نقد، بررسی و نظرات کتاب ونسای غمگین من - کیت الیزابت راسل
4.2
89 رای
مرتبسازی: پیشفرض
ونسا وای، دخترک پانزده ساله، جسور و تنهایی که درگیر رابطهای به ظن خود عاشقانه با معلم چهل و دو سالهاش میشود و هفده سال بعد در جریان جنبشی که علیه مردان آزارگر به راه میافتد در دو راهی مورد آزار واقع شدن یا مورد پرستش بودن توسط این معلم در معرض اتهام، قرار میگیرد؛ در دو راهی سکوت برای حفظ داستان عاشقانه هفده سالهای که به گمان خود با این مرد داشته یا هم صدا شدن با زنانی که برخلاف او، خود را قربانی میدانستند. روایتی از رابطهای فرساینده و آسیب زا میان یک نوجوان و معلمی بالغ که پس لرزههای رنج آور آن هیچ گاه دست از سر او بر نداشت اما او خود را متقاعد کرده که داستان عشق آنها چیزی منحصر به فرد بوده و هیچ چیز نمیتواند و نباید این توهم را متزلزل کند، هیچ رسوایی و هیچ مرد دیگری، این تنها راه تحمل خاطرات برای ونسا است.
کتاب خییلی قشنگ و تاثیر گذار بود باعث شد از یه دید دیگه به یه دختر نوجوان که مورد آزار جنسی قرار گرفته نگاه کنم، البته داستان به گونه ایه که واقعا تو تضاد بین قربانی بودن شخص و یا عاشق بودنش قرار میگیری، خیلی قشنگ و لطیف نگارش شده، به گونهای که هم دلت میسوزه برای این دختر، و درعین حال گاهی احساس میکنی حماقت کرده و گاهی بهش حق میدی، نویسنده و البته مترجم بسیار توانا بوده که باعث القا شدن اون حس به خواننده شده، بسیار ارزش خواندن رو داره، تا آخر داستان هنوز امید داشتم که بتونم یه ذهنیت واحد درباره اول شخص داستان داشته باشم ولی نشد، و شخصیتهای داستان نه کاملا سیاه و نه کاملا سفید، بلکه خاکستری بودن، مثل هر انسانی با تمام خوبیها و بدیاش، و این داستان رو زیبا کرد.
سلام به خوانندگان عزیز. توصیه میکنم این رمان زیبا رو مطالعه کنید. نمیدونم چه حسی داره وقتی نمیتونی مرز بین عشق و هوس رو در ابتدای امر تشخیص بدی؟! یا وقتی لبه پرتگاهی هستی که نمیخواستی باشی ولی همون عدم تشخیص تو رو به اینجا رسوند؟! چیزی که در عمق این ماجرا برام قابل توجه بود (که البته نمیدونم شما عزیزان چقدر با بنده موافق هستید) این بود که یه خانواده خوب لزوما خانواده شادی نیست، ونسا به شدت به دنبال محبت، توجه، دوست داشته شدن و شاید هیجان و شادی بود که در خانواده کمتر دیده بود و همین باعث شد به اینجا برسه؛ و متاسفانه این داستان خیلی از بانوان این جهان هستش با هر ملیت و اعتقادی. امان از حس دلدادگی...
کتاب فوق العادهای بود …. راستش اول که نظرات را خواندم فکر نمیکردم حوصله کنم به آخرش برسم ولی شروع که کردم یک نفس تا آخرش خواندم. امیدوارم یادمون نره که نه تنها سوء استفاده از فرد نوجوان بلکه هر رابطهء شخصی با هر معادله سنی و تعریفی که منجر به آزار روح و روان و جسمی فرد دیگری بشود مسموم است. بنظرم همه خانمها و بیشتر خانمهای جوان باید این کتاب را بخوانند و با آسیبهای یک رابطه سمی که بیشتر از عدم اعتماد به نفس، کمبود عاطفی یا محرومیت اقتصادی شاید هم بعضی وقتها هم زیاده خواهی (بویژه در اجتماع ما) ناشی میشه، آشنا بشوند و تاثیرات مخربی را که تا آخر عمر روح انسان را مثل خوره میخورد بشناسند.
