نقد، بررسی و نظرات کتاب حسادت - محمدعلی قجه
3.8
763 رای
مرتبسازی: پیشفرض
حمید رضا اشرفیان
۱۳۹۸/۱۲/۰۹
115
با سلام خدمت نویسنده محترم در مورد متن داستان غلطهای تایپی زیاد نسبت به صفحات کم داستان وجود داشت مثل سرش که شرس تایپ شده بود یا ک که گ تایپ شده بود و... از نظر جمله بندی به نظر من واژه تمام همه نا زیباست یا جمله همه سرمها چون معمولا چند سرم به یک بیمار تصادفی وصل نمیکنند چون یک نویسنده وقتی از یک ماجرا پزشکی مینویسد باید کمی در مورد آن تحقیق یا مطالعه کند یا از یک پزشک بپرسد همین طور در داستانهای پلیسی و جنایی و... اما در مورد خود داستان باید بگویم داستان حسادت یک داستان کوتاه است عشق یک مرد به همسرش و وفاداری افسانهای به او چون عشق در دوریست و محبت در نزدیکی و... در داستانهای بلند معمولا چند داستان فرعی در موازات داستان اصلی پیش میرود ولی در داستان حسادت فراز فرود خاصی نداشت و داستان در یک ریتم خاص تا آخر ماجرا پیش رفت شما اصلا از خصوصیات اخلاقی پدر و مادر شخصیت داستان که نام برید ننوشتید یا مثلا شیما دوست مهسا از کجا آمده بود وچرا تنها زندگی میکرد یا شخصی که با مهسای داستان دریک تاکسی بود و او هم فوت شد وحتی علت تصادف و... در مورد مرد در واقعیت زیبایی بعد از ازدواج در درجه دوم قرار میگیرد و برای یک مرد وفای داری زن به مهم است نه زیبایی ظاهری شما جمله زخمهای عمیق بر صورت مهسا را چندین بار در داستان تکرار کردید که از مهم بودن صورت زیبا بر سیرت زیباست زن هر چه قدر زیبا باشد وقتی میتواند زن زندگی باشد که بساز باشد و درک متقابلی از مرد داشته باشدو... شما حتی در مورد شغل مهسا و شوهرش ننوشتیدو... اگر خواستید باز هم ادامه نظرم برایتان مینویسم با تشکر
داستان کوتاهی درباره خیانت نکردن و وفاداریست. کتاب غلطهای املایی و جملهبندیهای نامناسب زیادی دارد، اصلا انگار ویرایش نشدهاست. به نظرم رفتارهای امیر کمی عجیب بود. مثلا گاهی میگفت از نگاهای شیما حس خاصی توی دلش به وجود میاید، یا نسبت به لمس شدن توسط او واکنش خاصی نشان نمیداد. خب این باعث میشود برای طرف مقابل هم این زمینه ایجاد شود که او خواهان رابطه است. و این که میگفت نقش مهسا در زندگیش کمتر میشد ولی شیما بیشتر. اما نهایتا به همسرش خیانت نکرد و خب این، درس وفاداری میدهد که این روزها خیلی کمیاب شدهاست. این که خوانوادهها هیچ نقشی در قصه نداشتند هم، از آن عجیبتر بود. امکان ندارد در این جور مواقع خانوادهها بیخبر بمانند و بعد از آن واکنش نشان ندهند. وقتی هم خبردار شوند، مدام به فرزندانشان سر میزنند و آنها را تنها نمیگذارند، حتی اگر آنها نخواهند. ضمنا خیلی مهم بود که واکنش خانوادهها و نحوهی خبر دادن امیر به آنها در داستان بیاید که متاسفانه اصلا اشاره نشده بود..
