از احساسات تعریف شده بود، بزرگ ایل او را برای برخی مسائل باخود همراه میکرد، دختر جان گفتن از زبانش نمیافتاد، در آخر به قاتلی بی رحم، که غیر از پاره تنش، حتی به مهمان عزیزی که سختیهای پسرش را بجان خریده بود هم رحم نکرد، مبدل شد، کمی غیر متعارف مینمود
کتاب شاید اگر صوتی نبود گیرایی کمتری داشت. برای پخش موسیقیهای محلی از شما سپاس گزارم. چقدر قشر ایلیاتی سختی کشیده هستند. رضاشاه اسکان عشایر را آغاز کرد، اختصاص زمین به اونها، آموزش سواد، ارسال خدمات پزشکی و... بسیار پیشرفت در عشایر حاصل شد، چه بسا که خیلی از اونها فرزندان شون رو به دانشگاه فرستادند و حتی خارج از کشور. بسیاری از مناطق محروم ایران به رسیدگی رفاهی و بخصوص فرهنگی نیاز دارن هنوز تا مردم از جهل و کمبود امکانات نجات پیدا کنند. و خب البته اینها دلسوز میخواد. کسی که عاشق میهنه. کتاب منو یاد دوستانم انداخت که از خانواده عشایر بودند. اگرچه ضعفهایی داشت ولی اثر ارزشمندیه.
از کتابراه ممنون برای رایگان گزاشتن کتاب. صدای گوینده بنظرم معمولی و خوب بود. ولی اشتباه در تلفظ اوایل داستان چندتا جا داشت. نقطه منفی داستان که آزار دهنده بود صدای گریه تکراری اون خانم عزادار بود خیلی رو مخ و تکراری. صدای حیوانات خوب اما همه شبیه هم بود و تکراری، این کار یک حرفهای نیست. زندگی عشایر این داستان پر از غم بود در حالی که زندگی عشایر سخت هست اما معمولی هستن نه غمگین، در کل در فصل چهارم تصمیم گرفتم ادامشو گوش نکنم و وقتمو به کتاب دیگهای اختصاص بدم، موفق و موید باشید
همانگونه که از اسم داستان بر میآید، حکایتی است از تلخیهای ایل به همراه پایان تلخ.
نوشتار آقای محمود عطایی سلیس و چیزی شبیه به نوشتههای آقای بهمن بیگی و داستانی قابل باور است.
خوانش خانم زهرا مظفری بسیاردلنشین است.
آهنگها و صداهای زمینه مناسب داستان هستند ولی کاش بعضی صداهای زمینه، مثل گریه زنان، اذان خروس، بع بع گوسفندان و... یواش تر از صدای گوینده بود. به علاوه داستان در مورد ایلی از تبار عرب است ولی آهنگ لری است.
شنیدن این داستان را به کسانی که به داستانهای تلخ ایل علاقه مند هستند توصیه میکنم.
نوشتار آقای محمود عطایی سلیس و چیزی شبیه به نوشتههای آقای بهمن بیگی و داستانی قابل باور است.
خوانش خانم زهرا مظفری بسیاردلنشین است.
آهنگها و صداهای زمینه مناسب داستان هستند ولی کاش بعضی صداهای زمینه، مثل گریه زنان، اذان خروس، بع بع گوسفندان و... یواش تر از صدای گوینده بود. به علاوه داستان در مورد ایلی از تبار عرب است ولی آهنگ لری است.
شنیدن این داستان را به کسانی که به داستانهای تلخ ایل علاقه مند هستند توصیه میکنم.
اول از همه از زحمات نویسنده وناشر وگرداورندگان این کتاب جالب وشنیدنی که رایگان بودنش هم دوصد چندان تشکر دارد قدر دانی میکنم.
از گویندهی اثر هم همینطور که با احساس دیالوگها رو منتقل میکرد وافکتها که جالب بودند.