کتاب فوق االعاده ایی بود ولی غمگینی عجیبی رو القا میکنه زجر مداوم تضاد وتناقص در حس دوست داشتن وانزجار واینکه ندونی قربانی بودی یا نه ومدام در جنگ بودن در ذهن وروحت همه میتونه با روان آدم بازی کنه چون ونسا تشنهی خواسته شدن و دیده شدن بود واین برمیگشته به چیزی که در اول خودش دنبالش بود ولی به غلط و هیچ وقت هدایت نشد.. تو این سن هیچ وقت نمبشه اشتباه رو تشخیص داد با اینکه میدونست چه تعرضی در حقش شده ولی باز نمیخاست بپذیره.. یه جورایی خودش آسیب دیدن رو دوست داشت یه جاهایی حتی خودش معلمه رو دعوت میکرد که گلوش رو فشار بده واون لذت میبرد پس از لحاظ روانی بیمار بود و میل به افسردگی داشت
با احترام... کتاب خیلی خوبی در زمینهی تعرضات جنسی و سکوت در برابر آن بود.. شاید همیشه همه جا از این بعد به ما گفته شده که فرد تعرض دیده در دل خودش خود را قربانی میدونه... ولی در این کتاب نمای دیگهای به ما نشان میده... شخصیت داستان خودش را تا انتهای کتاب قربانی نمیدونه... حتی گاهی از عشق در برابر رابطش با استادش یاد میکنه... کتاب از قربانیانی حرف میزنه که سردرگمن... حتی نمیدونن قربانی شدن.. سکوت مقامات همیشه و همه جا یاد شده و این نکته فرعی کتاب بود.. همون طور که گفتم نکته عطف کتاب سردرگمی شخصیت اصلی میان عاشقی و قربانی بودن بود.. ممنون از کتابراه
واقعا به نویسندهی کتاب باید دست مریزاد گفت، که توانسته افکار شخص مورد تعرض رو تا این حد ملموس بیان کنه. به حدی واقعی بود که کاملا ذهن آدم رو مدتها درگیر میکنه که چقدر سخت میگذره به این اشخاص و هیچ وقت به زندگی عادی برنمی گردند و اینها همه از ضعف رفتاری والدینه که باعث میشه کودکان و نوجوانان توسط افرادی سودجو و فرصت طلب در این منجلاب بیافتند و مادام العمر بجنگن تا ذرهای به زندگی عادی برگردند.
ونسا تونست بیان کنه.
کاش میشد همه بتونن بیان کنن...
ونسا تونست بیان کنه.
کاش میشد همه بتونن بیان کنن...
کتاب جالبی بود. همواره احساسمخاطب و راوی یک مسیر رو طی میکنن. بحرانهای شخصیت داستان رو کمابیش همانطور که باید؛ مخاطب درک میکنه و مثل ونسادرونش غرق میشه. داستان خوبی بود یک حقیقتی از جهان، تعرضهای بی شماری هست که زنان زیادی ازشون رنج میبرن و چه بسا کودکانی. میتونم بگم با خوندنش فهمیدم که آستانه سن بلوغ وبعد از آن مهم تر از چیزی که فکر میکنیم هست. نوجوانهایی که نیاز به درک شدن دارن و به همین علت ممکنه درگیر مسائل خیلی بدتر بشوند که تاثیرش در تمام عمر آنها پایدار باشد
واقعا یه شاهکار درعین حال که خیلی غم انگیز ونسای داستان کسی که نمیتونه مرز دوست داشتن و دوست داشته شدن ودرعین حال سوء استفاده جنسی روازهم جداکنه واین خیلی خیلی دردناکه فقط اینو میتونم بگم که بهتر تموم خانوادهها و دخترهای سرزمینم همچین داستانهایی رو بخونن که مطمعنا در هرجامعهای وجود داره وبتونن مواظب عزیزای خودشون ودخترای گل مواظب جسم و روحشون باشن کسی که میخواد این کتاب و بخونه بهتره آروم آروم پیش بره تادرک درستی ازاین کتاب داشته باشه