کتاب حسادت درباره یکی از خصلتهای اخلاقی بدبعضی از انسانها صحبت میکند که در هر شرایطی نا پسند است. وقتی صحبت از حسادت میشه نا خود آگاه یاد رفتار بسیاری از اطرافیان چه فامیل و چه همسایه و همکار و حتی کسانی که ارتباط خاصی باهاشون نداریم. کسی که حسود دارایی خود خواهی خاص است که هیچ منطقی چه عقلی چه علمی را قبول نمیکنه و فقط به افکار و رفتار نامناسب، که از دید خودش ایرادی نداره اهمیت میدهد. در این داستان سادهی خانم که دوست همسر امیر آقا هست و همسایه رو به رو آپارتمان ایشان میباشد رفتار این زوج را قبلا دیده و متوجه عشق و علاقه وافر این آقا به همسرش شده و چون خودش به دلیلی که در داستان گفته نشده بود تنها زندگی میکند بعد از حادثه تصادف به خیال اینکه چون همسر این آقا از نظر ظاهر دیگه زیبایی قبل را نداره و از طرفی این خانم زیباست. از موقعیت پیش آمده. میخواد سواستفاده کرده و به این آقا نزدیک بشه. اما ایشان که همسری عاشق و وفادار است با درایت این مسئله را حل میکند تا زندگیش حفظ بشه و عشق به همسر و وفاداری را در هر شرایطی داشته باشد. سپاس
سلام و خسته نباشید خدمت نویسنده محترم
من اینا رو میگم انشاءالله مفید باشه و نوشتههای بعدی تون عز این جذابتر
چیزی که مشخص بود نویسنده فقط نمیخواست بگه تصادف شد و زنی فلج و صورت داغون و همسرش با وجود زنهای زیبای در دسترس بهش وفادار موند
اما خب اینو نیومده تو قالب داستان بگه. مگه بدون رضایت دکتر نیاد بیمارو عمل کنه؟ اصلا امیر شاکی تشد و کسی هم برای رضایت نیومد؟ راننده و بقیه مسافرا؟ حتی اون یکی ماشین که باهاش اصادف کرده؟ اخه تاکسیا کارشونو بلدن. تصادف؟ اونم در حد مرگ و قطع نخاع بدون حتی توضیح مختصر؟
بعد مگه الکیه که مریض زن باشه همراه نداشته باشه که مهسا نخواسته کسی بیاد؟! کی تر و خشکش میکرد؟ نمیشه بابا
امیر شغلش چی بود که هیچ دغدغهای نداشت بابتش که محل کارش حاضر بشه؟ مهسا هم شاغل بوده اما نگفتین رفت سر کار دوباره یا نه
موقع ترخیص مامانش نبوده؟! اصلا نمیشه. نداریم. خانواده شما نه خانواده خودش که دیگه صبح تا شب باید بیمارستان میبودن یا حداقل تماس میگرفتن با دخترشون که کجایی؟ بعدش تزدن تو دهن امیر که اون مریضه تو چرا مارو خبر نکردی؟
مادر امیر و خانواده اش؟ اونا چیزی نگفتن؟ معمولا مادرا فقط فکر بچه خودشونن و تو این موقعیت اولین چیزی که میگن زن بگیره. حالا اینا هیچ ولی خب ما ایرانیا پامون بشکنه همه اونایی که اومدن عروسیمون میان ملاقات. هیشکی نمیومد سر بزنه؟
خلاصه که عملا هیچ کحای داستان روال معمولی و واقعی رو نداشت. و همین باعث میشه در حد شعار و افسانه بمونه. ولی اگه واقعا میاوردی تو زندگی واقعی و حقیقتا با سختیهای داشتن همسر فلج و صورت معیوب روبه رو میشدی... مثلا برای رابطه. حموم بردن. غذا پختن بجه داشتن یا بچه دارشدن... روند درمان و هزینه هاش... حالا مشخص میشد وفاداره
من اینا رو میگم انشاءالله مفید باشه و نوشتههای بعدی تون عز این جذابتر
چیزی که مشخص بود نویسنده فقط نمیخواست بگه تصادف شد و زنی فلج و صورت داغون و همسرش با وجود زنهای زیبای در دسترس بهش وفادار موند
اما خب اینو نیومده تو قالب داستان بگه. مگه بدون رضایت دکتر نیاد بیمارو عمل کنه؟ اصلا امیر شاکی تشد و کسی هم برای رضایت نیومد؟ راننده و بقیه مسافرا؟ حتی اون یکی ماشین که باهاش اصادف کرده؟ اخه تاکسیا کارشونو بلدن. تصادف؟ اونم در حد مرگ و قطع نخاع بدون حتی توضیح مختصر؟
بعد مگه الکیه که مریض زن باشه همراه نداشته باشه که مهسا نخواسته کسی بیاد؟! کی تر و خشکش میکرد؟ نمیشه بابا
امیر شغلش چی بود که هیچ دغدغهای نداشت بابتش که محل کارش حاضر بشه؟ مهسا هم شاغل بوده اما نگفتین رفت سر کار دوباره یا نه
موقع ترخیص مامانش نبوده؟! اصلا نمیشه. نداریم. خانواده شما نه خانواده خودش که دیگه صبح تا شب باید بیمارستان میبودن یا حداقل تماس میگرفتن با دخترشون که کجایی؟ بعدش تزدن تو دهن امیر که اون مریضه تو چرا مارو خبر نکردی؟
مادر امیر و خانواده اش؟ اونا چیزی نگفتن؟ معمولا مادرا فقط فکر بچه خودشونن و تو این موقعیت اولین چیزی که میگن زن بگیره. حالا اینا هیچ ولی خب ما ایرانیا پامون بشکنه همه اونایی که اومدن عروسیمون میان ملاقات. هیشکی نمیومد سر بزنه؟