اما نقدم به موضوع کتاب مربوط به اعتقاد به خرافات زیاد ونبودن هیچ پایگاه وجایگاه عقل ودانش است انگار داستان مردم ایل در صد سال گذشته است وپدری سنگدل که با جهل وغرورش فرزندانش را به نیستی میکشاند.. ارزو میکنم جهل ونادانی وغرور وتغصب جاهلیت از مردم یرزمینم ایران همواره دورباشد.
از گویندهی اثر هم همینطور که با احساس دیالوگها رو منتقل میکرد وافکتها که جالب بودند.
اما نقدم به موضوع کتاب مربوط به اعتقاد به خرافات زیاد ونبودن هیچ پایگاه وجایگاه عقل ودانش است انگار داستان مردم ایل در صد سال گذشته است وپدری سنگدل که با جهل وغرورش فرزندانش را به نیستی میکشاند.. ارزو میکنم جهل ونادانی وغرور وتغصب جاهلیت از مردم یرزمینم ایران همواره دورباشد.
درود بر همه عزیزانی که این کتاب صوتی را تولید کردهاند.
به نظرم ما به چنین کتابهای صوتی یا گویایی بیش ازینها نیاز داریم.
آشنایی همه مردم خصوصا جوانان با فرهنگ مردم ایل کاریست که ما را به اصل خویش باز میگرداند.
باید همه از چنین کارهای خوب و غیرانتفاعی حمایت کنیم.
طبیعتا اگر این کار با امکانات انتشاراتهای بزرگ منتشر شود بیش از پیش گل میکرد.
سپاس به خاطر یادآوری داشتهها و فرهنگ مان.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
به نظرم ما به چنین کتابهای صوتی یا گویایی بیش ازینها نیاز داریم.
آشنایی همه مردم خصوصا جوانان با فرهنگ مردم ایل کاریست که ما را به اصل خویش باز میگرداند.
باید همه از چنین کارهای خوب و غیرانتفاعی حمایت کنیم.
طبیعتا اگر این کار با امکانات انتشاراتهای بزرگ منتشر شود بیش از پیش گل میکرد.
سپاس به خاطر یادآوری داشتهها و فرهنگ مان.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
باسلام واحترام فراوان خدمت همه کسانی که زحمت میکشند، داستان برشانههای زخمی ایل داستانی زیباوشیواازسبک زندگی کوچ نشینان ورسوم انهابودومرابه دوران کودکی خودم برد، داستان قشنگ بود ولی جسارتاخانم زهرامظفری چندان بااحساس وقشنگ کتاب راواگونکردنداگرکمی بااحساس بیشتری کتاب را واگو میکردند بهتر بود البته ازآن بزرگوار عذرخواهی میکنم وحتی صداگذاریهاهم مثل گریه کردنهاخیلی مصنوعی بود وبه شنوده حس خوبی نمیدهد، بازهم ازهمه شماعزیزان سپاسگزاری میکنم امیدوارم همواره موفق وموید باشید🙏🙏
بطور کلی داستان ایل و عشایر با آمیختگی با طبیعت و نوع زندگی و اسامی مردمش رسمها وآیینهایی که دارند خیلی دوست داشتنی است و عنوان این کتاب هم جذاب است ولی در این داستان فضاها خیلی ساخته و پرداخته و توصیف نشده بود و خیلی ضعیف بود بطوریکه در این کتاب صوتی صداها این فضا سازیها را بر عهده گرفته بودند داستان پیوستگی لازم را نداشت و اتفاقات یکباره اتفاق میافتاد و تمام میشد صدای گوینده مناسب این داستان نبود و همه صحنهها یکجور ادا میشد اشتباه در تلفظ نیز مواردی شنیده میشد.