حتی خوندن همچین سرنوشتی حس بد و افسردگی میده بهم. فکر میکنم اول باید برا پدر مادر شدن اموزش ببینیم و اگاه بشیم که از نوزادی تا سنی که فرزند به بلوغ فکری برسه چطوری رفتارکنیم، خونه چطور محیطی باشه، تربیت و اگاه کردن بچهها چطور باشه و... اینطوری افراد موفق تری به جامعه تحویل میدیم. فکر میکنم پروسه درمان افراد بیماری مثل استرین و هامبورت سختتره. و حتما یکسری ضعفهای تربیتی واجتماعی و... باعث شده اینطور افراد با درجات شدیدتر یا ضعیفتر ضداخلاقی وجود داشته باشن
حس میکنم بهتره اینطور بگم... خوندنش کار راحتی نیست! هرچند "یه شاهکاره و باید خونده بشه! "
باید با شهامت به دل داستان زد و ونسای غمگین رو با تموم افکارش، احساساتش و اتفاقاتی که براش میفته فهمید و لمس کرد. حتی شاید لازم باشه تشویقش کنید یا از جا بلندش کنید!! مطمئنا هرکس شروع به خوندنش کنه اون رو میبلعه، اما نمیدونم چندوقت طول میکشه تا از این داستان مسحور و خیره کننده بیرون بیاد!
باید با شهامت به دل داستان زد و ونسای غمگین رو با تموم افکارش، احساساتش و اتفاقاتی که براش میفته فهمید و لمس کرد. حتی شاید لازم باشه تشویقش کنید یا از جا بلندش کنید!! مطمئنا هرکس شروع به خوندنش کنه اون رو میبلعه، اما نمیدونم چندوقت طول میکشه تا از این داستان مسحور و خیره کننده بیرون بیاد!
کتاب درمورد آزار جنسی یه دختر نوجوونه، البته تو کشور ما این نوع آزار معنی نداره و امیدوارم یه روزی به اون سطح از آگاهی برسیم و مفهوم آزار از تجاوز جنسی فراتر بره، دختر قهرمان گاهی احمق هست و گاهی قربانی و گاهی عاشق، بررسی روابطش با پارتنر جالب توجه بود، میدونم که تو مدارس ایران هزاران نمونه مشابه این مورد رو میشه پیدا کرد ولی از نظر علمی این روابط توصیه نمیشه، چون فرد کم سال آسیب خواهد دید.
کتاب رو اعصاب ولی به شدت گیراییه، واقعا ونسا شخصیت اصلی داستان خیلی زیبا پرداخته و نگارش شده و به خاطر همین به شدت دلم میخواست از توی داستان بیارمش بیرون و حسابی کتکش بزنم. ولی خب این هم مثل شخصیتهای رو اعصاب فیلمها به خاطر اینکه شدیدا نقششون رو خوب بازی میکنن میتونن این حس رو بهت منتقل کنن. من کتاب رو دوست داشتم و حسابی هم حرص خوردم.
خیلی غمگین بود. ولی یکی از بهترین کتابایی بود که خوندم 👌یه جاهایی دوست داشتم به ونسا بگم دردت رو فریاد بزن تو میتونی از خودت دفاع کنی تو نباید کوتاه بیای
کاش تو دورهی نوجوانی دخترا بیشتر از سمت پدر مادر و مخصوصا مادر محبت ببینن، حمایت بشن و مهم تر از همه درک بشن تا تو شرایطی مثل این بتونن از خودشون دفاع کنند و نزارن کسی بهشون آسیب بزنه.
کاش تو دورهی نوجوانی دخترا بیشتر از سمت پدر مادر و مخصوصا مادر محبت ببینن، حمایت بشن و مهم تر از همه درک بشن تا تو شرایطی مثل این بتونن از خودشون دفاع کنند و نزارن کسی بهشون آسیب بزنه.