خلاصه که عملا هیچ کحای داستان روال معمولی و واقعی رو نداشت. و همین باعث میشه در حد شعار و افسانه بمونه. ولی اگه واقعا میاوردی تو زندگی واقعی و حقیقتا با سختیهای داشتن همسر فلج و صورت معیوب روبه رو میشدی... مثلا برای رابطه. حموم بردن. غذا پختن بجه داشتن یا بچه دارشدن... روند درمان و هزینه هاش... حالا مشخص میشد وفاداره
کتاب خیلی ساده، بچگانه بود. و اما نقد کتاب: داستان زنی که در تصادف زیباییاش را از دست میدهد و همچنین مجبور میشود روی بیلچر بشیند. او از این بابت ناراحت است و از ظاهر شدن جلوی بقیه خجالت میکشد. همسرش اورا به خانه میآورد. زن همسایه به طریقی خبردار میشود که چه اتفاقی برای او افتاده است به همین دلیل به بهانه دلداری دادن و کمک به او به خانهاش میآید. کمی بعد زن همسایه عاشق شوهرِ زن میشود و از او میخواهد تا یک قرار عاشقانه بگذارند. شوهرِ زن اول قبول میکند اما بعدش با یک حرکت غافلگیرانه زنش را هم به آن قرار میبرد و زن همسایه غافلگیر میشود. بعد، مرد از دروغ میگوید که زن همسایه میخواهد نقل مکان کند و این قرار، یک قرار خداحافظی است. زن همسایه مدتی بعد نقل مکان میکند.
خب این کتاب هم مانند تمامی کتابهای آقای قجه خواندنی و جذاب است در عین کوتاه بودن تمامی ویژگی یک. کتاب خوب را شامل است متعسفانه اتفاقی ک برای شخصیت خانم داشتان افتاد چیز غیر قابل باوری نیست و در تمام دنیا بر اثر اتفاقهای مختلف ممکن است رخ بدهد وفاداری امیر برای قابل تحسین بود هرچند گمان میکنم اگر در واقعیت چنین اتفاقی بیفتد کمتر کسی حاضر میشود شرایط را تحمل کند و کنار بیاید بلکع فردا را ترک میکند راجب کتاب هم بگویم ک نویسنده قلم قدرتمندی دارد کتاب جذاب و خواندنی است و شما را ترغیب ب خواندن ادامه کتاب میکند و اتفاقات غیر قابل باور نیست و باعث میشود شما کاملا بتوانید خود را جای شخصیتها بگذارید و احساسات انها را لمس کنید و ب درک شرایط برسید نام کتاب هم بسته ب داستان خوب انتخاب شده بود حتما پیشنهاد میکنم بخونین
سلام و درود، کوتاه و جالب، در واقع انتظار نداشتم به این سرعت و بدین گونه به پایان برسد، اگر چه دور از واقعیت است ولی خب، جالب است. گرچه مطمئنا پایان این عشق در دنیای واقعی به شکل دیگری خواهد بود. غلطهای املایی نیز داشت که در داستانی بدین کوتاهی قابل قبول نیست. در ارتباط با چگونگی چنین تصادف وحشتناکی نیز جاداشت آقای قجه بیشتر داستان پردازی میکردند و مادر ودختر اول قصه چطور از اصفهان آمده بودند ولی زودتر از عاشق قصه رسیده بودند و دهها سوال دیگر که برای داستانی بدین کوتاهی زیاد است. با همه این نواقص نظر عالی دادم چرا که انتهای داستان با حدسیات من خیلی متفاوت بود. موفق باشید آقای جقه
عرض ادب خدمت شما دوستان عزیز، کتاب خیلی جذابی بود، در این کتاب، نحوه زندگی کردن با نگرشی درست را آموزش میده حسادت میشه گفت یه بیماریست. به نظر من حسادت اصلا چیز خوبی نیست ولی کاریش نمیشه کرد وقتی حسادت پیش میاد من به دوستان پیشنهاد میکنم این کتاب رو بخونید تا معنی حسادت روخودتون درک کنید که چی دارم میگم دوست من. انتهای قصه قابل حدس نبود و این نقطه قوت این کتاب بود. و اینکه فضای نوشته رو وقتی تداعی میکرد، همزمان میشد در ذهن اون اوضاع و احوالات رو تصور کرد و باهاش همراه شد، البته این فضا سازی تا یه حدی خوبه، وقتی زیادی درش افراط بشه خسته کننده میشه، البته سلیقه ایه دیگه
خیلی ممنونم از زحمات نویسنده برای این کتاب. مثل همیشه داستان ساده و روان و جذاب بیان شده. فضا و شخصیتها و اتفاقا کاملا ایرانی و ملموس هستن. انتهای قصه قابل حدس نبود و این نقطه قوت این کتاب بود. و اینکه فضای نوشته رو وقتی تداعی میکرد، همزمان میشد در ذهن اون اوضاع و احوالات رو تصور کرد و باهاش همراه شد. این کتاب خیلی خوب بود و داستان یه عشق واقعی رو به ما نشون داده بود که هرچی عشق ما به یکنفر بیشتر باشه دیگه زشتی و خوشکلی اون برامون فرقی نداره چون ما از باطنش خوشمون اومده نه از زیبایی ظاهری.