با تشکر از همه کسانی که برای این کتاب زحمت کشیدن، شنیدن این کتاب بسیار لذت بخش بود و انسان رو به تامل وامیداشت، از توصیفات زیبا، راوی خوش صدا، موضوع دلنشین این کتاب که بگذریم، تلنگری که برای همه نیازه، اینکه مرز بین انسانیت و پستی بسیار باریکه، کسی که برای همه دوست و آشنایان مثل پدری دلسوز و فداکار بود ولی نهایتا برای دخترش و حتی فردی غریبه و بی گناه تبدیل به قاتلی بی احساس میشه که غرق تعصبات و خودخواهیهای خودش میشه. غم انگیز ولی تاثیرگذار...
دوستی داشتم سالهای گذشته که اتفاقی مشابه داستان این کتاب رو برام تعریف کرد که در روستایی در غرب کشور اتفاق افتاده بود. وقتی در حال شنیدن کتاب بودم مدام داستان دوستم تو ذهنم میچرخید. دوست ندارم باور کنم ولی انگار چندان دور از واقعیت هم نیست.
قطعا هدف مهم یه کتاب خوب افزایش آگاهی است و چنین آثاری میتونه تلنگری باشه برای به دور ریختن این همه خرافات و جهل. از این نظر به شدت این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مضاف بر ان، خود داستان و خوانش ان نیز زیبا و روان است.
قطعا هدف مهم یه کتاب خوب افزایش آگاهی است و چنین آثاری میتونه تلنگری باشه برای به دور ریختن این همه خرافات و جهل. از این نظر به شدت این کتاب رو پیشنهاد میکنم. مضاف بر ان، خود داستان و خوانش ان نیز زیبا و روان است.
من این کتابو خیلی دوس داشتم
صدا گذاری عالی داستان جالب
از عشایرنشینان میگف از عاشق شدنشون از اعتقاداتشون از سختیایه زندگی از مراسم هاشوون عالی بود مخصوصا وقتایی که اهنگ محلی هم پخش میکردن عاااالی اسم غریبه چی بود؟
وای چرا اسفندیار این کارو کرد میذاشت دخترش رنگ خوشبختی و ببینه حالا که ازدواج کرده بود و داشت میرفت راه دور واقعا خیلی ناراحت شدم
و اهنگ اخرش خییلی عالی بود برا مایان مرسی از کتابراه بخاطر کتابهای رایگان که در اختیار ما میذاره
صدا گذاری عالی داستان جالب
از عشایرنشینان میگف از عاشق شدنشون از اعتقاداتشون از سختیایه زندگی از مراسم هاشوون عالی بود مخصوصا وقتایی که اهنگ محلی هم پخش میکردن عاااالی اسم غریبه چی بود؟
وای چرا اسفندیار این کارو کرد میذاشت دخترش رنگ خوشبختی و ببینه حالا که ازدواج کرده بود و داشت میرفت راه دور واقعا خیلی ناراحت شدم
و اهنگ اخرش خییلی عالی بود برا مایان مرسی از کتابراه بخاطر کتابهای رایگان که در اختیار ما میذاره
قهرمان داستان اسفندیار در اخر داستان از یک شخصیت مهربان و بسیار خوب تبدیل به یک شیطان کامل شد در مورد مردی که حنا دلباختهاش شده بود داستان پردازی نشده بود ما از احساسات او هیچ متوجه نشدیمو قصه عاشقانه حنا و غریبه بسیار مبهم بود و در مورد صدا پردازیهای داستان باید گفت که بسیار غیر حرفه ایی و سطحی و ناهنجار بود البته صدای حیوانات و گریه خنده و... داستان ما را به دنبال خود میکشاند ولی نتوانسته خیلی حرفهای قصه پردازی شود.