این کتاب در ابتدا داستان خوبی داشت اما پس مدتی از داستان روال یکنواخت و کسل کننده و تکراری دارد وخیلی از این شاخه به آن شاخه میپرد طوری که خیلی وقتها باعث سردرگمی خواننده میشود. خیلی از چیزهای بی اهمیت را با جزئیات توضیح میدهد و خیلی از چیزهای مهم را هم سریع رد میکند در کل شخصیت اول داستان هم تا آخر یک شخصیت سردرگم داشت
برای اینکه افسرده و بی انگیزه بشیم کتاب فوق العاده ایه
درسته نویسنده خواسته با کسانی که بهشون تجاوز شده همدردی کنه یا جسارت بده، اما اصلا شیوهی پردازشش خوب نبود و حس کتاب خوندن رو از آدم میگرفت
اما در کل چند نکتهی خوب هم توی کتاب در مورد نحوهی رفتار با نوجوانان بود که اینو میشه به عنوان پون مثبت کتاب دید.
درسته نویسنده خواسته با کسانی که بهشون تجاوز شده همدردی کنه یا جسارت بده، اما اصلا شیوهی پردازشش خوب نبود و حس کتاب خوندن رو از آدم میگرفت
اما در کل چند نکتهی خوب هم توی کتاب در مورد نحوهی رفتار با نوجوانان بود که اینو میشه به عنوان پون مثبت کتاب دید.
کتاب در مورد عشق یک نوجوان به مرد میانسال نیست بلکه دلایل این عشق و کشش وی است ومیبایست پدر و مادران این کتاب رو مطالعه کنندتا احیانا کم وکاستی در رفتارشان در رابطه با فرزندان خوددارند، بازنگری کنندچون کلیه اعمال ما نسبت گرفته شده از رفتار خانواده میباشد، واینکه فکر نکنیم این گونه اتفاقات از ما دور و غیر باور کردنیست
کتاب به شدت غمگینه
همش منتظر یه حرکت یه تلاش هستی
دلت میخواد قربانی داستان به خودش بیاد
دلت میخواد حال دلش خوب بشه
ولی …..
خیلی دلم براش میسوخت دوست داشتم یه جاهایی دستشو بگیرم تا دوباره شروع کنه…..
شاید خیلی کلیشه ایی باشه ولی کاش پایان داستان بهتر تموم میشد…
در کل نمره قبولی میگیره
همش منتظر یه حرکت یه تلاش هستی
دلت میخواد قربانی داستان به خودش بیاد
دلت میخواد حال دلش خوب بشه
ولی …..
خیلی دلم براش میسوخت دوست داشتم یه جاهایی دستشو بگیرم تا دوباره شروع کنه…..
شاید خیلی کلیشه ایی باشه ولی کاش پایان داستان بهتر تموم میشد…
در کل نمره قبولی میگیره
کتاب را خواندم احساس میکنم این کتاب رمانی صرف نیست داستان با این همه حسهای واقعی نمی تواند زاییده خیال نویسنده باشد چه قدر سخت و تلخ است که حتی نفهمی که مورد ظلم قرار گرفتهای حسی که ونسا تجربه کرد بی گناهی که بابت گناه دیگری احساس ترس و خجالت کرد و فرصتهای زیادی را از دست داد
نویسنده بسیار ماهرانه سواستفاده از دختران نوجوان رابه نگارش در اورده هم سواستفاده جسمی و هم روانی که اگر ونسا حمایت والدینش مخصوصا پدرش را بیشتر احساس میکرد و رابطه بهتری با پدرش داشت جذب یک مرد میانسال نمیشد و این تلنگری است برای پدر ومادرها که بیشتر با نوجوانان وقت بگذارنند و محبت کنند
با اینکه همیشه در ضمیر ناخودآگاهش این تفکر وجود داره که من تنها مقصر ماجرا نیستم، اما اون شستشوی ذهنی مانع از این میشه که طرف دست از سرزنش خودش برداره.
تو این کتاب، که یک رمان عالی و تاثیر گذار بود، ونسا دقیقا دچار این مشکل بود.
حتی من به عنوان یه خواننده گاهی گیج بودم واقعا ونسا یه قربانیه یا یه احمق!!
همش تصور میکردم اگه ونسا در ایران زندگی میکرد، هیچ همدردی و حمایتی نمیدید که هیچ، فقط سرزنش بود و سرزنش و سرزنش...
ونساهای زیادی تو کشورمون هستن که وضعیت بسیار وخیم تری از شخصیت این داستان دارن.
به امید برابری...