ممنون از کتابراه.
ممنون از کتابراه.
یه داستان کوتاه اما واقعا عالی. خیلی ترسناکه که ادم قیافش زشت بشه. مخصوصا برای کسی مثل مهسا که قبلن واقعا زیبا بوده. واقعا درک میکنم حسشو. وسطای رمان دلم میخاست امیر رو خفه کنم البته همراه با شیما. کم کم داشت باورم میشد که امیر داره حسشو نسبت به مهسا از دست میده. حالم داشت از مردا به هم میخورد. اما پایانش عالی بوود. البته که شاید فقط ۲۰ درصد از مردا بتونن همچین واکنشی داشته باشن. مطمعنن بیشترشون همچین چیزی رو قبول نمیکنن و ممکنه برن سراغ زنی زیباتر. بالاخره مرد هستن و عقلشون به چشمشون.
آقای قجه کتاباتون عالیه و اینکه وقتی هر نظری رو میخونم میبینم شما به هر نظری پاسخ دادید و اگرچه برخی از نظرها واقعا بی احترامی به شما و کتاب هست بازم تشکر کردید این رو نشون میده ک خیلی و بیشتر از هر نویسندهای ب نظرات و خوانندههای آثارتون اهمیت میدید و این واقعا من رو شاد میکنه ک انقدر بفکر ما هستید هر کتابتون یجور زیبایی و خوبی داره ک من عاشق سبک نوشتن شما هستم و احترام خاصی براتون قائلم❤❤❤❤🙏🙏 بی صبرانه منتظر بقیه اثر هاتونم بخاطر ما ادامه بدید❤
خیلی زیبا و دلنشین بود. عشق پاک و واقعی رو به زیبایی و طنازانه بیان کرده از خواندن کتاب بییار لذت بردم. تعهد زن و مرد رو در مقابل عشقشون نشان میداد و اینکه باید در سختیها پشت هم باشند تا طوفان حوادث رو پشت سر بگذارند. اگر چه امیر شرعا و عرفا میتونست با زن دیگهای ازدواج کنه ولی عشقشون آنقدر عمیق و آتشین و واقعی بود که این کار و انجام نداد. راستش این داستان منو یاد خواهرم و اتفاق مشابهای که براش پیش آمد انداخت و تقریبا تمام مشکلاتی که مهسا و همسرش داشتن رو با پوست و گوشتم حس کردم.
سلام به نظرم یکم تناقض داره من هی دارم میخونم و میبینم که آقایی که داره میگه عاشق همسرشه مدام از زیبایی زنای دیگه حرف میزنه مثلا میگه شیما با چشمای زیباش یا دستای ضریفش خب یه مردی که تازه چند روزه با اون وضعیت عشقش رو دیده چطوری اینقدر راحت از زیبایی زن دیگه حرف میزنه انگار میخواد بگه من با اینکه دیدم اونا زیبا هستن بازم به زنم وفادارم یکم اذیتم میکنه این مدل نوشتهها انگار میخواد به مخاطب بگه ببینین من چقدر خوبم
داستان ضعیفه، از آقای قجه انتظار بیشتری میرفت.