من داستانهای مربوط به ایلیات را خیلی دوست دارم اما متاسفانه گوینده خیلی بی روح و از سر تکلیف داستان رو نقل میکرد و همه شخصیتها یک صدا داشتند ک این از زیبایی داستان کم میکنه ک مرد و زن و پیر و جوان تنها یکصدا است ب نظرم عزیزان ایلیاتی شادتر از ازینها باشند اما در این داستان همه سراسر ناراحتی است ایلیات زاده طبیعته همه عمر با داروهای گیاهی دوا و درمان میکنن اما در این داستان وابسته دعا و دعا نویس هستن در باور نمیگنجد😔
گاهی بهتر است نیمه پر لیوان را ببینیم. من که شناختی از این قوم نداشتم به خیلی از رفتار ومنش این قوم آشنا شدم وزیبایی و زشتی آنها. زیبایی مانند همبستگی و کمک یار همدیگر در سختیها وزشتی، مانندتعصب بی مورد که باعث قطع شدن دست شهریار شدودر جای دیگر باعث مرگ حنا شد. اتحادیک ایل درست مانند یک انسان میباشد ویک انسان دارای یک سری محسنات ویک سری ضعف میباشد ما باید نکات مثبت را حفظ ودرپی رفع نکات منفی باشیم.
از نویسنده محترم جناب عطایی بخاطر تلاششون در القا تصورات به شنونده تشکر میکنم و امیدوارم در اثرات بعدی بتونن موفقیت بیشتری کسب کنند اما صدای گوینده رو اصلا نپسندیدم این متن داستان کودک نبود که گوینده برای خوانش متن از لحن قصه گویی کودک استفاده کرد متن داستان بزرگسال باید لحن متناسب مضمون داستان داشته باشه. امیدوارم در ارائه کتب صوتی بعدی از گوینده مناسب برای خوانش متن استفاده بشه ممنون
با سلام اولا اون صدای خروس و گله گوسفندها بیش از حد تکرار میشه و به نظرم اگر از قربانی کردن حیوانات و شکار کردنشون نمیگفتن خیلی بهتر بود و اینکه خیلی غمناکه همش از مرگ و بیماری گفته میشه کمتر به خوشیها میپردازه درسته نویسنده میخواد از سختیهای ایل بگه ولی این دیگه بیش از حد غم انگیزه همش گریه و ناراحتی تازه توی شادیهاشونم که حیوونای بیچاره رو سر میبریدن من باز ناراحت میشدم
دراینکه داستان زیبا بود شکی نیست من هم با گوش کردنش یاد کتاب کلیدر وگل محمد افتادم البته آن کتاب حماسی بود واین چیز دیگری... تنها انتقادی که شاید بتونم وارد کنم اینه که درمقابل این همه صبرو شکیبایی دختر وسالها عشق یک سویه یهو سروکله غریبه پیدا میشه وبلافاصله بدون هیج هیجانی به هم می رسند وما که لحظه به لحظه درد دخترک را دنبال میکردیم یکباره از ما تمامی احساساتشان پنهان ماند
یکی از بهترین کتابهایی بود که همه چیز به صورت خیلی عالی و هنرمندانه کنار هم قرار گرفته بود صدای گوینده موسیقی و همه و همه، و داستان هم درسته باب میل شنونده پایان خوشی نداشت اما این واقعیت جامعه ماست که کسی که طلاق میگیره برچسب بد میخوره و حق زندگی نداره هرچقدرم به روز شده و فرهنگمون ارتقاع پیداکرده اما بازم این مسئله دید خوبی نگرفته، مخصوصا از سمت خانم😔در آخر برای این همه هنر سپاسگذارم
سلام و عرض ادب
وقتی کتاب صوتی را گوش میکردم احساس کردم که بیش از حد به مسائل خرافی مثل چشم و نظر و استفاده از دعا و ثنا در رفع بیماری توجه شده در حالی که در واقعیت اینطور نیست مردمان ایل و عشایر از فرهنگ و بینشی باز برخوردارن و چه بسا آدمهای خرافی در بین آنها کمتر از مردمان دیگه است برای همین از ادامه گوش کردن به کتاب منصرف شدم و چه بسا معتقدم کاری بهتر برای انجام دادن هست