دو هفته بیخبری پدر و مادر مهسا قابل درک نیست و اینکه بعد از فهمیدن هم اقدامی نکردن.
اینکه نوع فلج مهسا دقیقا چه بود آیا بی اختیاری ادرار و مشکل جنسی هم پیدا کرده بود.
راه دادن یه زن جوان و زیبا به حریم خانه دور از عقل بود
آیا با عمل زیبایی، قیافه مهسا بهتر میشد؟ در این مورد چیزی گفته نمیشه. اونقدر مهسا نگران از دست دادن شوهرش بود نگرانی برای راه رفتنش نداشت که واقعا عجیبه، آدم ترجیح میده زشت باشه اما فلج نباشه
دو هفته بیخبری پدر و مادر مهسا قابل درک نیست و اینکه بعد از فهمیدن هم اقدامی نکردن.
اینکه نوع فلج مهسا دقیقا چه بود آیا بی اختیاری ادرار و مشکل جنسی هم پیدا کرده بود.
راه دادن یه زن جوان و زیبا به حریم خانه دور از عقل بود
آیا با عمل زیبایی، قیافه مهسا بهتر میشد؟ در این مورد چیزی گفته نمیشه. اونقدر مهسا نگران از دست دادن شوهرش بود نگرانی برای راه رفتنش نداشت که واقعا عجیبه، آدم ترجیح میده زشت باشه اما فلج نباشه
هنوز اولاش هستم خیل ایراد داره مثلا کسی که تصادف وحشتناکی کرده یک نفر هم مرده خودش هم قط نخاع شده چطوری بعد عمل همش بفکر رفتن شوهر ش هست یا اینکه میتونه بخنده زنی که قط نخاع شده بدنش اینقدر درد میکنه که ناله میکنه نه اینکه از شوهرش میپرسه منو تنها نذار یا اینکه به حرف شوهرش میخنده یا چطوری پدر مادر مهسا یه زنگی به گوشی مهسا نمیزنه یا چرا به پدر مادرش خبر نمیده مگه الکیه قط نخاع شده تروخدا یکی بره پدر ومادر مهسارو خبر کنه این امیر انگار بعد دوهفته قصد نداره خبرکنه
☹️
☹️
ممنون از نویسنده اما داستان کوتاه و از واقعیت دوری بود بخوبی نتونسته بود احوالات واقعی رو بیان کنه برای همین حرفها و عشقهایی که ازش صحبت میکرد به دل نمینشست بخوبی به مشکلات نپرداخته بود حداقل برای باور پذیری بهتر بود بهمون قطع نخاع بسنده میکرد نه اینکه همزمان زن تبدیل بشه به یک چهره کریه و پاهای لمس ولی عشقی که هیچی توش تغییر نکرده
داستان جالب نوشته شده بود هوشمندانه و آگاهانه بنده در ابتدا قصد خواندن کامل داستان را نداشتم و به شکلی ذهنم را به دنبال خود کشید که تا آخر آن را خواندم. و از طرفی بر خلاف داستانهای و رمانهای خارجی و غیره که هیچ چارچوب اخلاقی و فرهنگی حتی خود نویسنده را دارا نمیباشد از قواعد اخلاقی محکمی بر خوردار بود که این رسالت نویسنده را نشان میدهد که فارغ از نوشتن صرف هدف زیبا و بزرگی را به تصویر میکشد که نمود انسانیت و اخلاق است.
ضمن تشکر از نویسنده عزیز. داستان خیلی خیلی جذاب و تأثیرگذاری بود؛ به این دلیل که داستان ارتباط خوبی رو با خواننده شروع و تا پایان داستان این ارتباط رو حفظ میکنه و همین باعث کشش خواننده به داستان میشه؛ به علاوه اصلی رو برای ما یادآوری و زنده میکنه که در حال حاضر ( (شاید) ) خیلی کمرنگ شده و اونم اصل وفاداری هست. از این داستان کوتاه بسیار عالی لذت بردم، و مطالعه اون رو به بقیه دوستان هم پیشنهاد میکنم
با عرض سلام و ادب
داستان زیبایی بود. وجود چنین عشقی در یک زندگی با رفاه مالی، واقعا زیبا بود.
و جملات با آرایههای ادبی زیبایی به کار گرفته شده بود که برای آدم لذت بخش و شیرین بود.
اما چون در دسته موضوعهای کلیشهای و کلید اسرار گونه قرار میگرفت، امتیاز بالایی رو بهش ندادم.
اما در مورد موضوع کتاب، من توقع چنین متن عاشقانهای رو من به عنوان "حسادت" نداشتم و بنظر من اسم کتاب با داستان همخونی نداشت.
داستان زیبایی بود. وجود چنین عشقی در یک زندگی با رفاه مالی، واقعا زیبا بود.
و جملات با آرایههای ادبی زیبایی به کار گرفته شده بود که برای آدم لذت بخش و شیرین بود.
اما چون در دسته موضوعهای کلیشهای و کلید اسرار گونه قرار میگرفت، امتیاز بالایی رو بهش ندادم.
اما در مورد موضوع کتاب، من توقع چنین متن عاشقانهای رو من به عنوان "حسادت" نداشتم و بنظر من اسم کتاب با داستان همخونی نداشت.
سلام وقتتون بخیر و ممنون از زحمتی که کشیدید بزرگوار ولی متاسفانه من از این داستان اصلا خوشم نیامد چون کلا خیلی جاها عجله کرده بودید تا به نتیجه برسید یک نمونهاش هم تو بیمارستان که روز اول بعد عمل تا چشماش رو باز میکنه نگران زندگیش ومردشه که آیا قدرت پذیرش داره یا نه در صورتی که اگه خود نویسنده یه عمل کوچک انجام داده باشند متوجه اوج درد و غم و سختی بیمارستان میشدن، انشاالله داستانهای بعدی عجولانه و بدون تحقیق نباشه
سلام خدمت نویسنده محترم این کتاب داستان یه عشق واقعی رو به ما نشون داده بود که هرچی عشق ما به یکنفر بیشتر باشه دیگه زشتی و خوشکلی اون برامون فرقی نداره چون ما از باطنش خوشمون اومده نه از زیبایی ظاهری. کتاب خیلی جذابی بود، در این کتاب، نحوه زندگی کردن با نگرشی درست را آموزش میده حسادت میشه گفت یه بیماریست. به نظر من حسادت اصلا چیز خوبی نیست ولی کاریش نمیشه کرد وقتی حسادت پیش میاد
داستان با کیفیت پایینی زندگی دو زوج رو به تصویر کشیده بود. در برخی از موارد، انسان نمیتونه تصمیم عاقلانه بگیره. پس بایستی داستان پیچیده تر میشد. خیلی زود نتیجه داستان بیان شده بود. شخصیت مرد داستان بیش از حد مثبت جلوه داده شده بود و در حالی که در زندگی واقعی، حتی افراد عاقل و بالغ هم دچار وسوسه میشن. و با توجه به متن کم، اشتباهات نگارشی زیادی در متن دیده میشد
سلام و خداقوت خدمت نویسنده گرامی
داستان خوب و آموزندهای بود.
توی این دور و زمونه کمتر کسی پیدا میشه که اینقدر به همسر فلجش، زنی که زیبا نیست، وفادار باشه.
ولی این داستان به ما یاد داد هنوز هم وفاداری در این شرایط وجود داره.
باز هم قلم زیباتون آموزنده بود آقای نویسنده. امیدوارم که نوشتههای شما، داستانهای شما در راه درستی باشه. پندآموز، خوب و مفید.
براتون بهترین آرزوها رو آرزومندم
داستان خوب و آموزندهای بود.
توی این دور و زمونه کمتر کسی پیدا میشه که اینقدر به همسر فلجش، زنی که زیبا نیست، وفادار باشه.
ولی این داستان به ما یاد داد هنوز هم وفاداری در این شرایط وجود داره.
باز هم قلم زیباتون آموزنده بود آقای نویسنده. امیدوارم که نوشتههای شما، داستانهای شما در راه درستی باشه. پندآموز، خوب و مفید.
براتون بهترین آرزوها رو آرزومندم
بنظرم خیلی داستان ضعیفی بود در واقع.... تخیلی بودهمش زاییده ذهن خراب نویسنده بود که نمونه این داستانها توی بعضی سایتها فراونه!!! حیف زمانی که گذاشتم و خوندم تعجبم از نظر دو دوست قبلیه که یا تا حالا کتاب خوب نخوندن یا....! ! ! نویسنده میخواد مرد با وفارو به تصویر بکشه اما از نیمه کتاب بیشتر یه مرد خیانتکاره که به طرف اجازه هرکاری میده!!!!!