وقتی کتاب صوتی را گوش میکردم احساس کردم که بیش از حد به مسائل خرافی مثل چشم و نظر و استفاده از دعا و ثنا در رفع بیماری توجه شده در حالی که در واقعیت اینطور نیست مردمان ایل و عشایر از فرهنگ و بینشی باز برخوردارن و چه بسا آدمهای خرافی در بین آنها کمتر از مردمان دیگه است برای همین از ادامه گوش کردن به کتاب منصرف شدم و چه بسا معتقدم کاری بهتر برای انجام دادن هست
سلام با تشکر از نویسنده من دقیقا سال گذشته کتاب رو گوش دادم بااحترام به همه عوامل تولید زیاد دلچسب نبود نسبت به کتابهایی که گوش دادم. توصیه میکنم کتاب قلعه حیوانات. نوشته جورج الور. که نسخه صوتی هم داره بهترین کتابی که من تاحالا گوش دادم حتما گوش بدین البته رایگان نیست ولی ارزشش رو داره. وقتی گوش میکنی به داستان، غرق میشی توش. کتاب بعدی هم داش اکل حتما گوش بدین
اولاً دندون اسب پیشکشی را نمیشمارند. همین که کتاب راه این داستان مفصل طولانی و زیبا رو با خوانشی بسیار خوب و صدایی مناسب، رایگان گذاشته ارزشمند و قابل تقدیر هست.
دومین نکته که توجه من را جلب کرد این بود که تمدن در مدت کوتاه صد سال چقدر زندگی بشر رو ارتقا داده.
و بعد هم من یاد محمد بهمن بیگی و همینطور رضاشاه افتادم روح شون شاد.
فقط کاش کمی صدای افکتها کوتاه تر بود.
دومین نکته که توجه من را جلب کرد این بود که تمدن در مدت کوتاه صد سال چقدر زندگی بشر رو ارتقا داده.
و بعد هم من یاد محمد بهمن بیگی و همینطور رضاشاه افتادم روح شون شاد.
فقط کاش کمی صدای افکتها کوتاه تر بود.
آشنا شدن با زندگی عشایر و ایل زیباست و من به شخصه دوست دارم راجب بهش اطلاعاتی داشته باشم این کتاب راجب به عشایر است و در بخش اول کتاب پسری که در حال تمیز کردن تفنگ است ناگهان با حادثه رو به رو میشود و تیر تفنگ به دستش میخورد و زخم میشود و از این طرف خواهرش که به نظر میآید از غریبهای که آنروز به خانه آنها آمده بودند خوشش میآید و نمیتواند فکر آن را از سرش بیرون کند....
از نظر داستان که اخرش کلا خوب نبود و بیشترین چیزی که خوشم نیومد افکتها بود، صدابردار کاملا ناشی بود افکتها اونقدر صداش زیاد بود که همسایمون صبح گله میکرد صدای خروس چی بود نصف شب از خونتون میومد اخر داستانم که پدر مهربان شد پدر قاتل اصلا باحال نبود ضمنا ادمای تو ایل و ادمهای احمق و نادون فرض کرده بودن اصلا هم اینجوری نیس اهل جادو جمبل نیستن در کل حال نکردم
چقدر دردناک که انسانی نتونه حتی از بزرگترین احساساتش حرف بزنه و برای خودش تصمیم بگیره و فقط مجبور باشه توی یک سری چارچوبها و رسوم کهنه و نخ نما زندگی کنه و نفش بکشه. عمیقا بادخترک مظلوم و بی پناه ایل همدردی کردم و براش غصه خوردم. و اون عشق پاکی که بی جرم و گناهی محکوم به نیستی شد. و اون مادری که دید و جز مرگ، راهی برای خاموشی اتش قلبش نداشت.
من تا حالا هیچ کتاب یا فیلمی راجع به ایل و عشایر نخونده و ندیده بودم
واقعا نویسنده جوری داستان رو بیان کرده بود که آدم خودش رو در اون فضا احساس میکرد و صدای راوی به قدری آرامش بخش بود که انسان رو سرشار ازاون حال و هوا میکرد و اون صداگذاری ها (شیهه اسب، صدای کلاغ، کل کشیدنها و....) بیشتر آدم رو تحت تاثیر قرار میداد. واقعا زیبا. قلمتان مانا
واقعا نویسنده جوری داستان رو بیان کرده بود که آدم خودش رو در اون فضا احساس میکرد و صدای راوی به قدری آرامش بخش بود که انسان رو سرشار ازاون حال و هوا میکرد و اون صداگذاری ها (شیهه اسب، صدای کلاغ، کل کشیدنها و....) بیشتر آدم رو تحت تاثیر قرار میداد. واقعا زیبا. قلمتان مانا
متن داستان عالیه ولی متاسفانه راوی اصلا خوب روایت نمیکنه انگار داره واسه بچههای سه چهار ساله شنگول منگولو تعریف میکنه.... صداهایی که در طول داستان استفاده شده ان بد نبودن بجز صدای گریه وشیون که بسیار مصنوعی بود..... کاااااش این کتابو بجای گوش کردن خونده بودم.... واقعا درحق نویسنده ظلم کردن شاید اگه راوی مرد بود بهتر از آب در میاومد.
زیبا بود
من از شنیدنش لذت بردم. به دلیل اینکه من هیچ اطلاعی از رسم و رسوم ایلیاتیهای مهربان نداشتم، شنیدن این کتاب هم برام جنبهی یادگیری داشت، هم لذت بردن از داستانِ مربوطه... و چقدر خوب میشد اگر ما به جای به کار بردنِ لفظ و هشتگهای "لطفا قضاوت نکنیم"، این رفتار پسندیده رو در وجودمون نهادینه کنیم....
متشکرم از تیم کتابراه
من از شنیدنش لذت بردم. به دلیل اینکه من هیچ اطلاعی از رسم و رسوم ایلیاتیهای مهربان نداشتم، شنیدن این کتاب هم برام جنبهی یادگیری داشت، هم لذت بردن از داستانِ مربوطه... و چقدر خوب میشد اگر ما به جای به کار بردنِ لفظ و هشتگهای "لطفا قضاوت نکنیم"، این رفتار پسندیده رو در وجودمون نهادینه کنیم....
متشکرم از تیم کتابراه
بسیار عالی بود، هنوز بخشی از جامعه ایران بسیار سنتی است و الزاما والدین برای فرزندان زوج یا زوجه انتخاب میکنن، باید بپذیریم که در قرن انفجار اطلاعات فرزندان ما اطلاعات و دانشی دارند که گاها از ما بیشتر است، پس باید با آنان به زبان خودشان سخن بگویم و به زبان خودشان مشاوره دهیم. یعنی والدین باید زبان روز فرزندان را یاد بگیرن
درود و سلام. باآنکه نویسندگان سعی فراوان کردهاند بااستفاده ازلغات وادبیات متداول فرهنگ ایلی وعشایری ساختمان قصه را قوی وشیواسازنداماموفق نبودهاند وبیشتر شکل آن روایتی شده. البته گویندگی ضعیف آنرا بی قوام تر ساخته. وبلاخره درمجموع داستان هم استحکام ادبی لازم را وهم شیوایی کلام رااز ست داده به امیدآرزوی آثاربهترآینده برای نویسندگان عزیز
داستان زندگی در ایل را به خوبی تفسیر و نمایان کرده سختیها و مشکلات موجود را، ولی زیباتر از آن همکاری، همبستگی، همدلی ایلاتیها بود که هیچکس را با مشکلاتش تنها نمیذاشتند و در واقع همه خانواده بوده و دلسوز همدیگه بودند اما پایان داستان مرد ایلاتی به خوبی تعصب مذهبی را و غیرت ایلاتی را با کشتن دختر و دامادش ظاهر ساخت.