سلام دوستان. داستان دارای سرعت و پیشرونده خوبی است. انگیزه بخشی بسیار خوبی برای ادامه خواندن دارد؛ قدرت حدسیات سازی شخص را بسیار تحریک و تقویت میکند و به خواننده میل به ادامه و کشف کردن انتهای ماجرا را میدهد. اما جای بسیاری از صحنهها و آیتمها در داستان خالی به نظر میرسد مثل خانواده و ماجراهای روزمرگی بین امیر و مهسا.... در مجموع خوب بود و آموزنده. خداقوت.
ابتدای داستان خوب شروع شده بود موضوعش هم جالب بود ولی مشکلی که داشت این بود که روند داستان خیلی سریع پیش میرفت من به عنوان یه خواننده دوست نداشتم داستان انقدر زود ادامه پیدا بکنه و تموم بشه و دیگه اینکه کمی دور از واقعیت بود با این با توصیفاتی که نویسنده محترم از شخصیت زن داستان کرد به نظرم کسی وجود نداره که اینطوری وفا دار بمونه
با تشکر از نویسنده که قلم بسیار زیباشون رو به نمایش گذاشتند و ما هم لذت بردیم. بهترین ویژگی این داستان زیبا پایان خوش و امیدبخش بودنش بود. ولی یه نقصهایی هم داشت که خانواده و شغل این دو و اون خانم شیما خوب گفته نشده بود که البته از دیدگاهی از این قابل تحسین بود که زیاد داستان کش نیومده بود و با پایان بسیار زیبا تمام شد. پیشنهاد میکنم بخونید خوب بود 👌
این داستان را به این دلیل دوست داشتم که اون مرد پای تمام سختیهای زندگی که به خاطر زنش هم بود ایستاد و صبور بود و البته آن قدر اون زن رو دوست داشت که زندگیش رو به خیانت ترجیح داد.
البته انتقاد بنده نیز از ارتباط نامحرم در این داستان است که با اینکه سه شخصیت ایرانی و مسلمان داشت اما زن و مرد خیلی راحت به هم دست دادند و از یکی از قانونهای مهم اسلام سرپیچی کردند.
البته انتقاد بنده نیز از ارتباط نامحرم در این داستان است که با اینکه سه شخصیت ایرانی و مسلمان داشت اما زن و مرد خیلی راحت به هم دست دادند و از یکی از قانونهای مهم اسلام سرپیچی کردند.
سلام آقای قجه نوشته بسیار خوبی بود.
در مورد انگشت شمار بودن این نوع مردان و عشقها باید بگویم آن دختران هم کم هستن اما برای آنکه مثلها شویم دیر نیست شما هر جور آدمی باشی همان نوع آدم هارا هم جذب میکنید و استفاده از کلمه انگشت شماره بودن اشتباه است. آستین بالا بزنید و تغییر کنید این داستانها فقط برای خواندن نیست. درس بگییرید و به کار ببندید
در مورد انگشت شمار بودن این نوع مردان و عشقها باید بگویم آن دختران هم کم هستن اما برای آنکه مثلها شویم دیر نیست شما هر جور آدمی باشی همان نوع آدم هارا هم جذب میکنید و استفاده از کلمه انگشت شماره بودن اشتباه است. آستین بالا بزنید و تغییر کنید این داستانها فقط برای خواندن نیست. درس بگییرید و به کار ببندید
من از این کتاب خوشم نیومد یه جور تخیلی بود چرا ما در اطراف مون زوجهای اینجوری نمیبینیم حتی یک درصد. چرا بعضی از نویسندگان رمان داخلی انقدر اغراق امیز مینویسند مگه نباید کتاب تا حدی واقعی باشه همیشه از خواندن بیشتر رمانهای داخلی پشیمون شدم البته بجز چندین نویسنده معروف مثل هوشنگ مرادی کرمانی ایشون کتاب هاشون بی نظیر ان
با تشکر از زحمات نویسنده برای این کتاب. مثل همیشه داستان ساده و روان و جذاب بیان شده. فضا و شخصیتها و اتفاقا کاملا ایرانی و ملموس هستن. پایه اساسی کتاب بر ابراز یک حس نهان درون خانم همسایه، به دلیل مشکلات ناشی از تصادف همسایه روبروی هست. روایت داستان کاملا عادی و در عین حال قابل فهم است. حتما آن را بخوانید.
آقای قجه قلم روانی دارن ولی من اکثر کتابهایی که خوندم غمگین بودن.
این کتاب از نظر من رویایی بیش نبود تو این زمونهی ناجوانمردانه...
اگه مرد فلج بود و زن سالم میشد باور کرد ولی مردها به سختی میتونن خودشونو در این شرایط کنترل کنن و عاشق بمونن.
خسته نباشید میگم به آقای قجهی عزیز...
قلمت سبز و مانا.
این کتاب از نظر من رویایی بیش نبود تو این زمونهی ناجوانمردانه...
اگه مرد فلج بود و زن سالم میشد باور کرد ولی مردها به سختی میتونن خودشونو در این شرایط کنترل کنن و عاشق بمونن.
خسته نباشید میگم به آقای قجهی عزیز...
قلمت سبز و مانا.
از بس بقیه رمانها و فیلمها و کلا جوامع ما با خیانت وعدم وفاداری روبه رو میشن برای بعضی افراد اینجور داستانها غیر واقعی به نظر میاد. درصورتی که اصولا هر مردی وهر زنی باید اینگونه باشه. اما یکم زود تموم شد وقایع خیلی سریع اتفاق میافتاد. البته باز از رمانهای طولانی که بیخودی کشش میدن بهتر بود.
خیلی قشنگ بود مخصوصا موضوعش امای کاش اینقدر کوتاه نمینوشتین و یک داستان بلند و پر پیچ خم عاشقانه با کلی اتفاق و ماجرا و در اخر پایانی خوب داستانها و قلم نویسندگی شما بینظیره اماای کاش اینقدر کوتاه ننویسین و مارا در هر لحظه غرق کنید طوری که هر لحظه مثل یه غزل ناب باشه ممنون از رایگان کردن کتاب ها
سلام ضمن عرض خسته نباشید خدمت نویسنده. من رمان ایرانی و خارجی زیاد میخونم. این داستان خیلی زود وارد فاز عاشقی شد و خیلی هم زود جلوش گرفته شد توسط شو هر. ولی خب شروع وپایان ختم بخیری داشت. شاید در عالم واقعی مصداق کمی داشته باشه. ولی مرد وفادار و زن وفادار هم زیاده. خوب بود. با تشکر از آقای قجه
خیلی مردانگی در وجودش بود ولی در اطرافمان این روحیه کمتر دیده میشه زیرا هر کسی دنبال جمع کردن کلکسیون بهترینهاست و اگر چیزی معیوب و از مد افتاد بفکر عوض کردنش میافته. زندگیها اتو کشیده و فقط در حد نمایشه و عمق و مغزی ندارد. کاش مثل قدیم زندگیها با صفا میشد نه دنبال محضرهای متاسفانه طلاق..
جالب کوتاه و مختصر وفاداریشو ثابت کرد اما حس عاشقانهاش خوب القا نشده بود و غلط املایی هم داشت
درکل خوشم اومد با اینکه کوتاه بود از صدتا رمان بلند مزخرف بهتر و البته زیباتر بود امیدوارم که یک رمان بلند و باجزئیات بیشتر از این نویسنده عزیز بخونیم چون فکر کنم بتونه رمان خوبی بنویسه
درکل خوشم اومد با اینکه کوتاه بود از صدتا رمان بلند مزخرف بهتر و البته زیباتر بود امیدوارم که یک رمان بلند و باجزئیات بیشتر از این نویسنده عزیز بخونیم چون فکر کنم بتونه رمان خوبی بنویسه
خدا قوت آقای قجه. نثر ساده نویسی شما رو تحسین میکنم. البته به جزئیات خیلی کم اشاره شده بود اگر داستان کمی دارای اتفاقات حاشیهای بود و ذهن خواننده رو بیشتر درگیر رابطه بین امیر و شیما میکرد بسیار جذابتر میشد. البته من بعنوان یک کتابدار نظر دادم نه بعنوان یک نویسنده. شاد و پیروز باشید
کتاب بدی نبود، من هم دانش نقد کردن رو ندارم ولی نویسنده داخل یک دنیای دیگری بوده و این داستان به واقعیت شبیه نبود، در ضمن شغل اعضای داستان هم گنگ و نا مفهوم بود، همچنین دارای بعضی از مشکلات تایپی بود، فکر میکنم اگر دنبالش بودین یک نام بهتر هم میشد برای داستان انتحاب کنید.
من اول داستان خوندم جالب نبود هیچ چیزش به واقعیت نزدیک نبود که بخوام با داستان خو بگیرم و ارتباط برقرار کنم. احساس میکنم نویسنده سر سریی داستان نوشته. اولا از بیمار تصادفی هزینه نمیگیرن رایگان هست حالا فرض میکنیم بگیرن اخه کجا میان وسط عمل حساب کتاب کنن و هزینه علی الحساب بخوان