صدای گوینده بر بدیهی بودن داستان میافزاید انکار هر دو بچه مدرسه ایهایی بودند که فقط برای رفع تکلیف و به زور نوشتهاند اصلا شخصیتها مشخص نبودند و آخر داستان خیلی ناتمام و هندی مانند تمام شد توصیه چندانی نمیکنم ولی شاید شما دوست داشته باشید و به کسانی که رمانهای عاشقانه اجتماعی و کوتاه علاقه دارند مناسب میباشد
کتاب خوبی بود. داستان مردمان عشایر با به تصویر کشیدن سختیها و شیرینیهای این سبک زندگی فرهنگ و تعصبات خاص مردم ایل یک دلیها و یک رنگیها و همبستگی بین افراد. داستان قشنگی از عشق با پایان تلخ که شمارو با خودش همراه میکنه و احساساتتون رو درگیر خودش میکنه. این کتاب رو توصیه میکنم که حتما ارزش یک بار شنیده شدن رو داره
کتاب خوبی بود. داستانش حتی برای امروز هم خیلی نزدیک به واقعیته. توصیفاتش از آبادیها و مناطق کوچ و رسوم ایل کاملا مبتنی بر واقعیت بود. اصطلاحات ایل هم خیلی خوب به کار برده بود ولی اشتباهات گوینده در تلفظ کلمات زیاد بود. علیرغم علاقهای که به موسیقی لرستان دارم ولی بنظرم استفاده از آن سنخیتی با داستان نداشت
روایت بسیار ضعیف داستان، حتی در بیان حالات ساده همچون ناراحتی و نگرانی و شیون و زاری نیز گوینده گویا درمانده بود، افکتهای موجود در داستان هم بسیار بی جا و تکراری و بیشتر از جهت رفع تکلیف یا یک نوع تزیین بی خود بود کهای کاش به کل استفاده نمیشد، متاسفانه روایت به قدری ضعیف بود که از ادامه داستان دلسرد شدم
بعضی از اصطلاحات یا اشتباه نوشته شده بود یا اشتباه خوانده میشد، درضمن جاهایی هم نوشتهها را تغییر دادهاند مثلا اسم دختری که گل اندام بوده را گل بدن گذاشتن که اصلا چنین اسمی در عشایر وجود ندارد، درکل متن ضعیف و اجرا هم همینطور فقط صداهای پس زمینه قوی کار شده بود. ارزش وقت گذاشتن نداشت.
یک داستان که انتهایی بسیار بی معنی داشت... میتوانست خیلی بهتر تمام شه که هم تعصبهای قدیمی و بی جا را نشان بده و هم سرگرم کننده باشه. مثل اینکه غریبه سال دیگه به دیدن آنها بیاید و زن وبجهاش هم با او باشند و حنا هم با دیدن انها پی به عشق یک طرفه خود میبرد و شوهرش وابسته تر میشد
.
.
گوینده صدای خوبی داشت و خوب به داستان مسلط بود. صدا گذاریها خیلی خوب بود. به آدم حس خوبی میداد. سختیها، مصیبتها، خوشیهای کوچ نشینها رو خیلی خوب بیان کرده بود. فقط یه چیزی که آدم رو آزار میده همون مرد سالاریه که متاسفانه واقعیه و هنوزم همینطوره طفلی حنا هم از این ماجرا مستثنی نبود. خدا قوت
بد نبود ولی راوی اصلا قصه گو نبود بیشتر اخبارگو بود نیاز به حس و حال بیشتری داشت. ولی نمیتونم قضاوت کنم که در ایلها و آن زمان اینقدر بی توجهی و سنگدلی وجود داشته چطور در این ایل برای بیماری معلم غربیه نذر و زیارت انجام میدن ولی بی هیچ پرس و جویی بچهی خودشون و یه کس دیگه رو میکشن